۲ / ۱ ـ ۱۰
بخش نامه عمومى معتضد عبّاسى
۲۳۴۰.تاريخ الطبرىـ در گـزارش حـوادث سـال ۲۸۴ هجرى ـ: در اين سال ، معتضد (خليفه عبّاسى) ، تصميم بر لعن معاوية بن ابى سفيان بر منبرها گرفت و فرمان به نوشتن نامه اى در اين زمينه داد كه براى مردم ، خوانده شود. عبيد اللّه بن سليمان بن وَهْب ، او را از شورش عمومى برحذر داشت و اين كه تضمينى نيست كه فتنه اى به پا نشود ؛ امّا معتضد ، بدان توجّهى نكرد... و دستور داد نامه اى را كه مأمون در آن دستور لعن معاويه را داده بود ، بيرون كشند. آن نامه را از ديوان [ حكومتى] بيرون آوردند و از مجموع آن نامه، متن اين نامه استخراج شد... در اين نامه ، پس از حمد و ثنا بر پيامبر خدا چنين آمده است :
او (پيامبر خدا) كسى بود كه بيشتر قبيله اش با او دشمنى ورزيده ، مخالفت كردند، تكذيبش نمودند و با او به پيكار برخاستند. و بيشتر توده ها ، او را تكذيب و سرزنش و آزار و تهديد نموده ، با او دشمنى آغاز كردند و رو در روى او عَلَم جنگ برافراشتند و هر كه را مى خواست به سويش رود ، باز داشتند و پيروانش را شكنجه دادند.
از آن جمله ، كسى كه در دشمنى و مخالفت از همه سرسخت تر و در هر جنگى پيش قدم بود و هر پرچمى كه بر ضد اسلام برافراشته مى شود ، از آنِ او بود و در همه جنگ ها از بدر و اُحد و خندق و فتح مكّه ، فرمانده و سردار (دشمنان پيامبر صلى الله عليه و آله ) بود، ابو سفيان بن حرب و پيروانش از بنى اميّه بودند كه در قرآن ، لعنت (نفرين) شده اند و بر زبان پيامبر خدا در چندين جاى ، لعنت شده اند ؛ زيرا كه نفاق و كفر بزرگان آنان ، در علم الهى مقرّر شده بود.
ابو سفيان جنگيد و مخالفت ورزيد و دشمنى كرد تا اين كه شمشير، او را مقهور نمود و كار خدا غلبه يافت، حالْ آن كه آنان ، ناخشنود بودند. او به زبان، مسلمان شد و نه به دل ، و كفر را در نهان داشت و از آن ، دل نكَنْد. پيامبر خدا و مسلمانان ، او را بدين گونه شناختند. [ پيامبر صلى الله عليه و آله ]او را جزو «المؤلفةُ قلوبُهم (دل به دست آوردگان)» ۱ قرار داد و او و فرزندش را با آن كه به احوالشان آگاه بود، پذيرفت.
از جمله لعنت هاى خداوند كه بر زبان پيامبر خويش بر او فرستاد و در كتاب خود نازل كرد ، اين است : «و آن درخت لعنت شده در قرآن را [ جز براى آزمايش قرار نداديم ]و ما آنان را بيم مى دهيم؛ ولى جز بر طغيان بيشتر آنها نمى افزايد» و اختلافى در ميان مسلمانان نيست كه مقصود خداوند از درخت لعنت شده، بنى اميّه است.
و از جمله آن نفرين ها ، آن گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله است كه وقتى ابو سفيان را بر خرى سوار ديد كه معاويه از جلو ، آن را مى كَشد و يزيد (پسر ديگرش) آن را مى رانَد، فرمود : «خداوند ، جلودار و سواره و راننده را لعنت كند!».
و از آن جمله است آنچه خداوند بر پيامبرش در سوره قدر ، نازل فرمود : «شب قدر ، بهتر است از هزار ماه» ، يعنى از حكومت بنى اميّه .
و از آن جمله است اين كه پيامبر خدا معاويه را فرا خواند تا در حضورش دستورهاى او را بنويسد ؛ امّا فرمان وى را معطّل نهاد و غذا خوردنش را بهانه كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «خداوند ، شكمش را سير نكند!» و چنان شد كه هرگز سير نمى شد و مى گفت:به خدا سوگند،به جهت سير شدن ، خوردن را رها نمى كنم ؛ بلكه خسته مى شوم.
