۲۱۳۳.الإرشاد:وقتى خبر حركت عايشه، طلحه و زبير از مكّه به بصره به او (على عليه السلام ) رسيد ، خدا را سپاس و ثنا گفت و فرمود: «عايشه ، طلحه و زبير، حركت كردند. هريك از آن دو نفر (طلحه و زبير) ، خلافت را براى خود مى خواهد، نه رفيقش. طلحه ادّعاى خلافت نمى كند ، مگر از آن رو كه پسرعموى عايشه است، و زبير ، آن را ادّعا نمى كند، مگر از آن رو كه داماد پدر عايشه است. به خدا سوگند، اگر به خواسته هاى خود دست يابند، زبير ، گردن طلحه را خواهد زد و طلحه ، گردن زبير را و هريك با ديگرى در حكومت ، نزاع خواهد كرد.
به خدا سوگند، دانستم كه عايشه، همان زنى است كه سوارِ شتر خواهد شد؛ نه مشكلى را مى گشايد و نه از گردنه اى عبور مى كند و بلكه در منزلى اُتراق نمى كند، مگر آن كه بر معصيت است ، تا آن كه خود و همراهانش را به ورطه اى افكنَد كه يك سوم آنان كشته شوند و يك سوم ديگر فرار كنند و يك سوم، بازگردند. به خدا سوگند، طلحه و زبير مى دانند كه خطاكارند و [ بدين امر ، ]ناآگاه نيستند. چه بسا عالمى كه نادانى اش او را كُشت و دانشى را كه با خود داشت، به او سودى نرسانْد!
به خدا سوگند، سگان آبگاه حَوأب بر عايشه پارس مى كنند. آيا پندگيرى هست كه عبرت گيرد؟! و آيا انديشمندى هست كه بينديشد؟!».
سپس فرمود: «گروه تجاوزكار به پا خاستند. پس نيكوكاران كجايند؟».