9
دانش نامه اميرالمؤمنين علیه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج5

۲۱۲۷.تاريخ الطبرىـ به نقل از محمّد و طلحه ـ: على عليه السلام براى قيس بن سعد، عثمان بن حُنَيف و ابو موسى نامه نوشت كه مردم را براى جنگ با شام ، روانه سازند و خود به آماده سازى و فراهم آوردن ابزار جنگ پرداخت. ايشان براى مردم مدينه سخنرانى كرد و آنان را به برخاستن براى جنگ با تفرقه اندازان فرا خواند و فرمود: «... براى جنگ با گروهى كه مى خواهند اتّحاد و همبستگى شما را به تفرقه كشانند ، به پا خيزيد . اميد است كه خداوند به واسطه شما ، آنچه را ديگران تباه كرده اند ، سامان بخشد و شما بتوانيد آنچه را بر عهده تان است ، به جاى آوريد».
در اين ميان كه مردم در حال آماده شدن [ براى نبرد با معاويه] بودند، از اهل مكّه خبر ديگرى آمد كه آنان به مخالفت برخاسته اند. امام على عليه السلام با شنيدن اين خبر ، در ميان مردم ايستاد و فرمود: «... بدانيد كه طلحه و زبير و اُمّ المؤمنين (عايشه) ، بر ناخشنودى از حكومت من ، هم داستان شده اند و مردم را براى اصلاحْ فرا خوانده اند و من تا زمانى كه از وحدت شما اطمينان داشته باشم ، مقاومت مى كنم و اگر آنان دست بردارند، من هم دست برمى دارم و با آنان كارى ندارم و به همان گزارش هايى كه از آنان به من مى رسد ، اكتفا مى كنم».

۲۱۲۸.الجمل:وقتى گروهى [ از مردم] بر مخالفت با اميرمؤمنانْ يك سخن و آماده حركت به سمت بصره شدند و خبرش به او رسيد و نامه اى به او رسيد كه از آن گروه گزارش مى داد، ابن عبّاس، محمّد بن ابى بكر، عمّار بن ياسر و سهل بن حنيف را فرا خواند و آنان را از نامه و حركت آن گروه به سوى بصره ، آگاه ساخت.
محمّد بن ابى بكر گفت: اى اميرمؤمنان! آنان چه مى خواهند؟
تبسّمى كرد و فرمود: «خونخواه عثمان شده اند» .
محمّد گفت: به خدا سوگند كه عثمان را كسى جز آنان نكُشت!
آن گاه اميرمؤمنان فرمود: «در اين باره ، نظر مشورتى خود را با من در ميان گذاريد».
عمّار بن ياسر گفت: نظر من حركت به سمت كوفه است ؛ زيرا مردمانش پيروان ما هستند و اين گروه به سوى بصره روانه شده اند.
ابن عبّاس گفت: اى اميرمؤمنان! نظر من آن است كه فردى را به سمت كوفه روانه كنى تا كوفيان با تو بيعت كنند و نامه اى براى [ ابوموسى ]اشعرى بنويسى كه برايت بيعت بگيرد . سپس حركت كنيم و به كوفه ملحق شويم و پيش از آن كه آنان وارد بصره شوند، كارشان را بسازى، و نامه اى به اُمّ سلمه بنويسى كه به همراهت بيرون آيد، زيرا او براى تو مايه قوّت است.
اميرمؤمنان فرمود: «[ نه ؛ ] خودم و همراهانم در تعقيب آنان حركت مى كنيم. اگر در راهْ آنان را يافتيم، دستگيرشان مى كنيم و اگر از دست رفتند، به كوفه نامه مى نويسم و از شهرها[ ى ديگر ]درخواست لشكر مى كنم و به سمت آنان مى روم ؛ و امّا بيرون آوردن امّ سلمه را از خانه اش ، آن گونه كه آن دو (طلحه و زبير) عايشه را بيرون آوردند ، به صَلاح نمى دانم» .
در حالى كه آنان در اين گفتگو بودند، اُسامة بن زيد بن حارثه وارد شد و به اميرمؤمنان گفت: پدر و مادرم فدايت! اين مسير را يكسره طى مكن. [ نخست ]به سوى يَنبُع برو و با همه امكانات در آن جا مستقر شو و فردى را در مدينه به جاى خويش بگمار ؛ زيرا اعراب در آغاز ، هياهويى مى كنند و سپس [ سر به فرمانْ ]سوى تو مى آيند.
ابن عبّاس به وى گفت: اى اُسامه! اگر اين رأىْ بدون شائبه از دلت برخاسته باشد، در آن ، اشتباه كرده اى و رأى انسانِ آگاه نيست. به خدا سوگند، اين كار به سان [كار ]كفتاران است به هنگام يورش .
اسامه گفت: پس رأى درست چيست؟
ابن عبّاس گفت: آنچه من بدان اشاره كردم يا آنچه اميرمؤمنان، خود ، صلاح مى داند.
آن گاه اميرمؤمنان در ميان مردم ندا در داد : «براى حركت ، آماده شويد كه طلحه و زبير، بيعت را شكسته اند و پيمان را نقض كرده اند . آنها عايشه را از خانه اش بيرون كشيده اند و براى به پا كردن فتنه و ريختن خون اهل قبله، قصد رفتن به بصره را دارند».
آن گاه ، دستانش را به سوى آسمانْ بلند كرد و گفت: «بار خدايا ! اين دو مرد بر من ستم كردند و عهد مرا شكستند و پيمان مرا نقض كردند و بدون آن كه حقّى داشته باشند، بر من جفا كردند. بار خدايا ! آنان را به خاطر ستمى كه بر من كردند، بگير و بر آنان پيروزم گردان و مرا بر آنان يارى فرما!» .


