۲۳۶۸.شرح نهج البلاغة :هنگامى كه با على عليه السلام بيعت شد، براى معاويه چنين نوشت: «پس از حمد و سپاس خداوند ؛ به درستى كه مردم ، عثمان را بدون رايزنى با من به قتل رساندند و با گِرد آمدن و مشورت خودشان ، با من بيعت كردند . هرگاه نامه ام به تو رسيد ، براى من از مردم ، بيعت بگير و نمايندگانى از بزرگان شام را از سوى خودت نزد من روانه كن».
۳ / ۴
سياست معاويه در پاسخ به امام على
۲۳۶۹.تاريخ الطبرىـ در گزارش نامه امام على عليه السلام به معاويه و ابو موسى ـ: فرستاده اميرمؤمنان به سوى معاويه ، سبره جُهَنى بود. او نزد معاويه رفت؛ ولى معاويه ، نه نامه اى مى نوشت و نه پاسخى مى داد و فرستاده را نمى پذيرفت و هر گاه فرستاده از او جواب مى خواست ، تنها اين اشعار را مى خواند:
مانند دژى استوار بمان يا دستم را
در جنگى خانمانسوز كه آتش برافروزد ، بربند.
جنگى با همسايگان و فرزندانتان كه
كشتن فاجعه بار آنان ، موى سر و گيجگاه را سپيد كند.
جنگى كه زير دستان و بالا دستان را خسته كند
و براى آن ، جز ما سرپرستى و داورى يافت نشود.
هرگاه جُهَنى تقاضاى نوشتن پاسخ نامه را مى كرد ، معاويه بيش از اين اشعار ، چيزى در پاسخش نمى گفت ، تا آن كه ماه سوم كشتن عثمان ، يعنى ماه صفر شد . معاويه ، مردى از بنى عَبْس و يك نفر از بنى رَواحه به نام قبيصه را فرا خواند و طومارى مُهر زده به وى داد كه عنوانش چنين بود : از معاويه به على.
سپس [ به عَبْسى] گفت : هر گاه وارد مدينه شدى ، پايين طومار را بگير [ و آن را بلند كن] ، و به وى سفارش هايى كرد كه چه بگويد و فرستاده على عليه السلام را نيز روانه ساخت.
هر دو بيرون آمدند و در آغاز ماه ربيع اوّل ، به مدينه رسيدند. وقتى وارد مدينه شدند ، عبسى طومار را ـ چنان كه مأمور شده بود ـ بلند كرد و مردم ، بيرون آمدند و بدان مى نگريستند . سپس به خانه هاى خويش رفتند و دانستند كه معاويه ، مخالف است.
مرد عبسى رفت تا بر على عليه السلام وارد شد . طومار را به وى داد. وقتى [ على عليه السلام ]مهرش را شكست در درون آن نوشته اى نديد، به فرستاده [ معاويه] فرمود : «چه خبر؟» .
گفت : در امانم؟
فرمود : «بلى . فرستادگان در امان اند و كشته نمى شوند».
گفت : قومى را پشت سر گذاشتم كه جز به انتقام ، رضايت نمى دادند.
فرمود : «از چه كسى؟».
گفت : از خودت! من شصت هزار پيرمرد را پشت سر نهادم كه زير پيراهن عثمان ، گريه مى كردند؛ پيراهنى كه براى آنان نصب شده بود و بر منبر دمشق ، كشيده شده بود.
فرمود: «خون عثمان را از من مى خواهند؟! مگر من مانند عثمان ، ستمديده [ و خون باخته ]نيستم؟ بار خدايا! در پيشگاه تو از خون عثمان ، برائت مى جويم».