331
دانش نامه اميرالمؤمنين علیه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج5

۲ / ۱ ـ ۱۰

بخش نامه عمومى معتضد عبّاسى

۲۳۴۰.تاريخ الطبرىـ در گـزارش حـوادث سـال ۲۸۴ هجرى ـ: در اين سال ، معتضد (خليفه عبّاسى) ، تصميم بر لعن معاوية بن ابى سفيان بر منبرها گرفت و فرمان به نوشتن نامه اى در اين زمينه داد كه براى مردم ، خوانده شود. عبيد اللّه بن سليمان بن وَهْب ، او را از شورش عمومى برحذر داشت و اين كه تضمينى نيست كه فتنه اى به پا نشود ؛ امّا معتضد ، بدان توجّهى نكرد... و دستور داد نامه اى را كه مأمون در آن دستور لعن معاويه را داده بود ، بيرون كشند. آن نامه را از ديوان [ حكومتى] بيرون آوردند و از مجموع آن نامه، متن اين نامه استخراج شد... در اين نامه ، پس از حمد و ثنا بر پيامبر خدا چنين آمده است :
او (پيامبر خدا) كسى بود كه بيشتر قبيله اش با او دشمنى ورزيده ، مخالفت كردند، تكذيبش نمودند و با او به پيكار برخاستند. و بيشتر توده ها ، او را تكذيب و سرزنش و آزار و تهديد نموده ، با او دشمنى آغاز كردند و رو در روى او عَلَم جنگ برافراشتند و هر كه را مى خواست به سويش رود ، باز داشتند و پيروانش را شكنجه دادند.
از آن جمله ، كسى كه در دشمنى و مخالفت از همه سرسخت تر و در هر جنگى پيش قدم بود و هر پرچمى كه بر ضد اسلام برافراشته مى شود ، از آنِ او بود و در همه جنگ ها از بدر و اُحد و خندق و فتح مكّه ، فرمانده و سردار (دشمنان پيامبر صلى الله عليه و آله ) بود، ابو سفيان بن حرب و پيروانش از بنى اميّه بودند كه در قرآن ، لعنت (نفرين) شده اند و بر زبان پيامبر خدا در چندين جاى ، لعنت شده اند ؛ زيرا كه نفاق و كفر بزرگان آنان ، در علم الهى مقرّر شده بود.
ابو سفيان جنگيد و مخالفت ورزيد و دشمنى كرد تا اين كه شمشير، او را مقهور نمود و كار خدا غلبه يافت، حالْ آن كه آنان ، ناخشنود بودند. او به زبان، مسلمان شد و نه به دل ، و كفر را در نهان داشت و از آن ، دل نكَنْد. پيامبر خدا و مسلمانان ، او را بدين گونه شناختند. [ پيامبر صلى الله عليه و آله ]او را جزو «المؤلفةُ قلوبُهم (دل به دست آوردگان)» ۱ قرار داد و او و فرزندش را با آن كه به احوالشان آگاه بود، پذيرفت.
از جمله لعنت هاى خداوند كه بر زبان پيامبر خويش بر او فرستاد و در كتاب خود نازل كرد ، اين است : «و آن درخت لعنت شده در قرآن را [ جز براى آزمايش قرار نداديم ]و ما آنان را بيم مى دهيم؛ ولى جز بر طغيان بيشتر آنها نمى افزايد» و اختلافى در ميان مسلمانان نيست كه مقصود خداوند از درخت لعنت شده، بنى اميّه است.
و از جمله آن نفرين ها ، آن گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله است كه وقتى ابو سفيان را بر خرى سوار ديد كه معاويه از جلو ، آن را مى كَشد و يزيد (پسر ديگرش) آن را مى رانَد، فرمود : «خداوند ، جلودار و سواره و راننده را لعنت كند!».
و از آن جمله است آنچه خداوند بر پيامبرش در سوره قدر ، نازل فرمود : «شب قدر ، بهتر است از هزار ماه» ، يعنى از حكومت بنى اميّه .
و از آن جمله است اين كه پيامبر خدا معاويه را فرا خواند تا در حضورش دستورهاى او را بنويسد ؛ امّا فرمان وى را معطّل نهاد و غذا خوردنش را بهانه كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «خداوند ، شكمش را سير نكند!» و چنان شد كه هرگز سير نمى شد و مى گفت:به خدا سوگند،به جهت سير شدن ، خوردن را رها نمى كنم ؛ بلكه خسته مى شوم.
