۲۲۴۳.تاريخ الطبرىـ به نقل از داوود بن ابى هند ، از پيرمردى از تيره بنى ضِبّه ـ: عمرو بن يثربى در جنگ جمل ، چنين رجز مى خواند:
كسانى كه مرا نمى شناسند، بدانند كه من پسر يثربى ام
همان قاتل عَلباء و هند جملى ،
و قاتل پسر صوحان ، كه [ هرسه] از پيروان على بودند.
و گفت: چه كسى با من مبارزه مى كند؟
مردى بيرون رفت . عمرو ، او را كُشت . پس مردى ديگر بيرون رفت . او را هم كشت و چنين رجز مى خواند :
مى كُشم آنان را و على را مى بينم
و اگر بخواهم بر دهان او هم نيزه مى زنم!
سپس عمّار بن ياسر بيرون رفت و او ناتوان ترينِ افرادى بود كه براى نبرد با عمرو ، بيرون رفته بودند.
وقتى عمّار براى مبارزه برخاست ، مردم ، استرجاع مى كردند («إنّا للّه و إنّا إليه راجعون» مى گفتند) و من به خاطر ناتوانى عمّار مى گفتم: به خدا ، او هم به يارانش خواهد پيوست.
عمّار ، مردى لاغر اندام و داراى ساق هاى باريك بود. شمشيرى داشت كه غلافش براى او بلند بود و تا زير بغلش مى آمد. ابن يثربى او را با شمشير زد ؛ امّا شمشير در سپر فرو رفت . عمّار ، ضربه اى به او زد و او را به زمين افكند كه نتوانست برخيزد . ياران على عليه السلام نيز سنگ هايى به سويش پرتاب كردند تا آن كه ناتوان شد . [ يارانش ]او را از معركه بيرون بُردند تا آن كه مُرد.