۸ / ۱۰
ناكام ماندن آخرين تلاش ها
۲۲۱۴.الجمل:ابن عبّاس مى گويد: [ به امير مؤمنان ]گفتم: در انتظار چه هستى؟ به خدا سوگند، اين گروه ، جز شمشير ، چيزى به تو نخواهند داد . پس قبل از آن كه آنان بر تو يورش آورند ، تو بر آنان حمله كن.
فرمود: «از خداوند [ در اين نبرد] كمك مى خواهيم».
[ ابن عبّاس مى گويد:] از جايم حركت نكرده بودم كه تيرهاى آنان ، مانند ملخ هاى پراكنده به سويم باريد. گفتم: اى امير مؤمنان! نمى بينى اينان چه مى كنند؟ دستور ده تا آنان را عقب برانيم.
فرمود: «[ صبر مى كنم] تا اين كه بارِ ديگر نزد آنان عذرى داشته باشم».
سپس فرمود: «كيست كه اين قرآن را بگيرد و آنان را بدان دعوت كند و كشته شود و من ، بهشت را نزد خداوند برايش ضمانت كنم؟».
كسى برنخاست ، جز جوانى كه قبايى سفيد برتن داشت ، كم سن و از قبيله عبد القيس بود و «مسلم» خوانده مى شد. گويا اينك او را مى بينم. گفت: من ، قرآن را بر آنان عرضه مى دارم ـ اى امير مؤمنان! ـ و جانم را به حساب خداوند متعال مى گذارم.
على عليه السلام از سر دلسوزى بر آن جوان ، از او رو گرداند و بار ديگر ندا داد: «كيست كه اين قرآن را بگيرد و بر اين گروه ، عرضه بدارد و بداند كه كشته مى شود و پاداش او بهشت است؟» .
همان مسلم به پا خاست و گفت: من آن را عرضه مى دارم.
امام عليه السلام باز هم از او رو گرداند و براى مرتبه سوم ، ندا داد و كسى جز همان جوان به پا نخاست. پس قرآن را بدو داد و فرمود: «نزد آنان برو، قرآن را بر آنان عرضه دار و آنان را به آنچه در آن است ، فرا خوان».
جوان ، پيش رفت و در برابر صف هاى لشكر دشمن ايستاد و قرآن را باز كرد و گفت: اين ، كتاب خداوند عز و جل است و امير مؤمنان ، شما را بدانچه در آن است ، فرا مى خواند.
عايشه گفت: او را با نيزه بزنيد ، كه خدايش او را زشت بدارد!
از هر سو با نيزه بر او حمله بردند و از هر سو نيزه اش زدند. مادر آن جوان ، حضور داشت. ناله اى كرد و خود را بر روى جوان انداخت و او را از جايش به عقب كشيد . گروهى از سپاه امير مؤمنان به طرف آن زن آمدند و مادر را در برداشتن جوان ، كمك كردند و آوردند تا اين كه او را در برابر امير مؤمنان گذاشتند. مادرش مى گريست و نوحه سرايى مى نمود و چنين مى گفت:
بار پروردگارا! مسلم ، آنان را دعوت كرد
كتاب خدا را تلاوت مى كرد و از آنان نمى هراسيد.
و آنان ، نيزه هاى خود را از خونش رنگين كردند
در حالى كه مادرشان (عايشه) ايستاده بود و آنان را مى ديد.
و او آنان را به جنگ، فرمان مى داد و از آن، بازشان نمى داشت.