و از آن جمله است اين كه پيامبر خدا فرمود : «از اين دره ، مردى از امّت من مى آيد كه بر غير دين من محشور مى گردد» و معاويه نمايان شد.
و از آن جمله است اين كه پيامبر خدا فرمود : «هر گاه معاويه را بر منبر من ديديد ، او را بكُشيد».
و از آن جمله حديثى است كه سندش را به معصوم مى رسانند و مشهور كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «معاويه در تابوتى آتشين در طبقه زيرين جهنّم است و بانگ مى زند: يا حنّان! يا منّان! اى مهربان! اى احسان كننده! «اكنون؟ و حالْ آن كه پيش از اين ، نافرمانى مى كردى و از تبهكاران بودى؟» » .
... و نيز از امورى كه خداوند به خاطر آن ، لعنت بر او را واجب ساخت، اين بود كه افرادى از نيكان صحابيان و تابعيان و اهل فضيلت و ديانت (مانند عمرو بن حَمِق، حُجر بن عَدى و كسانى ديگر همچون آنها) را در غير ميدان كارزار ۲ كشت ، بدين جهت كه عزّت و حكومت و پيروزى از آنِ وى شود؛ ولى عزّت و حكومت و قدرت ، از آنِ خداوند است و خداوند عز و جل مى فرمايد : «و هر كس به عمد ، مؤمنى را بكشد، كيفرش دوزخ است كه در آن ، ماندگار خواهد بود، و خدا بر او خشم مى گيرد و لعنتش مى كند و عذابى بزرگ برايش آماده ساخته است» .
و از جمله چيزهايى كه وى به خاطر آن ، مستحقّ لعنت خداوند و پيامبرش گرديد، گستاخى او بر خداوند و ادّعاى نَسَب زياد بن ابيه (پسر سميّه) است، با آن كه خداوند مى فرمايد : «پسرخواندگان را به نام پدران خودشان بخوانيد كه نزد خداوند ، عادلانه تر است» و پيامبر خدا فرمود : «ملعون است آن كه جز پدرش براى خويش ادّعا كند و جز به وابستگان خويش ، انتساب جويد» و مى فرمود : «فرزند ، از آن فِراش است و براى زناكار ، سنگ است».
او آشكارا با حكم خداوند عز و جل و سنّت پيامبرش مخالفت ورزيد و فرزند را به غير فراش ، منسوب كرد كه زناكار را زناكارى اش زيان نمى رساند و با اين انتساب ، [ خواهر خويش] امّ حبيبه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله و ديگران را در معرض محرّمات خدا و محرّمات پيامبر او نهاد و چهره هايى را نمايان كرد كه خداوند ، حرام كرده بود و قرابتى را اثبات نمود كه خداوند ، آن را بيگانه قرار داده بود ، و چيزهايى را مباح كرد كه خداوند ، ممنوع ساخته بود؛ خللى كه همانند آن ، بر اسلام ، وارد
نشده بود و تغييرى كه دين ، دستْ خوشِ مثل آن ، نگشته بود.
از آن جمله ، اين بود كه دين خدا را بازيچه كرد و بندگان خدا را به سوى فرزندش يزيد متكبّر مى گسار ، خروس بازِ يوزبازِ ميمون باز خواند ، و براى وى با قهر و زور و تهديد و ترساندن و به هراس افكندن ، از شريف ترين مسلمانان بيعت گرفت با آن كه خود ، سفاهت وى را مى دانست و از خباثت و كم خِردى او اطّلاع داشت و مستى و فسق و كفر او را مشاهده مى كرد.
و چون قدرتى كه با نافرمانى خدا و پيامبرش براى يزيد فراهم آورده بود ، به وى رسيد ، يزيد به انتقامجويى مشركان از مسلمانان پرداخت ، با اهل حَرّه برخوردى مسلحانه كرد ۳ كه در اسلام ، زشت تر و شنيع تر از آنچه كه او با آن صالحان انجام داد ، انجام نشده بود و با اين كار ، خشم و كينه خويش را فرو نشانيد و گمان بُرد كه از دوستان خدا انتقام گرفته است و خواسته دشمنان خدا را به انجام رسانده است و با ابراز كفر خويش و آشكار ساختن شرك ، چنين سرود:



