««« مطالعه کتاب »»»
|
نام منبع : |
دانشنامه قرآن و حديث |
|
پدید آورنده : |
محمد محمدی ری شهری |
|
سایر پدیدآورندگان : |
موسوي،سيد رسول؛حسيني،سيد رضا؛مسعودي،عبدالهادي؛ديلمي،احمد؛محسني نيا،محمّد رضا؛وهّابي،محمّد رضا؛شيخي،حميد رضا |
|
تعداد جلد : |
16 |
|
ناشر : |
سازمان چاپ و نشر دارالحدیث |
|
محل نشر : |
قم |
|
تاریخ انتشار : |
۱۳۹۰ |
|
نوبت چاپ : |
اول |
««« مطالعه کتاب »»» | نام منبع : | دانشنامه قرآن و حديث ۱ |
| پدید آورنده : | محمد محمدی ری شهری |
| موضوع : | گروه تدوین دانشنامه های حدیثی ، موسوعه ها ، دانشنامه قرآن و حدیث |
| سایر پدیدآورندگان : | موسوي،سيد رسول؛حسيني،سيد رضا؛مسعودي،عبدالهادي؛ديلمي،احمد؛محسني نيا،محمّد رضا؛وهّابي،محمّد رضا؛شيخي،حميد رضا |
| تعداد جلد : | ۱۶ |
| ناشر : | دارالحدیث |
| محل نشر : | قم |
| تاریخ انتشار : | ۱۳۹۰ |
| نوبت چاپ : | اول |
پيش گفتار
ستايش ، خداوندگارى را سزاست كه ما را به اين راه ، ره نمون گرديد، كه اگر او ره ننموده بود ، ما را توان هدايت يافتن نبود ! و درود خداوند بر آن راه نما به سوى او در شب ظلمانى ؛ كسى كه گام هايش، در لغزشگاه هاى جاهليت، هرگز نلغزيد! و درود بر خاندان برگزيده و سرآمد و نيكوى او! و درود بر يارانش كه بهترينْ ياران بودند ؛ دعوتش را لبيك گفتند و به محضرش شتافتند و در اجابتش گوى سبقت از همگِنان ربودند .
نخستين پرسش در باره نگارش دانش نامه اى بر پايه معارف قرآن و حديث، اين است كه: چنين اثرى، تا چه حد، براى جامعه امروز، ضرورى است؟ و آيا جوامع حديثى موجود، براى تأمين نيازهاى پژوهشگران و علاقه مندان به آشنايى با معارف اسلامى، كافى نيستند؟
براى پاسخ دادن به اين پرسش، لازم است اشاره اى به مباحث زير داشته باشيم:
۱. مهم ترين جوامع حديثى كه تا كنون نگارش يافته اند،
۲. نياز جامعه امروز به معارف قرآن و حديث،
۳. ظرفيت احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام براى پاسخگويى به نيازهاى معرفتى جامعه،
۴. ويژگى هاى دانش نامه پاسخگو به نيازهاى جامعه امروز،
۵. انگيزه تأسيس مؤسّسه علمى ـ فرهنگى دار الحديث و ويژگى هاى دانش نامه قرآن و حديث.
يك. جوامع حديثى
مقصود از جامع حديثى، كتابى است كه گستره اى بيش از يك موضوع دارد و ابواب، عناوين و رواياتى را در حوزه هاى متفاوت (همانند: فقه، اعتقادات، اخلاق، تفسير و...) گزارش مى نمايد.
