۲۲۷.صحيح مسلم ـ به نقل از مالك از پدرش ـ :مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى پيامبر خدا! وقتى از پروردگارم درخواست مى كنم، چگونه بگويم؟
فرمود: «بگو: بار خدايا ! مرا بيامرز، و به من رحم كن، و عافيتم بخش و روزى ام ده»، و بجز انگشت شصت ، بقيه انگشتانش را جمع كند ؛ چون اينها ، دنيا و آخرت را براى تو جمع مى كند.
۲۲۸.مسند أبى يعلى ـ به نقل از اَنـَس ـ :پيامبر خدا ، هرگاه سه روز فردى از برادرانش را نمى ديد ، جوياى او مى شد ؛ اگر [در شهر] نبود ، برايش دعا مى كرد ؛ اگر [در شهر [بود ، به ديدارش مى رفت و اگر بيمار بود ، به عيادتش مى رفت. يك بار ، سه روز مردى از انصار را نديد، جوياى حال او شد. گفته شد: اى پيامبر خدا! از نزد او كه آمديم ، مثل يك جوجه شده بود و هرچه مى خورد ، دفع مى كرد.
پيامبر خدا به عدّه اى از يارانش فرمود: «از برادرتان عيادت كنيد».
ما به همراه پيامبر خدا به عيادت او رفتيم. ابو بكر و عمر هم در آن جمع بودند. چون بر او در آمديم ، ديديم همان گونه است كه به ما گفته شده بود. پيامبر خدا فرمود: «حالت چگونه است؟» .
گفت: هرچه مى خورم ، دفع مى كنم.
فرمود: «چرا به اين روز افتادى؟» .
گفت: اى پيامبر خدا! روزى به تو برخوردم . مشغول خواندن نماز مغرب بودى و من هم به تو اقتدا كردم و سوره : «الْقَـارِعَةُ * مَا الْقَارِعَةُ» تا آخرش «نَارٌ حَامِيَةُم» را قرائت مى كردى. من گفتم: خدايا! اگر گناهى دارم كه به واسطه آن ، مرا در آخرت عذاب خواهى كرد ، كيفر آن را در همين دنيا به من بچشان. اين بلا بر من آمد كه مى بينى.
پيامبر خدا فرمود: «بد چيزى گفته اى. چرا از خدا درخواست نكردى كه در دنيا و در آخرت به تو نيكى دهد و از عذاب آتش ، نگاهت دارد؟!» .
پس، پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود كه اين گونه دعا كند. آن مرد هم چنان دعا كرد. و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز همين گونه دعا كرد و او سرِحال شد و از جا برخاست ، چنان كه گويى بند از پايش باز شده باشد.