كاش نياكان [ كشته شده] من در بدر ، مشاهده مى كردند
ناله [ امروزِ] خزرجيان را از ضربت شمشير .

و گروه سروران شما را كشتيم
و كجىِ بدر را راست كرديم و به اعتدال بازگشت.

و از روى شادى غريو برآوردند
و گفتند : اى يزيد ، آفرين!

من از خندف نباشم اگر از بنى احمد
به سبب كرده هايشان ، انتقام نگيرم .

هاشميان به حكومت ، دل بسته اند، [ وگرنه]
نه خبرى آمد و نه وحى اى نازل شد!

اين ، همان بيرون شدن از دين است و گفتار كسى است كه به خدا و دين او و كتاب وى و پيامبر وى باز نمى گردد و به خدا و آنچه از نزد او آمده ، ايمان ندارد.
بدترين حرمتى كه يزيد شكست و بزرگ ترين خطايى كه كرد ، آن بود كه خون حسين بن على عليه السلام و پسر فاطمه عليهاالسلام دختر پيامبر خدا را ريخت ، با وجود مقام و منزلتى كه حسين عليه السلام نزد پيامبر صلى الله عليه و آله داشت و جايگاهى كه در دين و فضيلت ها داشت و گواهى پيامبر خدا براى او و برادرش به سرورى جوانان بهشت ؛ [ حُرمت شكنى اى] از روى گستاخى بر خدا و انكار دين و دشمنى با پيامبر صلى الله عليه و آله و مخالفت با خاندان وى و سبك شمردن حرمت وى .
گويا با كشتن حسين عليه السلام و خاندانش ، جمعى از كافران تُرك و ديلم را مى كُشت ؛ از عذاب خداوند نمى ترسيد و از قدرت الهى هراس نداشت تا خداوند ، عمر او را كوتاه كرد و بُن و برگ و بارش را از ريشه درآورد و آنچه را در دست داشت ، از وى گرفت و عذاب و عقوبتى را كه به سبب نافرمانى خداوند ، درخور آن بود ، برايش مهيّا كرد. ۴

1.اين ، نامى است برگرفته از آيه ۶۰ سوره توبه كه: «اميد است با مدارا و مهربانى كردن با آنها از دشمنى دست بكشند» . (م)

2.«قتل صبرا» كه در متن عربى آمده ، به معناى كشتن در اسارت، دست بسته و همراه با شكنجه به كار مى رود و معناى جامع همه اينها كشتن در غير ميدان نبرد است . (م)

3.اشاره دارد به لشكر كشى يزيد به شهر مدينه در سال ۶۳ هجرى كه در آن سيصد تن از مردم مدينه كشته شدند و سه شبانه روز به غارت و فساد پرداختند . (م)

4.تاريخ الطبرى : ج ۱۰ ص ۵۴ . طبرى پس از نقل اين نامه گفته است : عبيد اللّه بن سليمان، يوسف بن يعقوب قاضى را احضار كرد و به وى فرمان داد كه در خنثا كردن تصميم معتضد ، حيله اى به كارگيرد . يوسف بن يعقوب رفت و در اين باره با معتضد ، صحبت كرد و به وى گفت: اى امير مؤمنان! مى ترسم كه مردم ، نگران شوند و با شنيدن اين نامه، شورشى در ميان آنان ايجاد گردد . معتضد گفت : اگر مردم به پا خيزند يا سخنى بر زبان آورند، به رويشان شمشير خواهم كشيد . يوسف گفت : اى امير مؤمنان! با خاندان ابو طالب چه مى كنى كه در هر ناحيه اى قيام مى كنند و به خاطر خويشاوندى با پيامبر صلى الله عليه و آله و فضايلشان ، مردم به سوى آنان مى روند كه در اين نامه، ستايش آنان است؟ يا چنين گفت : اگر مردم مطالب اين نامه را بشنوند، بيشتر به سوى آنان ميل مى كنند . آنان زبانشان گشاده تر است و محبّت و دليلشان قوى تر . معتضد ، سكوت كرد و پاسخى نداد و پس از نوشته شدنِ آن نامه ، به چيزى فرمان نداد (تاريخ الطبرى : ج ۱۰ ص ۶۳) . ابن اثير مى گويد : عبيد اللّه كه تلاش مى كرد اين نامه خوانده نشود ، از كناره گيران از على عليه السلام بود (الكامل فى التاريخ : ج ۴ ص ۵۸۵) .