جوامع حديثى را مى توان به سه دسته تقسيم كرد: جوامع حديثى اوّليه، جوامع حديثى ثانويه، و جوامع حديثى متأخّر:
۱. جوامع حديثى اوّليه
مقصود از جوامع حديثى اوّليه، آن دسته از منابع اند كه تا قرن سوم هجرى نگارش يافته اند. اين جوامع، به دو دسته قابل تقسيم اند:
۱ / ۱. جوامع حديثى اوّليه مكتب اهل بيت عليهم السلام
بر پايه اسناد موجود، تأليف اين دسته از جوامع حديثى، از دوران امامت امام رضا عليه السلام (م ۲۰۳ ق) آغاز شد و به دليل محدوديت هاى سياسى اى كه براى پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام وجود داشت، متأسّفانه آمار دقيقى از آنها در دست نيست. برخى از جوامع حديثى اوّليه شيعه، عبارت اند از:
۱ . الجامع ، تأليف يونس بن عبد الرحمان (درگذشته در اوايل قرن سوم هجرى)،
۲ . الجامع ، تأليف احمد بن محمّد بن ابى نصر بِزَنطى (م ۲۲۱ ق)،
۳ . كتاب الثلاثين ، تأليف حسين بن سعيد اهوازى (درگذشته در اوايل قرن سوم هجرى)،
۴ . نوادر الحكمة ، تأليف محمّد بن احمد بن يحيى اشعرى (درگذشته در قرن سوم هجرى)،
۵ . المحاسن ، تأليف احمد بن محمّد بن خالد بَرقى (م ۲۷۴ يا ۲۸۰ق).
گفتنى است كه از جوامع اوّليه حديثى شيعه، تنها بخش هايى از كتاب المحاسن بر جاى مانده است.
۱ / ۲. جوامع حديثىِ اوّليه اهل سنّت
پس از رفع ممنوعيت نگارش حديث در اوايل قرن دوم، اهل سنّت، ديگر محدوديتى براى نگارش حديث نداشتند و در مدّت حدود دو قرن، شمار قابل توجّهى «جامع حديثى» پديد آوردند كه بسيارى از آنها بر جاى مانده اند، از جمله:
۱ . الموطّأ ، تأليف مالك بن اَنَس حِميَرى (م ۱۷۹ ق)،
۲ . مسند ابن حنبل، تأليف احمد بن محمّد بن حنبل شيبانى مَروَزى (م ۲۴۱ ق)،
۳ . صحيح البخارى، تأليف محمّد بن اسماعيل بُخارى (م ۲۵۶ ق)،
۴ . صحيح مسلم، تأليف مسلم بن حَجّاج نيشابورى (م ۲۶۱ ق)،
۵ . سنن ابن ماجة، تأليف محمّد بن يزيد ماجه قزوينى (م ۲۷۳ ق)،
۶ . سنن أبى داوود، تأليف ابو داوود سليمان بن اشعث سِجِستانى (م ۲۷۵ ق)،
۷ . سُنن النَّسائى، تأليف احمد بن شعيب نَسايى (م ۳۰۳ ق).
۲. جوامع حديثى ثانويه
مقصود از جوامع ثانويه ، آن دسته از منابع اند كه در محدوده زمانى قرن چهارم تا دهم هجرى نگارش يافته اند. اين منابع نيز دو دسته اند:
۲ / ۱. جوامع حديثى ثانويه مكتب اهل بيت عليهم السلام
شمارى از اين منابع كه اكنون در اختيار ما قرار دارند، عبارت اند از:
۱ . الكافى ، تأليف محمّد بن يعقوب كُلَينى رازى (م ۳۲۹ ق)،
۲ . كتاب من لا يحضره الفقيه، تأليف محمّد بن على بن بابويه قمى (شيخ صدوق) (م ۳۸۱ ق)،
۳ . تهذيب الأحكام، تأليف محمّد بن حسن طوسى (شيخ طوسى) (م ۴۶۰ ق)،
۴ . الاستبصار، تأليف محمّد بن حسن طوسى (شيخ طوسى) (م ۴۶۰ ق).
گفتنى است كه برخى از جوامع حديثى بزرگ اين دوره، همچون : مدينة العلم (تأليف شيخ صدوق) و استقصاء الاعتبار (تأليف علّامه حلّى)، دستْ خوش حوادث روزگار گشته و به دست ما نرسيده اند.