و از آن جمله است اين كه پيامبر خدا فرمود : «از اين دره ، مردى از امّت من مى آيد كه بر غير دين من محشور مى گردد» و معاويه نمايان شد.
و از آن جمله است اين كه پيامبر خدا فرمود : «هر گاه معاويه را بر منبر من ديديد ، او را بكُشيد».
و از آن جمله حديثى است كه سندش را به معصوم مى رسانند و مشهور كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «معاويه در تابوتى آتشين در طبقه زيرين جهنّم است و بانگ مى زند: يا حنّان! يا منّان! اى مهربان! اى احسان كننده! «اكنون؟ و حالْ آن كه پيش از اين ، نافرمانى مى كردى و از تبهكاران بودى؟» » .
... و نيز از امورى كه خداوند به خاطر آن ، لعنت بر او را واجب ساخت، اين بود كه افرادى از نيكان صحابيان و تابعيان و اهل فضيلت و ديانت (مانند عمرو بن حَمِق، حُجر بن عَدى و كسانى ديگر همچون آنها) را در غير ميدان كارزار ۲ كشت ، بدين جهت كه عزّت و حكومت و پيروزى از آنِ وى شود؛ ولى عزّت و حكومت و قدرت ، از آنِ خداوند است و خداوند عز و جل مى فرمايد : «و هر كس به عمد ، مؤمنى را بكشد، كيفرش دوزخ است كه در آن ، ماندگار خواهد بود، و خدا بر او خشم مى گيرد و لعنتش مى كند و عذابى بزرگ برايش آماده ساخته است» .
و از جمله چيزهايى كه وى به خاطر آن ، مستحقّ لعنت خداوند و پيامبرش گرديد، گستاخى او بر خداوند و ادّعاى نَسَب زياد بن ابيه (پسر سميّه) است، با آن كه خداوند مى فرمايد : «پسرخواندگان را به نام پدران خودشان بخوانيد كه نزد خداوند ، عادلانه تر است» و پيامبر خدا فرمود : «ملعون است آن كه جز پدرش براى خويش ادّعا كند و جز به وابستگان خويش ، انتساب جويد» و مى فرمود : «فرزند ، از آن فِراش است و براى زناكار ، سنگ است».
او آشكارا با حكم خداوند عز و جل و سنّت پيامبرش مخالفت ورزيد و فرزند را به غير فراش ، منسوب كرد كه زناكار را زناكارى اش زيان نمى رساند و با اين انتساب ، [ خواهر خويش] امّ حبيبه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله و ديگران را در معرض محرّمات خدا و محرّمات پيامبر او نهاد و چهره هايى را نمايان كرد كه خداوند ، حرام كرده بود و قرابتى را اثبات نمود كه خداوند ، آن را بيگانه قرار داده بود ، و چيزهايى را مباح كرد كه خداوند ، ممنوع ساخته بود؛ خللى كه همانند آن ، بر اسلام ، وارد
نشده بود و تغييرى كه دين ، دستْ خوشِ مثل آن ، نگشته بود.
از آن جمله ، اين بود كه دين خدا را بازيچه كرد و بندگان خدا را به سوى فرزندش يزيد متكبّر مى گسار ، خروس بازِ يوزبازِ ميمون باز خواند ، و براى وى با قهر و زور و تهديد و ترساندن و به هراس افكندن ، از شريف ترين مسلمانان بيعت گرفت با آن كه خود ، سفاهت وى را مى دانست و از خباثت و كم خِردى او اطّلاع داشت و مستى و فسق و كفر او را مشاهده مى كرد.
و چون قدرتى كه با نافرمانى خدا و پيامبرش براى يزيد فراهم آورده بود ، به وى رسيد ، يزيد به انتقامجويى مشركان از مسلمانان پرداخت ، با اهل حَرّه برخوردى مسلحانه كرد ۳ كه در اسلام ، زشت تر و شنيع تر از آنچه كه او با آن صالحان انجام داد ، انجام نشده بود و با اين كار ، خشم و كينه خويش را فرو نشانيد و گمان بُرد كه از دوستان خدا انتقام گرفته است و خواسته دشمنان خدا را به انجام رسانده است و با ابراز كفر خويش و آشكار ساختن شرك ، چنين سرود:
كاش نياكان [ كشته شده] من در بدر ، مشاهده مى كردند
ناله [ امروزِ] خزرجيان را از ضربت شمشير .