دانش نامه اميرالمؤمنين علیه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج5
330

۲ / ۱ ـ ۱۰

بَلاغٌ تَعميمِيٌّ لِلمُعتَضِدِ العَبّاسِيِّ

۲۳۴۰.تاريخ الطبريـ في ذِكرِ وَقائِعِ سَنَةِ ۲۸۴ ه ـ: في هذِهِ السَّنَةِ عَزَمَ المُعتَضِدُ بِاللّهِ عَلى لَعنِ مُعاوِيَةَ بنِ أبي سُفيانَ عَلَى المَنابِرِ ، وأَمرَ بِإِنشاءِ كِتابٍ بِذلِكَ يُقرُأُ عَلَى النّاسِ ، فَخَوَّفَهُ عُبَيدُ اللّهِ بنُ سُلَيمانَ بنِ وَهبٍ اضطِرابَ العامَّةِ ، وأنَّهُ لا يَأمَنُ أن تَكونَ فِتنَةٌ ، فَلَم يَلتَفِت ءالى ذلِكَ . . . وأمَرَ بِإِخراجِ الكِتابِ الَّذي كانَ المَأمونُ أمَرَ بِإِنشائِهِ بِلَعنِ مُعاوِيَةَ ، فَاُخرِجَ لَهُ مِنَ الدّيوانِ ، فَأَخَذَ مِن جَوامِعِهِ نُسخَةَ هذَا الكِتابِ . . . وفيهِ بَعدَ الحَمدِ وَالثَّناءِ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله :
وكانَ مِمَّن عانَدَهُ ونابَذَهُ وكَذَّبَهُ وحارَبَهُ مِن عَشيرَتِهِ العَدَدُ الأَكثَرُ ، وَالسَّوادُ الأَعظَمُ ، يَتَلَقَّونَهُ بِالتَّكذيبِ وَالتَّثريبِ ، ويَقصِدونَهُ بِالأَذِيَّةِ وَالتَّخويفِ ، ويُبادونَهُ بِالعَداوَةِ ، ويَنصِبونَ لَهُ المَحارَبَةَ ، ويَصُدّونَ عَنهُ مَن قَصَدَهُ ، ويَنالونَ بِالتَّعذيبِ مَنِ اتَّبَعَهُ .
وأشَدُّهُم في ذلِكَ عَداوَةً ، وأعظَمُهُم لَهُ مُخالَفَةً ، وأوَّلُهُم في كُلِّ حَربٍ ومُناصَبَةٍ ، لا يُرفَعُ عَلَى الإِسلامِ رايةٌ إلّا كانَ صاحِبَها وقائِدَها ورَئيسَها في كُلِّ مَواطِنِ الحَربِ مِن بَدرٍ واُحُدٍ وَالخَندَقِ وَالفَتحِ ـ أبو سفيانَ بنُ حَربٍ وأشياعُهُ مِن بَني اُمَيَّةَ المَلعونينَ في كِتابِ اللّهِ ، ثُمَّ المَلعونينَ عَلى لِسانِ رَسولِ اللّهِ في عِدَّةِ مَواطِنَ وعِدَّةِ مَواضِعَ ، لِماضي عِلمِ اللّهِ فيهِم وفي أمرِهِم ونِفاقِهِم وكُفرِ أحلامِهِم ، فَحارَبَ مُجاهِدا ، ودافَعَ مُكابِدا ، وأقامَ مُنابِذا حَتّى قَهَرَهُ السَّيفُ ، وعَلا أمرُ اللّهِ وهُم كارِهونَ ، فَتَقَوَّلَ بِالإِسلامِ غَيرَ مُنطَوٍ عَلَيهِ ، وأسَرَّ الكُفرَ غَيرَ مُقلِعٍ عَنهُ ، فَعَرَفَهُ بِذلِكَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَالمُسلِمونَ ، ومَيَّزَ لَهُ المُؤَلَّفَةَ قُلوبُهُم ، فَقَبِلَهُ ووَلَدَهُ عَلى عِلمٍ مِنهُ .