۲ / ۲. جوامع حديثى ثانويه اهل سنّت
برخى از مهم ترين جوامع حديثى ثانويه اهل سنّت، از اين قرارند:
۱ . جامع الاُصول فى أحاديث الرسول صلى الله عليه و آله ، تأليف ابن اثير جَزَرى (م ۶۰۶ ق)،
۲ . جامع المسانيد و السنن، تأليف ابن كثير دمشقى (م ۷۷۴ ق)،
۳ . مشكاة المصابيح، تأليف ابن خطيب محمّد بن عبد اللّه تبريزى (م ۷۷۶ ق)،
۴ . الجامع الكبير، تأليف جلال الدين ابو بكر سيوطى (م ۹۱۱ ق)،
۵ . كنز العمّال، تأليف على بن حسام الدين متّقى هندى (م ۹۷۵ ق) .
۳. جوامع حديثى متأخّر
مقصود از جوامع حديثى متأخّر ، آن دسته از منابع اند كه در قرن يازدهم و پس از آن، نگارش يافته اند . شمارى از اين جوامع كه در اين دوران توسّط دانشمندان شيعه تأليف شده اند، عبارت اند از:
۱ . الوافى، تأليف ملّا محسن فيض كاشانى (م ۱۰۹۱ ق)،
۲ . وسائل الشيعة، تأليف محمّد بن حسن حُرّ عاملى (م ۱۱۰۴ ق)،
۳ . بحار الأنوار، تأليف محمّدباقر مجلسى (م ۱۱۱۱ ق)،
۴ . العوالم، تأليف عبد اللّه بن نور الدين بَحرانى (م ۱۱۷۳ ق)،
۵ . الشفا فى أخبار آل المصطفى صلى الله عليه و آله ، تأليف محمّدرضا بن عبد المطّلب تبريزى (م ۱۲۰۸ ق)،
۶ . جامع العلوم و المعارف، تأليف سيّد عبد اللّه شُبَّر (م ۱۲۴۲ ق)،
۷ . مستدرك الوسائل، تأليف ميرزا حسين نورى طَبَرسى (م ۱۳۲۰ ق)،
۸ . جامع أحاديث الشيعة، تأليف اسماعيل معزّى ملايرى (معاصر).
همچنين شمارى از جوامع متأخّر كه توسّط پژوهشگران اهل سنّت نگارش يافته اند، عبارت اند از:
۱ . التاج الجامع للاُصول فى أحاديث الرسول صلى الله عليه و آله ، تأليف منصور على ناصف (معاصر)،
۲ . المسند الجامع، تأليف بشّار عوّاد (معاصر)،
۳ . نضرة النعيم، تأليف جمعى از مؤلّفان (معاصر).
اكنون بايد ديد كه : آيا جوامع حديثى موجود ، مى توانند پاسخگوى نيازهاى عصر حاضر ، نسل جديد و مراكز مختلف علمى و فرهنگى جهان ـ كه خواستار آشنايى با معارف اصيل اسلام اند ـ باشند يا خير؟
بى ترديد ، منابع حديثى اوّليه و ثانويه ، منابع خوبى براى دستيابى به سخنان نورانى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت او به شمار مى روند و تا حدود بسيارى پاسخگوى نيازهاى پژوهشگران عصر خود بوده اند و برخى از جوامع حديثى متأخّر نيز براى محقّقان امروز ، بسيار سودمندند ؛ امّا هم نيازهاى عصر حاضر ، بسيار بيشتر از آثار موجود است، و هم ظرفيت پاسخگويى احاديث به نيازهاى امروز ، بسيار بالاست.
اين نكته نيز قابل توجّه است كه مُسنَدنويسى و جمع احاديث ، بدون تبويب و تنظيم موضوعى، در عصر حاضر ، كاربرد زيادى حتّى براى پژوهشگران ندارد.
