۲۴۰۹.تاريخ اليعقوبىـ در ياد كردِ درآمدنِ عمرو بن عاص نزد معاويه و بيعتش با وى ـ: پس عمرو نزد معاويه آمد و او با وى درباره كارش به مذاكره پرداخت . عمرو گفت : امّا على ؛ خدا را سوگند كه عرب در هيچ چيز ميان تو و او برابرى قائل نيست . نيز او را در جنگ ، مايه اى است كه هيچ يك از قريش را نيست ، جز آن كه به او ستم روا دارى .
گفت : راست مى گويى ؛ امّا ما با دستاويزى كه داريم ، به نبرد او مى رويم و قتل عثمان را در عهده اش مى گذاريم .
عمرو گفت : چه زشت[ انديشه اى]! هم من و هم تو ناسزامندترينِ افراد براى سخن گفتن از عثمانيم .
گفت : واى بر تو! چرا؟
گفت : امّا تو ؛ پس ناتوانش نهادى ، با آن كه شاميان با تو بودند ، چندان كه ناچار به يزيد ابن اسد بجلى پناه برد و به سوى او روان شد . و امّا من ؛ آشكارا او را وا نهادم و به فلسطين گريختم .
معاويه گفت : اين سخن را فرو بگذار و دست پيش آر و با من بيعت كن!
گفت : نه! به خدا سوگند ، تا از دنياى تو بهره اى نيابم ، دينم را به تو نمى بخشم .
معاويه او را گفت : مصر از آنِ تو .
پس مروان بن حَكَم خشمگين شد و گفت : مرا چه [ نقصى ]پيش آمده است كه با من رايزنى نمى شود؟
معاويه گفت: سكوت كن! با تو [نيز] رايزنى خواهد شد.
سپس معاويه به عمرو بن عاص گفت : ابا عبد اللّه ! شب را نزد ما بمان! [ اين پيشنهاد معاويه به عمرو از آن روى بود كه] بيم داشت وى مردم را بر او بشورانَد . عمرو شب را ماند ، در حالى كه مى سرود :
اى معاويه! تا از دنياى تو نصيبى نَبرَم
دينم را به تو نمى دهم . پس بنگر كه چه مى كنى .
اگر مصر را به من بخشى ، سودايى سودمند كرده اى
[ زيرا] با آن، پيرمردى را به چنگ مى آورى كه مايه زيان وسود توانَد بود.
دين و دنيا برابر نيستند ؛ و من
با سرافكندگى ، اين بخشش را مى پذيرم .
با اين حال ، من دينم را به تو مى دهم و
خود را مى فريبم ، كه فريبگر ، فريب خورده نيز هست .
آيا چيزى به تو دهم كه مايه نيرومندى و پايدارى حكومتِ [ تو] باشد
ولى اگر من گامى بلغزم ، نقش زمين شوم؟
تو حكومت مصر را از من دريغ مى دارى ، در حالى كه دلخواهِ من نبود
و همانا بخششى كه از آن قناعت ورزند،روزى بدان اشتياق افتد.
پس معاويه در پيمان نامه اى ، حكومت مصر را به وى وا نهاد و گواهانى بر آن گرفت و آن را مُهر كرد . سپس عمرو با او بيعت كرد و هر دو ، عهد وفادارى بستند .