و گروه سروران شما را كشتيم
و كجىِ بدر را راست كرديم و به اعتدال بازگشت.
و از روى شادى غريو برآوردند
و گفتند : اى يزيد ، آفرين!
من از خندف نباشم اگر از بنى احمد
به سبب كرده هايشان ، انتقام نگيرم .
هاشميان به حكومت ، دل بسته اند، [ وگرنه]
نه خبرى آمد و نه وحى اى نازل شد!
اين ، همان بيرون شدن از دين است و گفتار كسى است كه به خدا و دين او و كتاب وى و پيامبر وى باز نمى گردد و به خدا و آنچه از نزد او آمده ، ايمان ندارد.
بدترين حرمتى كه يزيد شكست و بزرگ ترين خطايى كه كرد ، آن بود كه خون حسين بن على عليه السلام و پسر فاطمه عليهاالسلام دختر پيامبر خدا را ريخت ، با وجود مقام و منزلتى كه حسين عليه السلام نزد پيامبر صلى الله عليه و آله داشت و جايگاهى كه در دين و فضيلت ها داشت و گواهى پيامبر خدا براى او و برادرش به سرورى جوانان بهشت ؛ [ حُرمت شكنى اى] از روى گستاخى بر خدا و انكار دين و دشمنى با پيامبر صلى الله عليه و آله و مخالفت با خاندان وى و سبك شمردن حرمت وى .
گويا با كشتن حسين عليه السلام و خاندانش ، جمعى از كافران تُرك و ديلم را مى كُشت ؛ از عذاب خداوند نمى ترسيد و از قدرت الهى هراس نداشت تا خداوند ، عمر او را كوتاه كرد و بُن و برگ و بارش را از ريشه درآورد و آنچه را در دست داشت ، از وى گرفت و عذاب و عقوبتى را كه به سبب نافرمانى خداوند ، درخور آن بود ، برايش مهيّا كرد. ۴
1.اين ، نامى است برگرفته از آيه ۶۰ سوره توبه كه: «اميد است با مدارا و مهربانى كردن با آنها از دشمنى دست بكشند» . (م)
2.«قتل صبرا» كه در متن عربى آمده ، به معناى كشتن در اسارت، دست بسته و همراه با شكنجه به كار مى رود و معناى جامع همه اينها كشتن در غير ميدان نبرد است . (م)
3.اشاره دارد به لشكر كشى يزيد به شهر مدينه در سال ۶۳ هجرى كه در آن سيصد تن از مردم مدينه كشته شدند و سه شبانه روز به غارت و فساد پرداختند . (م)
4.تاريخ الطبرى : ج ۱۰ ص ۵۴ . طبرى پس از نقل اين نامه گفته است : عبيد اللّه بن سليمان، يوسف بن يعقوب قاضى را احضار كرد و به وى فرمان داد كه در خنثا كردن تصميم معتضد ، حيله اى به كارگيرد . يوسف بن يعقوب رفت و در اين باره با معتضد ، صحبت كرد و به وى گفت: اى امير مؤمنان! مى ترسم كه مردم ، نگران شوند و با شنيدن اين نامه، شورشى در ميان آنان ايجاد گردد . معتضد گفت : اگر مردم به پا خيزند يا سخنى بر زبان آورند، به رويشان شمشير خواهم كشيد . يوسف گفت : اى امير مؤمنان! با خاندان ابو طالب چه مى كنى كه در هر ناحيه اى قيام مى كنند و به خاطر خويشاوندى با پيامبر صلى الله عليه و آله و فضايلشان ، مردم به سوى آنان مى روند كه در اين نامه، ستايش آنان است؟ يا چنين گفت : اگر مردم مطالب اين نامه را بشنوند، بيشتر به سوى آنان ميل مى كنند . آنان زبانشان گشاده تر است و محبّت و دليلشان قوى تر . معتضد ، سكوت كرد و پاسخى نداد و پس از نوشته شدنِ آن نامه ، به چيزى فرمان نداد (تاريخ الطبرى : ج ۱۰ ص ۶۳) . ابن اثير مى گويد : عبيد اللّه كه تلاش مى كرد اين نامه خوانده نشود ، از كناره گيران از على عليه السلام بود (الكامل فى التاريخ : ج ۴ ص ۵۸۵) .