فَمِمّا لَعَنَهُمُ اللّهُ بِهِ عَلى لِسانِ نَبِيِّه صلى الله عليه و آله ، وأنَزَلَ بِهِ كِتاباً قَولُهُ : «وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْءَانِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَا طُغْيَـنًا كَبِيرًا» ۱ ولَا اختِلافَ بَينَ أحَدٍ أنَّهُ أرادَ بِها بَني اُمَيَّةَ .
و مِنهُ قَولُ الرَّسولِ عليه السلام وقَد رَآهُ مُقبِلاً عَلى حِمارٍ ومُعاوِيَةُ يقَودُ بِهِ ويَزيدُ ابنُهُ يَسوقُ بِهِ : « لَعَنَ اللّهُ القائِدَ وَالرّاكِبَ وَالسّائِقَ » . . . .
و مِنهُ ما أنزَلَ اللّهُ عَلى نَبِيِّهِ في سورَةِ القَدرِ : «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ » ۲ مِن مُلكِ بَني اُمَيّةَ .
ومِنهُ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله دَعا بِمُعاوِيَةَ لِيَكتُبَ بِأَمرِهِ بَينَ يَدَيهِ ، فَدافَعَ بِأَمرِهِ ، وَاعتَلَّ بِطَعامِهِ ، فَقالَ النَّبِيُّ : «لا أشبَعَ اللّهُ بَطنَهُ» . فَبَقِيَ لا يَشبَعُ ويَقولُ : وَاللّهِ ما أترُكُ الطَّعامَ شِبَعا ولكِن إعياءً !
ومِنهُ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : «يَطلُعُ مِن هذَا الفَجِّ رَجُلٌ مِن اُمَّتي يُحشَرُ عَلى غَيرِ مِلَّتي» ، فَطَلَعَ مُعاوِيَةُ .
ومِنهُ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : « إذا رَأَيتُم مُعاوِيَةَ عَلى مِنبَري فَاقتُلوهُ » .
ومِنهُ الحَديثُ المَرفوعُ المَشهورُ أنَّهُ قالَ : « إنَّ مُعاوِيَةَ في تابوتٍ مِن نارٍ في أسفَلِ دَرَكٍ مِنها يُنادي : يا حَنّانُ يا مَنّان ! «ءَآلْـآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ » ۳ » .
... ثُمَّ مِمّا أوجَبَ اللّهُ لَهُ بِهِ اللَّعنَةَ قَتلُهُ مَن قَتَلَ صَبرا مِن خِيارِ الصَّحابَةِ وَالتّابِعينَ وأهلِ الفَضلِ وَالدِّيانَةِ ، مِثلَ عَمرِو بنِ الحَمِقِ ، وحُجرِ بنِ عَدِيٍّ ، فيمَن قَتَلَ مِن أمثالِهِم ، في أن تَكونَ لَهُ العِزَّةُ وَالمُلكُ وَالغَلَبَةُ ، وَللّهِِ العِزَّةُ وَالمُلكُ وَالقُدرَةُ ، وَاللّهُ عَزَّ وجَلَّ يَقولُ : «وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَــلِدًا فِيهَا وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِيمًا » . ۴