دانش نامه اميرالمؤمنين علیه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج5
8

۲۱۲۷.تاريخ الطبري عن محمّد وطلحة :كَتَبَ [عَلِيٌّ عليه السلام ]إلى قَيسِ بنِ سَعدٍ أن يَندُبَ النّاسَ إلَى الشّامِ ، وإلى عُثمانَ بنِ حُنَيفٍ ، وإلى أبي موسى مِثلَ ذلِكَ ، وأقبَلَ عَلَى التَّهَيُّؤَ وَالتَّجَهُّزِ ، وخَطَبَ أهلَ المَدينَةِ ، فَدَعاهُم إلَى النُهوضِ في قِتالِ أهلِ الفُرقَةِ وقالَ : ... اِنهَضوا إلى هؤُلاءِ القَومِ الَّذينَ يُريدونَ يِفَرِّقونَ جَماعَتَكُم ؛ لَعَلَّ اللّهَ يُصلِحُ بِكُم ما أفسَدَ أهلُ الآفاقِ ، وتَقضونَ الَّذي عَلَيكُم .
فَبَينا هُم كَذلِكَ إذ جاءَ الخَبَرُ عَن أهلِ مَكَّةَ بِنَحوٍ آخَرَ وتَمامٍ عَلى خِلافٍ، ۱ فَقامَ فيهِم بِذلِكَ فَقالَ : ... ألا وإنَّ طَلحَةَ وَالزُّبَيرَ واُمَّ المُؤمِنينَ قَد تَمالَؤوا عَلى سُخطِ إمارَتي ، ودَعَوُا النّاسَ إلَى الإِصلاحِ ، وسَأَصبِرُ ما لَم أخَف عَلى جَماعَتِكُم ، وأكُفُّ إن كَفّوا ، وأقتَصِرُ عَلى ما بَلَغَني عَنهُم . ۲

