ر . ك : ص ۴۷۹ (اهداف معاويه از نبرد تبليغاتى و حكمتِ پاسخ هاى امام) .
۵ / ۴
سوء استفاده از پيراهن عثمان
۲۴۱۲.تاريخ الطبرىـ به نقل از محمّد و طلحه ـ: آن گاه كه نعمان بن بشير ، پيراهن خونين عثمان را كه به گاه كشته شدن در بر داشت ، براى شاميان آورد ، معاويه آن را بر منبر نهاد و خبر را با نوشتن نامه به آگاهىِ شهرها و روستاها رسانيد . همراه آن پيراهن ، انگشتانِ نائله ، همسر عثمان نيز بود ؛ دو انگشتِ قطع شده از مفصل و بخشى از كف دست و دو انگشتِ بريده از بيخ و نيمى از انگشت شست .
مردم [براى ديدن] به سوى پيراهن گسيل شدند و چندى گريستند،در حالى كه پيراهن بر منبر قرار داشت و انگشتان از آن آويزان بود . مردان شام سوگند خوردند كه هرگز با زنان خويش درنياميزند و آبِ غسل ، جز براىِ [ رفعِ ]احتلام، به بدنشان نرسد ، و بر بستر نيارامند تا آن گاه كه يا كشندگان عثمان و كسى را كه از آنان به گونه اى حمايت مى كند،بكشند و يا جانشان را از كف بدهند.پس يك سال، پيرامون پيراهن ماندند ، در حالى كه هر روز پيراهن بر منبر نهاده مى شد و گاه آن را فرو مى پوشاندند و جامه اى بر آن مى افكندند،و انگشتانِ نائله از رشته هاى آن آويزان بود.
۲۴۱۳.وقعة صِفّينـ به نقل از عمر بن سعد ـ: معاويه در دمشق ، منبر [ مسجد ]دمشق را با پيراهن خون آلود عثمان پوشانيده بود و گرداگردِ منبر ، هفتاد هزار بزرگْ سال مى گريستند و اشكشان در سوگ عثمان خشك نمى شد . همين كه خبر رفتن امام على عليه السلام به نخيله و بر پا كردن لشكرگاه در آن نقطه به معاويه رسيد معاويه براى شاميان به سخن ايستاد و چنين گفت :
اى مردم شام! شما سخن مرا درباره على ناراست مى شمرديد . اكنون حال وى بر شما آشكار گشته است . خداى را سوگند ، جز او كسى خليفه شما را نكشته است . اوست كه به قتل او فرمان داد و مردم را بر او شوراند و كشندگانش را پناه داد ؛ همانان اند كه سپاهيان و ياران و ياوران اويند و وى ايشان را روانه شهر و ديارتان كرده تا شما را نابود كنند .
اى مردم شام! خدا را ، خدا را ، درباره عثمان [ در نظر بگيريد]! من ولىّ عثمان و سزاوارترين كس براى خونخواهى اويم . و همانا خداوند ، سرپرست مظلوم را [ براى خونخواهى اش] قدرتى بخشيده است . پس خليفه مظلوم خود را يارى كنيد كه آن قوم با او چنان كردند كه مى دانيد و او را ستمكارانه و تجاوزگرانه كشتند . و خداوند فرمان داده است با گروه تجاوزگر نبرد شود تا آن گاه كه به حكم خدا گردن نهند . [ اين را بگفت] و از منبر به زير آمد.