ومِمَّا استَحَقَّ بِهِ اللَّعنَةَ مِنَ اللّهِ ورَسولِهِ ادِّعاؤُهُ زِيادَ بنَ سُمَيَّةَ جُرأَةً عَلَى اللّهِ ! وَاللّهُ يَقولُ : «ادْعُوهُمْ لِأَبَآئِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ» ، ۵ ورَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : «مَلعونٌ مَنِ ادَّعى إلى غَيرِ أبيهِ ، أوِ انتَمى إلى غَيرِ مَواليهِ» ، ويَقولُ : «الوَلَدُ لِلفِراشِ ولِلعاهِرِ الحَجَرُ» . فَخالَفَ حُكمَ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ ، وسُنَّةَ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله جِهارا ، وجَعَلَ الوَلَدَ لِغَيرِ الفِراشِ، وَالعاهِرَ لا يَضُرُّهُ عَهرُهُ ، فَأَدخَلَ بِهذِهِ الدَّعوَةِ مِن مَحارِمِ اللّهِ ومَحارِمِ رَسولِهِ في اُمِّ حَبيبَةَ زَوجَةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وفي غَيرِها مِن سُفورِ وُجوهٍ ما قَد حَرَّمَهُ اللّهُ ، وأثبَتَ بِها قُربى قَد باعَدَهَا اللّهُ ، وأباحَ بِها ما قَد حَظَرَهُ اللّهُ ، مِمّا لَم يَدخُل عَلَى الإِسلامِ خَلَلٌ مِثلُه، ولَم يُنِلِ الدّينَ تَبديلٌ شِبهُهُ .
ومِنهُ إيثارُهُ بِدينِ اللّهِ ، ودُعاؤُهُ عِبادَ اللّهِ إلَى ابنِهِ يَزيدَ المُتَكَبِّرِ الخِمّيرِ ، صاحِبِ الدُّيوكِ والفُهودِ والقُرودِ ، وأخذُهُ البَيعَةَ لَهُ عَلى خِيارِ المُسلِمينَ بِالقَهرِ وَالسَّطوَةِ وَالتَّوعيدِ وَالإِخافَةِ وَالتَّهَدُّدِ وَالرَّهبَةِ ، وهُوَ يَعلَمُ سَفَهَهُ ، ويَطَّلِعُ عَلى خُبثِهِ ورَهَقِهِ ، ۶ ويُعايِنُ سَكَرانَهُ وفُجورَهُ وكُفرَهُ !
فَلَمّا تَمَكَّنَ مِنهُ ما مَكَّنَهُ مِنهُ ، ووَطَّأَهُ لَهُ ، وعَصَى اللّهَ ورَسولَهُ فيهِ ، طَلَبَ بِثَأراتِ المُشرِكينَ وطَوائِلِهِم عِندَ المُسلِمينَ ، فَأَوقَعَ بِأَهلِ الحَرَّةِ الوَقيعَةَ الَّتي لَم يَكُن فِي الإِسلامِ أشنَعُ مِنها ولا أفحَشُ مِمّا ارتَكَبَ مِنَ الصّالِحينَ فيها ، وشَفى بِذلِكَ عَبَدَ ۷ نَفسِهِ وغَليلِهِ ، وظَنَّ أن قَدِ انتَقَمَ مِن أولِياءِ اللّهِ ، وبَلَغَ النَّوى لِأَعداءِ اللّهِ ، فَقالَ مُجاهِرا بِكُفرِهِ ومُظهِرا لِشِركِهِ :



