۲۲۴۸.الجملـ به نقل از ابن ابى عون ـ: شنيدم كه مروان بن حَكَم مى گفت: چون روز جنگ جمل فرا رسيد ، با خود گفتم: به خدا سوگند ، بايد خون عثمان را تلافى كنم . پس تيرى به سوى طلحه افكندم كه رگِ پاى او را بريد و چنان بود كه هرگاه جايگاه زخمْ بسته مى شد ، خونْ فوران مى كرد و او را مى آزرد.
طلحه به غلامش گفت: اين را وا گذار . آن تير ، تيرى بود كه خداوند به سويم فرستاد .
پس به غلام گفت: واى بر تو ! برايم مكانى بجوى تا در آن ، پناه گيرم. او مكانى نيافت. عبيد اللّه بن معمّر ، او را با خود بُرد و در خانه زنى اعرابى جاى داد. آن گاه بيرون رفت و اندكى بعد كه بازگشت ، ديد مُرده است.
۹ / ۱۲
تداوم نبرد به رهبرى عايشه
۲۲۴۹.تاريخ الطبرىـ به نقل از محمّد و طلحه ـ: جنگِ نخست تا وسط روز ادامه يافت و طلحه در آن ، مجروح شد و زبير هم رفت. پس چون لشكر به عايشه پناه بردند و كوفيان جز جنگ نخواستند و جز [ تحويل دادن] عايشه را نخواستند، عايشه آنان را با سرزنش ، تحريك نمود.
آنان جنگ كردند تا اين كه بانگ آتش بس زدند و از جنگ ، دست كشيدند و سپس ، بعد از ظهر ، بازگشتند و به جنگ پرداختند و اين در روز پنج شنبه از ماه جمادى دوم بود. پس نبرد در آغاز روز با طلحه و زبير بود و در وسط روز با عايشه.