۲۱۸۶.الجمل:عثمان بن حنيف [ از بصره] بيرون آمد تا در منطقه ذوقار به اميرمؤمنان رسيد. وقتى امير مؤمنان به وى نگاه كرد و ديد كه جمليانْ او را شكنجه داده اند ، با گريه فرمود:
«اى عثمان! من تو را پيرمردى با ريش فرستادم و اينك، تو را به شكل جوانى بى مو به من بازگردانده اند. بار خدايا! تو مى دانى كه آنان بر تو گستاخى كردند و حرمت هايت را شكستند. بارخدايا! در برابر هر يك از پيروان من كه كشته اند ، آنان را بكش، و به خاطر آنچه با جانشين من [ در بصره] كردند ، عذاب را به زودى بر آنان بفرست!».
۷ / ۴
پيروى از حق به هنگام برپا شدن آن
۲۱۸۷.نهج البلاغةـ از گفتگوهاى على عليه السلام است درباره لزوم پيروى از حق ، به هنگامى كه حجّت و برهان بر پا شود، و على عليه السلام اين سخنان را هنگامى كه به بصره نزديك شد تا موضع خود (با اصحاب جمل) را بيان دارد و شبهه را از ذهن بصريانْ دور كند ، با عربى در ميان گذارد كه او را گروهى از بصريان، نزد او فرستاده بودند ـ:
[ على عليه السلام ] براى او وضعيت خود را با آنان (جمليان) به گونه اى روشن ساخت كه آن مرد فهميد كه امام عليه السلام بر حق است. سپس به او فرمود: «بيعت كن».
مرد عرب گفت: من فرستاده يك گروهم و كارى نخواهم كرد تا به سوى آنان بازگردم.
[ امام على عليه السلام ] فرمود: «اگر گروهى كه پشتِ سر تو هستند ، تو را فرستاده باشند تا سرزمينى را كه باران در آن باريده ، بيابى و سپس ، نزد آنان بازگردى و از جايى پُر آب و علف به آنان خبر دهى و آنان مخالفت كنند و به سوى سرزمين خشك و بى آب روند ، تو چه مى كنى؟».
گفت: با آنان مخالفت مى كنم و به سوى جاى پُر آب و علف مى روم.
فرمود: «پس دستت را دراز كن».
آن مرد گفت: به خدا سوگند ، ديگر نتوانستم با [ اين همه] اقامه حجّت و دليل بر من ، از پذيرش حق ، امتناع ورزم. پس با على عليه السلام بيعت كردم .
آن مرد ، كُلَيب جَرمى بود.