دو . نيازهاى امروز
امروز ، جهان ، بيش از هر زمان ديگر ، تشنه آشنايى با اسلام اصيل و ره نمودهاى حياتبخش قرآن و سيره و سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام در زمينه هاى اعتقادى ، تربيتى ، سياسى ، فرهنگى ، اقتصادى و اجتماعى است.
امروزه ، نه تنها حوزه هاى علميه و پژوهشگران مسلمان ، بلكه عموم پژوهشگران در سطح جهان ، در رشته هاى مختلف علوم و بويژه در زمينه هايى كه اسلام ، ديدگاه خاصّى دارد ، مى خواهند، جدا از برداشت ها و اجتهادهاى گوناگون، با متن سخنان پيشوايان اسلام ، آشنا شوند.
امروزه ، گروه هاى مختلف جامعه مى خواهند بدانند دينى كه خود را داراى برنامه تكامل مادّى و معنوى بشر تا هنگام قيامت مى داند ، چه ره نمودى براى بهتر زندگى كردن آنان دارد .
سه . ظرفيت احاديث اسلامى براى پاسخگويى
پژوهشگرانى كه تا حدودى با سخنان پُر مغز و عميق پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام در زمينه هاى مختلف علوم اسلامى آشنا هستند ، به خوبى مى دانند كه حديث، در كنار قرآن ، توان و ظرفيت لازم را براى پاسخگويى به نيازهاى معنوى انسان ها در همه اعصار دارد ، البته مشروط به اين كه توسّط حديث پژوهان متخصّص ، سَره از ناسَره آن جدا شود و به درستى تبيين و تفسير گردد .
حديث ، مادرِ علوم اسلامى
در پيام مقام معظّم رهبرى، آية اللّه سيّدعلى خامنه اى، به مناسبت افتتاح «دار الحديث» ، به توان و ظرفيت گسترده حديث براى پاسخگويى در حوزه هاى مختلف علوم اسلامى توجّه داده شده است:
حديث ، مادرِ بسيارى از علوم اسلامى يا همه آنهاست و از اين روست كه عالم و دين شناس بزرگ، مرحوم كلينى رحمه الله، در مقدّمه كافى شريف ، حديث را برابر با علم دين دانسته است . [۱]
اين سخن ، اشاره است به آنچه كلينى در مقدّمه كتاب الكافى در باره انگيزه تأليف آن و در پاسخ شخصى كه از مؤلّف ، درخواست نوشتن چنين كتابى را داشته ، آورده است:
... قلتَ إنّك تحبّ أن يكون عندك كتابٌ كافٍ يجمع فيه من جميع فنون الدين ما يكتفى به المتعلّم و يرجع إليه المسترشد و يأخذ منه من يريد علم الدين ... و قد يسّر اللّه ـ و له الحمد ـ تأليف ما سألتَ . [۲]
... و گفتى كه دوست دارى كتابى داشته باشى كه تمام اقسام علم دين در آن باشد كه طالب علم را بى نياز كند و براى طالب هدايت ، مرجع باشد و كسى كه خواهان علم دين است ، از آن، بهره گيرد ... و خداوند را سپاس كه تأليف كتابى را كه خواستى ، ميسّر ساخت .
از نگاه مرحوم كلينى ، مجموعه احاديثى كه وى تنظيم كرده ، براى آشنايى با رشته هاى مختلف علوم دينى كفايت مى كند و انتخاب نام «الكافى» براى كتاب توسّط او ، به اين معنا اشاره دارد كه با توجّه به نيازهاى نسبتاً محدود آن عصر، مى توان گفت كه كتاب ياد شده ، براى دين شناسى كافى بوده است؛ امّا نيازهاى عصر حاضر ، قابل مقايسه با آن روز نيست.
