۱۰ / ۳
عذرخواهى از امام
۲۲۶۹.الجملـ به نقل از هاشم بن مُساحِق قُرَشى ـ: پدرم برايم گفت كه چون جمليان در جنگ جملْ شكست خوردند ، گروهى از قريشيان كه در ميان آنها مروان بن حكم [ نيز ]بود ، اجتماع كردند و به يكديگر گفتند: به خدا سوگند ، ما به اين مرد ، ستم روا داشتيم (مقصودشان اميرمؤمنان بود) و بيعت او را بدون عذر شكستيم . به خدا كه امروز بر ما پيروز گشته است . ما پس از پيامبر خدا، از او بزرگوارتر در روش و مَنش و با گذشت تر نديده ايم. برخيزيد تا نزد او برويم و از كردار خود در حضور او پوزش طلبيم.
[ پدرم] گفت : به درِ خانه اش رفتيم . اجازه خواستيم. به ما اجازه داد . وقتى به حضورش رسيديم ، سخنگوى ما خواست سخن بگويد كه فرمود: «شما ساكت باشيد تا من سخنى بگويم كه براى شما بسنده باشد. من هم بشرى مانند شمايم. اگر حق گفتم ، مرا تصديق كنيد و اگر باطل گفتم ، آن را از من نپذيريد. شما را به خدا ، آيا مى دانيد كه چون پيامبر خدا وفات يافت ، پس از او من نزديك ترين كس به وى و سزاوارترينِ مردم نسبت به خودشان بودم؟».
گفتيم: آرى به خدا.
فرمود: «آن گاه شما از من كناره گرفتيد و با ابو بكر ، بيعت كرديد . من دست نگه داشتم و دوست نداشتم وحدت مسلمانان را برهم زنم و اتّحاد و اجتماع آنان را پراكنده سازم.
سپس ابو بكر ، پس از خود ، حكومت را به عمر سپرد و من دست نگه داشتم و مردم را تحريك نكردم ، با اين كه مى دانستم نزديك ترين فرد به خدا و پيامبرش و جايگاه او هستم و صبر كردم تا عمر ، كشته شد و مرا يكى از شش نفر [ شوراى خود] قرار داد. باز هم دست نگه داشتم و دوست نداشتم بين مسلمانان، تفرقه ايجاد كنم.
آن گاه شما با عثمان بيعت كرديد و سپس بر او خُرده گرفتيد و او را كشتيد ، در حالى كه من در خانه ام نشسته بودم. پس به سراغ من آمديد و با من بيعت كرديد ، آن گونه كه با ابو بكر و عمر بيعت كرده بوديد . شما را چه شد كه در بيعت با آن دو وفادار بوديد و با من وفا نكرديد؟ و چه چيزى شما را از شكستن بيعتِ آن دو باز داشت و به شكستن بيعت من وا داشت؟».
به وى گفتيم:اى اميرمؤمنان! مانند بنده صالح خدا يوسف باش ، آن جا كه گفت: «امروز بر شما سرزنشى نيست. خدا شما را مى آمرزد و او مهربان ترينِ مهربانان است» .
آن گاه فرمود: «امروز ، سرزنشى بر شما نيست كه در ميان شما مردى است كه اگر با دستش با من بيعت كند با مقعدش آن را مى شكند» و مقصودش مروان بن حكم بود .