۲۳۷۳.امام على عليه السلامـ از نامه اش به معاويه ـ: به نام خداوند بخشنده مهربان . پس از حمد و سپاس خداوند؛ به يقين ، بيعتى كه با من در مدينه شد، براى تو نيز لازم است ، گرچه تو در شامى؛ زيرا با من همان قومى بيعت كردند كه با ابو بكر و عمر و عثمان ، بيعت كردند بر همان پايه اى كه با آنها بيعت شد .
از اين رو ، نه براى حاضرانْ حقّ انتخاب است و نه براى غايبانْ حقّ نپذيرفتن، و البته شورا براى مهاجران و انصار است. پس هر گاه بر مردى توافق كردند و او را پيشوا ناميدند ، خشنودى خداوند در آن است و اگر كسى از كار آنان با اعتراض يا ميلْ خارج گردد ، او را بدانچه از آن خارج شده ، باز مى گردانند و اگر امتناع ورزيد ، با او پيكار مى كنند ؛ چون از مسيرى غير مسير مؤمنانْ پيروى كرده است و خداوند ، او را با آنچه دوست مى دارد ، همراه مى سازد و در دوزخش مى افكنَد ، كه پايان بدى است!
به درستى كه طلحه و زبير با من بيعت كردند. سپس بيعت مرا شكستند، و شكستن بيعت ، در حكم نپذيرفتن بيعت با من از سوى آن دو بود و من بدين سبب ، با ايشان پيكار كردم تا آن كه حق در رسيد و در حالى كه آنان خوش نداشتند ، امر خدا چيره شد.
پس تو نيز به راه ديگر مسلمانان در آى ؛ زيرا دوست داشتنى ترينِ كارها نسبت به تو در نظر من ، آرامش و عافيت است ، مگر آن كه تو خود بلا خواهى، كه در اين صورت با تو مى جنگم و از خدا بر ضدّ تو يارى مى جويم.
درباره قاتلان عثمان ، بسيار سخن گفته اى . پس به راهى درآى كه مسلمانان مى پيمايند. سپس با آنان براى محاكمه نزد من آى تا تو و آنان را بر [ تبعيت از ]كتاب خدا وا دارم. امّا آنچه تو در پى آنى ، مانند خدعه اى است كه براى از شير گرفتن كودكان مى زنند.
به جان خودم سوگند، اگر به عقل خويش مراجعه كنى و به دور از هواى نفس بينديشى ، مى دانى كه من در خون عثمان ، بى گناه ترينْ فرد قريشم. و بدان كه تو در شمار طُلَقاء (آزاد شدگان جنگى) هستى كه خلافت ، شايسته آنان نيست و حقّ شركت در شورا را ندارند . اينك جرير بن عبد اللّه را كه از مؤمنان و مهاجران است ، نزد تو و آنان كه پيرامون تو هستند، فرستادم. پس بيعت كن؛ و هيچ نيرويى نيست ، مگر به [ سبب ]خداوند.