۱۰ / ۴
گفتگوهايى ميان عمّار و عايشه
۲۲۷۰.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابويزيد مَدينى ـ: عمّار بن ياسر ، هنگامى كه دشمن [ از جنگ ]دست كشيد ، به عايشه گفت: اى امّ المؤمنين! اين راه از آن پيمانى كه با تو بسته شده بود، چه قدر دور است!
گفت: تو ابو يقظانى؟!
عمّار گفت: آرى .
گفت: به خدا سوگند كه تو ـ تا آن جا كه من مى دانم ـ هميشه حقگو بوده اى.
عمّار گفت: سپاسْ خدا را كه اين را براى من بر زبان تو راند.
۲۲۷۱.الأمالى ، طوسىـ به نقل از موسى بن عبد اللّه اسدى ـ: چون بصريانْ شكست خوردند ، على بن ابى طالب عليه السلام دستور داد عايشه در منزلگاه ابو خَلَف نگهدارى شود . وقتى در آن جا منزل كرد، عمّار بن ياسر نزد او آمد و به وى گفت: اى مادر! شمشير زدن فرزندانت را در حمايت از دينشان چگونه ديدى؟!
عايشه گفت: اى عمّار! تو چون پيروز شده اى ، بينش يافته اى؟!
عمّار گفت: بينش من از اين [ كه با پيروزى حاصل آيد ]قوى تر است . بدان ، به خدا سوگند ، اگر آن قدر ما را با شمشير مى زديد كه به نخلستان هاى منطقه هَجَر ۱ رانده مى شديم ، باز هم مى دانستيم كه ما بر حقّيم و شما بر باطل.
عايشه به وى گفت: چنين توهّم كرده اى اى عمّار! از خدا بترس؛ چرا كه سنّ تو ديگر بالا رفته و استخوانت لاغر شده و عمرت به سر آمده است . تو دينت را به خاطر فرزند ابو طالب بر باد دادى!
عمّار گفت: به خدا سوگند ، من در ميان ياران پيامبر خدا دست به انتخاب زدم و ديدم كه على عليه السلام از همه به كتاب خدا آگاه تر و بر تأويل آن ، داناتر است و حُرمت آن را نگه دارنده تر و به سنّت ، آشناتر است. علاوه بر اين كه او خويشاوند پيامبر خداست و سختى ها و مشقّت هاى بسيارى در راه اسلام ديده است.
عايشه سكوت كرد.