۲۲۸۶.تاريخ بغدادـ به نقل از عُروه ـ: هيچ گاه عايشه حضور در جنگ جمل را به ياد نمى آورْد ، مگر آن كه مى گريست تا آن جا كه روسرى اش خيس مى شد و مى گفت: اى كاش از ياد رفته بودم و فراموش شده بودم ۱ !
۲۲۸۷.المناقب ، خوارزمىـ به نقل از ابو عتيق ـ: عايشه گفت: هر زمان پسر عمر [ از اين جا ]گذر مى كند ، او را به من نشان دهيد. وقتى گذر كرد ، به عايشه گفته شد : اين ، فرزند عمر است.
عايشه گفت: اى ابو عبد الرحمان! چه چيزى جلوىِ تو را گرفت كه مرا از رفتن [ به جنگ با على] باز بدارى؟
ابو عبد الرحمان گفت: ديدم مردى بر [ فكر و كار ]تو مسلّط شده است كه مى پنداشتم با او مخالفت نمى كنى (مقصودش عبد اللّه بن زبير بود).
عايشه گفت: بدان كه اگر تو مرا باز مى داشتى ، دست به شورش نمى زدم.
۱۰ / ۹
غنيمت هاى جنگ
۲۲۸۸.شرح نهج البلاغة:روايت كنندگان ، اتّفاق نظر دارند كه على عليه السلام آنچه اسلحه و چارپا، بَرده و اثاثيه و كالا در لشكرگاه جمل يافت ، همه را برداشت و ميان يارانش تقسيم كرد.
آنان به وى گفتند: بصريان [ شكست خورده در جنگ] را ميان ما تقسيم كن و آنان را بَرده قرار ده .
فرمود: «نه» .
گفتند: چگونه خون آنان براى ما حلال است و اسير گرفتن آنان بر ما حرام؟
فرمود: «چگونه انسان هاى ناتوان در سرزمين هجرت و اسلام براى شما حلال باشند؟! آنچه جمليان در لشكرگاه خويش بر ضدّ شما به كار گرفتند ، غنيمت است و براى شماست؛ و امّا هرچه را خانه ها پنهان ساخته اند و درها بر رويش بسته شده ، از آنِ صاحبانش است و براى شما در آن ، بهره اى نيست».
و چون بر او بسيار اصرار ورزيدند ، فرمود: «عايشه را قرعه زنيد ، تا به نام هركس در آمد ، به وى دهم!» . گفتند: اى اميرمؤمنان! از خداوند ، طلب آمرزش مى كنيم. پس دست برداشتند.