۲۴۲۷.وقعة صِفّينـ به نقل از اصبغ بن نُباته ـ: در مدائن ، مردى درباره وضوى پيامبر خدا ـ درود و سلام بر او باد ـ پرسيد . وى (على عليه السلام ) تشت سنگى اى را خواست كه تا نيمه اش آب بود . سپس گفت : «كه بود كه از وضوى پيامبر خدا پرسيد؟» .
مرد برخاست . على عليه السلام سه اندامش (دو دست و صورت ) را سه بار شُست وسرش را يك بار مسح كشيد و گفت : «ديدم كه پيامبر خدا اين گونه وضو مى ساخت» .
۲۴۲۸.وقعة صِفّينـ به نقل از حَبّه عُرَنى ـ: على بن ابى طالب عليه السلام به حارث اَعوَر فرمان داد و او در ميان مردم مدائن ، ندا سرداد : «هر كه از رزمندگان است ، در نماز عصر به امير مؤمنان بپيوندد» .
رزمندگان در آن زمان به وى پيوستند . او خداوند را حمد و ثنا گفت و فرمود :
«امّا بعد ؛ از وا نشستنِ شما در [ پذيرش ]فراخوان ، به شگفتى فرو شدم ؛ و نيز از اين كه در اين خانه ها [ مانده ، ]از مردم شهرتان جدا گشتيد ؛ خانه هايى كه ساكنانش ستم پيشه [ بوده]اند و بيشينه ايشان هلاك شده اند . نه به معروفى امر مى كنيد و نه از منكرى ، نهى!» .
گفتند : اى امير مؤمنان! ما در انتظار فرمان و نظر تو بوديم . اكنون هر گونه مى پسندى ، امر فرماى .
پس امام عليه السلام روانه شد و عَدىّ بن حاتم را بر ايشان گماشت . عدى سه روز در آن جا بماند و سپس با هشتصد تن [ از مدائن ]بيرون شد و پسرش يزيد را به جاى خود گماشت . او [ نيز] با چهار صد تنِ [ ديگر] به پدرش پيوست و آن گاه به على عليه السلام ملحق شد .