۳۵۲۴.امام صادق عليه السلامـ به مفضّل بن عمر ـ: اى مفضّل ! نام اين جهان به زبان يونانى كنونى ، «قوسموس» است كه به معناى «زينت» است و فيلسوفان و مدّعيان حكمت نيز آن را چنين مى نامند . آيا اين نام گذارى جز به اين خاطر است كه در آن ، اندازه گيرى و نظم ديده اند ، تا آن جا كه راضى نشده اند آن را اندازه گيرى و يا نظام بنامند ؟ آن را زينت ناميدند تا اين نكته را بگويند كه دنيا ـ با وجود درستى و استوارى نظامش ـ ، در نهايتِ زيبايى و ارزش است .
اى مفضّل ! من در شگفتم از گروهى كه علم پزشكى را خطا نمى شمُرَند ، با آن كه مى بينند كه پزشك ، خطا مى كند و به خطا در جهان حكم مى رانند ، با آن كه خطايى در آن نمى بينند! .
بلكه ، در شگفتم از خُلق و خوى كسانى كه ادّعاى حكمت مى كنند و مواضع حكمت را در آفرينش ندانسته ، زبان به نكوهش خالق بزرگ و والا مى گشايند! .
و نيز شگفتى از «مانى» ، اين وا نهاده[ى الهى] است كه ادّعاى علم اسرار دارد و از نشانه هاى حكمت در آفرينش نابيناست تا آن جا كه به آفرينش ، خطا را و به آفريدگار ، جهل را نسبت مى دهد . خجسته باد خداى بردبارِ بزرگوار!
و از همه اينها شگفت تر ، مُعطِّله ۱ هستند كه مى خواستند آنچه را كه با عقل هم درك نمى شود ، به حسّ درك كنند و چون عاجز شدند ، به انكار و تكذيب گراييدند و گفتند : چرا [حقيقت آن] به عقل درك نمى شود؟
گفته شد : چون او بالاتر از رتبه عقل است ، همان گونه كه چشم ، هر چيز فراتر از حدّ درك چشم را نمى بيند . تو اگر ببينى سنگى در هوا بالا مى رود ، مى فهمى كه كسى آن را پرتاب كرده است ؛ امّا اين فهم از ديدن حاصل نمى آيد ، بلكه با عقل است كه مى فهمى ، چون عقل است كه آن را تميز مى دهد و مى فهمد كه سنگ به خودىِ خود ، بالا نمى رود. آيا نمى بينى كه چشم بر حدّ خود مى ايستد و فراتر نمى رود؟ پس همين گونه ، عقل بر حدّ خود در شناخت خالق هستى مى ايستد و از آن درنمى گذرد ؛ امّا به درك خويش مى فهمد كه وجودى هست و به آن اقرار دارد ، با آن كه او را نمى بيند و با هيچ يك از حواسّ خود ، وى را درنمى يابد .
و بر اين اساس ، همچنين مى گوييم كه عقل ، خالق را از اين جهت كه بدان اقرار كند ، مى شناسد؛ امّا از آن رو كه به صفات او احاطه يابد ، درنمى يابد ...
امّا طبيعت پرستان مى گويند : طبيعت ، هيچ كار بى معنايى نمى كند و هيچ چيز از مقتضاى طبيعت خويش ، فراتر نمى رود و مى پندارند كه حكمت بر آن گواه است . پس به آنان گفته مى شود : چه كسى اين حكمت و ايستادن بر حدّ و مرز خويش و فراتر نرفتن از آن را به طبيعت داده است؟ اين ، چيزى است كه عقل ها را با وجود تجربه هاى طولانى ، عاجز مى كند . پس اگر براى طبيعت ، حكمت و توانايى چنين كارهايى را اثبات كنند ، به آنچه انكار مى كردند ، اقرار مى آورند ؛ زيرا اينها ويژگى هاى خالق است و اگر انكار ورزند كه اين ، از آنِ طبيعت است . اين ، سيماى آفرينش است كه فرياد مى زند فعلِ آفريدگار حكيم است .