لَيتَ أشياخي بِبَدرٍ شَهِدوا
جَزَعَ الخَزرَجِ مِن وَقعِ الأَسَل

قَد قَتَلنَا القَرمَ مِن ساداتِكُم
وعَدَلنا مَيلَ بَدرٍ فَاعتَدَل

فَأَهلّوا وَاستَهَلّوا فَرَحاً
ثُمَّ قالوا يا يَزيدُ لا تُسَل

لَستُ مِن خِندِفَ إن لَم أنتَقِم
مِن بَني أحمَدَ ما كانَ فَعَل

وَلِعَتَ هاشِمُ بِالمُلكِ فَلا
خَبَرٌ جاءَ ولا وَحيٌ نَزَل

هذا هُوَ المُروقُ مِنَ الدّينِ، وقَولُ مَن لا يَرجِعُ إلَى اللّهِ ولا إلى دينِهِ ولا إلى كِتابِهِ ولا إلى رَسولِهِ ، ولا يُؤمِنُ بِاللّهِ ولا بِما جاءَ مِن عِندِ اللّهِ .
ثُمَّ مِن أغلَظِ مَا انتَهَكَ وأعظَمِ ما اختَرَمَ سَفكُهُ دَمَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ وَابنِ فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، مَعَ مَوقِعِهِ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَمكانِهِ مِنهُ ، ومَنزِلَتِهِ مِنَ الدّينِ وَالفَضلِ ، وشَهادَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَهُ ولِأَخيهِ بِسيادَةِ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، اجتراءً عَلَى اللّهِ ، وكُفرا بِدينِهِ ، وعَداوَةً لِرَسولِهِ ، ومُجاهَدَةً لِعِترَتِهِ ، وَاستِهانَةً بِحُرمَتِهِ ، فَكَأَنّما يَقتُلُ بِهِ وبِأَهلِ بَيتِهِ قَوما مِن كُفّارِ أهلِ التُّركِ وَالدَّيلَم ، لا يَخافُ مِنَ اللّهِ نَقِمَةً ، ولا يَرقُبُ مِنهُ سَطوَةً ، فَبَتَرَ اللّهُ عُمرَهُ ، وَاجتَثَّ أصلَهُ وفَرعَهُ ، وسَلَبَهُ ما تَحتَ يَدِهِ ، وأعَدَّ لَهُ مِن عَذابِهِ وعُقوبَتِهِ مَا استَحَقَّهُ مِنَ اللّهِ بِمَعصِيَتِهِ ... . ۸

1.الإسراء : ۶۰ .

2.القدر: ۳ .

3.يونس : ۹۱ .

4.النساء : ۹۳ .

5.الأحزاب : ۵ .

6.الرَّهَقُ: غِشيانُ المَحارِمِ (المصباح المنير: ص ۲۴۲ «رهق»).

7.يقال عَبِد يعبَدُ عَبَدا : أي غَضِب غَضَبَ أنَفَة (النهاية : ج ۳ ص ۱۷۰ «عبد») .

8.تاريخ الطبري : ج ۱۰ ص ۵۴ . قال الطبري بعد نقل هذا الكتاب : إنّ عبيد اللّه بن سليمان أحضر يوسف بن يعقوب القاضي وأمره أن يعمل الحيلة في إبطال ما عزم عليه المعتضد ، فمضى يوسف بن يعقوب فكلّم المعتضد في ذلك ، وقال له : يا أمير المؤمنين ! إنّي أخاف أن تضطرب العامّة ، ويكون منها عند سماعها هذا الكتاب حركة . فقال : إن تحرّكت العامّة أو نطقت وضعت سيفي فيها ، فقال : يا أمير المؤمنين ، فما تصنع بالطالبيّين الذين هم في كلّ ناحية يخرجون ويميل إليهم كثير من الناس لقرابتهم من الرسول ومآثرهم وفي هذا الكتاب إطراؤهم ؟ أو كما قال ، وإذا سمع الناس هذا كانوا إليهم أميل ، وكانوا هم أبسط ألسنةً ، وأثبت حجّةً منهم اليوم . فأمسك المعتضد فلم يردّ عليه جوابا ولم يأمر من الكتاب بعده بشيء (تاريخ الطبري : ج ۱۰ ص ۶۳) ، وقال ابن الأثير : كان عبيد اللّه ـ الذي سعى في عدم قراءة هذا الكتاب ـ من المنحرفة عن عليّ عليه السلام (الكامل في التاريخ : ج ۴ ص ۵۸۵) .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين علیه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج5
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ریشهری، با همکاری: سیّد محمّدکاظم طباطبایی و سیّد محمود طباطبایی‏نژاد، ترجمه: عبدالهادی مسعودی، محمّد علی سلطانی، مهدی مهریزی، سیّد ابوالقاسم حسینی(ژرفا)، و جواد محدّثی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 35010
صفحه از 611
پرینت  ارسال به