۹ / ۱۰
پيكار مالك اشتر و ابن زبير
۲۲۴۴.الجمل:عبد اللّه بن زبير ، خود را به شتر [ عايشه ]رساند و افسارش را با دست گرفت. عايشه گفت: اين كيست كه افسار شترم را گرفته است؟
گفت: منم عبد اللّه ، پسر خواهرت.
عايشه گفت: اى واى از داغ اسماء!
آن گاه ، مالك اشتر به سوى عبد اللّه شتافت. عبد اللّه ، افسار را رها ساخت و به سمت مالك رفت و به جاى او برده اى سياه ، افسار را گرفت. عبد اللّه و اشتر به پيكار پرداختند. هر دو بر زمين افتادند، در حالى كه مالك ، گردن عبد اللّه را گرفته بود . عبد اللّه فرياد مى زد: مرا و مالك را بكشيد ! مالك را با من بكشيد!
[ بعدها] مالك اشتر گفت: چيزى مرا خوش حال نكرد ، جز اين سخن او كه گفت : «مالك را» و اگر مى گفت: «اَشتر را»، آنها مرا مى كشتند. ۱ به خدا سوگند ، در شگفتم از حماقت عبد اللّه بن زبير؛ چرا كه به كشته شدن خودش و من فرياد مى زد . اگر من كشته مى شدم و او نيز همراه من كشته مى شد ، مرگ به حال او سودى نداشت ؛ و هيچ زنى از طايفه نَخَع ، چون من نزاده است . آن گاه ، او را رها ساختم و او گريخت، درحالى كه ضربتى سختْ كارى بر صورتش واردشده بود.