۲۱۲۸.الجمل :ولَمَّا اجتَمَعَ القَومُ عَلى ما ذَكَرناهُ مِن شِقاقِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام وَالتَّأَهُّبِ لِلمَسيرِ إلَى البَصرَةِ ، وَاتَّصَلَ الخَبَرُ إلَيهِ ، وجاءَهُ كِتابٌ بِخَبَرِ القَومِ ، دَعَا ابنَ عَبّاسٍ ، ومُحَمَّدَ بنَ أبي بَكرٍ ، وعَمّارَ بنَ ياسِرٍ ، وسَهلَ بنَ حُنَيفٍ ، وأَخبَرَهُم بِالكِتابِ وبِما عَلَيهِ القَومُ مِنَ المَسيرِ .
فَقالَ مَحَمَّدُ بنُ أبي بَكرٍ : ما يُريدونَ يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ فَتَبَسَّمَ عليه السلام وقالَ : يَطلُبونَ بِدَمِ عُثمانَ ! فَقالَ مُحَمَّدٌ : وَاللّهِ ، ما قَتَلَ عُثمانَ غَيرُهُم ! ثَمَّ قالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : أشيروا عَلَيَّ بِما أسمَعُ مِنكُمُ القَولَ فيهِ .
فَقالَ عَمّارُ بنُ ياسِرٍ : الرَّأيُ المَسيرُ إلَى الكوفَةِ ؛ فَإِنَّ أهلَها لَنا شيعَةٌ ، وقَدِ انطَلَقَ هؤُلاءِ القَومُ إلَى البَصرَةِ .
وقالَ ابنُ عَبّاسٍ : الرَّأيُ عِندي يا أميرَ المُؤمِنينَ أن تُقَدِّمَ رَجُلاً إلَى الكوفَةِ فَيُبايِعونَ لَكَ ، وتَكتُبَ إلَى الأَشعَرِيِّ أن يُبايِعَ لَكَ ، ثُمَّ بَعدَهُ المَسيرُ حَتّى نَلحَقَ بِالكوفَةِ ، وتُعاجِلَ القَومَ قَبلَ أن يَدخُلُوا البَصرَةَ ، وتَكتُبَ إلى اُمِّ سَلَمَةَ فَتَخَرُجَ مَعَكَ ؛ فَإِنَّها لَكَ قُوَّةٌ .
فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : بَل أسيرُ بِنَفسي ومَن مَعِيَ فِي اتِّباعِ الطَّريقِ وَراءَ القَومِ ، فَإِن أدرَكتُهُم فِي الطَّريقِ أخَذتُهُم ، وإن فاتوني كَتَبتُ إلَى الكوفَةِ وَاستَمدَدتُ الجُنودَ مِنَ الأَمصارِ وسِرتُ إلَيهِم . وأَمّا اُمُّ سَلَمَةَ فَإِنّي لا أرى إخراجَها مِن بَيتِها كَما رَأَى الرَّجُلانِ إخراجَ عائِشَةَ .
فَبَينَما هُم في ذلِكَ إذ دَخَلَ عَلَيهِم اُسامَةُ بنُ زَيدِ بنِ حارِثَةَ وقالَ لِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام : فِداكَ أبي واُمّي ! لا تَسِر سَيرا واحِدا ، وَانطَلِق إلى يَنْبُعَ ، وخَلِّف عَلَى المَدينَةِ رَجُلاً ، وأقِم بِما لَكَ ؛ فَإِنَّ العَرَبَ لَهُم جَولَةٌ ثُمَّ يَصيرونَ إلَيكَ .
فَقالَ لَهُ ابنُ عَبّاسٍ : إنَّ هذَا القَولَ مِنكَ يا اُسامَةُ إن كانَ عَلى غَيرِ غِلٍّ في صَدرِكَ فَقَد أخطَأتَ وَجهَ الرَّأيِ فيهِ ، لَيسَ هذا بِرَأيِ بَصيرٍ ، يَكونُ وَاللّهِ كَهَيئَةِ الضَّبُعِ في مغَارَتِها . فَقالَ اُسامَةُ : فَمَا الرَّأيُ ؟ قالَ : ما أشَرتُ بِهِ ، أو ما رَآهُ أميرُ المُؤمِنينَ لِنَفسِهِ .
ثُمَّ نادى أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام فِي النّاسِ : تَجَهَّزوا لِلمَسيرِ ؛ فَإِنَّ طَلحَةَ وَالزُّبَيرَ قَد نَكَثَا البَيعَةَ ، ونَقَضَا العَهدَ ، وأَخرَجا عائِشَةَ مِن بَيتِها يُريدانِ البَصرَةَ لِاءِثارَةِ الفِتنَةِ ، وسَفكِ دِماءِ أهلِ القِبلَةِ .
ثُمَّ رَفَعَ يَدَيهِ إلَى السَّماءِ فَقالَ : اللّهُمَّ إنَّ هذَينِ الرَّجُلَين قَد بَغَيا عَلَيَّ ، ونَكَثا عَهدي ، ونَقَضا عَقدي ، وشَقّاني بِغَيرِ حَقٍّ مِنهُما كانَ في ذلِكَ ، اللّهُمَّ خُذهُما بِظُلمِهِما لي ، وأَظفِرني بِهِما ، وَانصُرني عَلَيهِما» . ۳

1.كذا في المصدر، وفي الكامل: «وأنّهم على الخِلافِ».

2.تاريخ الطبري : ج ۴ ص ۴۴۵ ، الكامل في التاريخ : ج ۲ ص ۳۱۱ و ۳۱۲ وراجع الإمامة والسياسة : ج ۱ ص ۷۴ والبداية والنهاية : ج ۷ ص ۲۳۰ .

3.الجمل : ص ۲۳۹ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين علیه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج5
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ریشهری، با همکاری: سیّد محمّدکاظم طباطبایی و سیّد محمود طباطبایی‏نژاد، ترجمه: عبدالهادی مسعودی، محمّد علی سلطانی، مهدی مهریزی، سیّد ابوالقاسم حسینی(ژرفا)، و جواد محدّثی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 35037
صفحه از 611
پرینت  ارسال به