چهار . ويژگى هاى «دانش نامه حديثىِ» مورد نياز امروز
در عصر حاضر ، دانش نامه اى مى تواند نيازهاى حديثى مراكز علمى و فرهنگى جهان را تأمين نمايد كه داراى اين ويژگى ها باشد:
۱ . روشمند بودن
براى تدوين دانش نامه هاى نو، به فراهم آوردن نيروى انسانى و امكانات پژوهشى فراوان، نياز است و هزينه كردن اين نيرو و فرصت، نمى تواند به طريق آزمون و خطا صورت گيرد. لازم است از آغاز كار، شيوه پژوهش و عرضه، تعريف و در عمل، اصلاح و به آن، عمل شود. انتخاب روش گردآورى اسناد و تشكيل پرونده علمى، معيّن و محدود كردن منابع و مراجع مكتوب و غير مكتوب، چگونگى اخذ و دسته بندى و نقد و عرضه، و حتّى تعيين دقيق نرم افزارها و ديگر ابزارهاى پژوهش و نشر، از گام هاى نخستين و كارهاى بنيادين در به سامان رساندن دانش نامه هاى امروزين اند.
۲ . آوردن حديث در كنار قرآن
آوردن احاديث اسلامى در كنار آيات قرآن ، بهره هاى فراوانى بويژه براى پژوهشگران ، در بر دارد كه در ميان آنها ، دو موضوع از اهمّيت بيشترى برخوردار است:
الف ـ تبيين چگونگى پيوند ناگسستنى قرآن و سنّت و عترت ، و نيز تفكيك ناپذيرى ثِقل اكبر (قرآن) و ثِقل اصغر (حديث)،
ب ـ افزايش اطمينان به صدور احاديثى كه از نظر سند ، از قوّت لازم برخوردار نيستند ، ليكن در فضاى ره نمودهاى قرآن قرار دارند ، و چه بسا محقّق، با تكيه بر قرائن مختلف ، به صدور آنها، اطمينان حاصل نمايد.
۳ . جامعيت
جامع نگرى ، ضرورت هر پژوهش رَوشمند و يكى از اصلى ترين شروط پژوهش (بويژه پژوهش هاى دينى) است . هيچ پژوهشگرى ، بدون احاطه بر تمام سخنان شارع مقدّس در باره يك موضوع و جمع بندى عموم و خصوص ، و مطلق و مقيّد ، و ملاحظه موارد تعارض و امثال ، نمى تواند نظريه اى را به دين و شارع ، منتسب نمايد؛ بلكه افزون بر احاطه بر احاديثى كه در باره يك موضوع وارد شده اند ، نفس موضوع شناسى نيز براى وصول به مقصد شارع و فهم نظريه دين ، ضرورى است ، چنان كه امام خمينى قدس سره مى فرمايد:
زمان و مكان ، دو عنصر تعيين كننده در اجتهادند. مسئله اى كه در قديم داراى حكمى بوده است ، به ظاهر ، همان مسئله ، در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام ، ممكن است حكم جديدى پيدا كند ، بدان معنا كه با شناخت دقيق روابط اقتصادى و اجتماعى و سياسى، همان موضوع اوّل كه از نظر ظاهر با قديم فرقى نكرده است ، واقعا ، موضوع جديدى شده است كه قهرا حكم جديدى مى طلبد ... .
آشنايى به روش برخورد با حيله ها و تزويرهاى فرهنگ حاكم بر جهان ، داشتن بصيرت و ديد اقتصادى ، اطّلاع از كيفيت برخورد با اقتصاد حاكم بر جهان ، شناخت سياست ها و حتّى سياسيّون و فرمول هاى ديكته شده آنان و درك موقعيت و نقاط قوّت و ضعف دو قطب سرمايه دارى و كمونيزم كه در حقيقت ، استراتژى حكومت بر جهان را ترسيم مى كنند ، از ويژگى هاى يك مجتهد جامع است . [۳]
بر اين اساس ، اسلام شناسان راستين ـ كه مى توانند در همه اعصار ، دين خدا را يارى كنند ـ ، تنها پژوهشگران جامع نگرى هستند كه بر همه ابعاد دين ، احاطه دارند ، چنان كه در حديث نبوى آمده است:
إنَّ دينَ اللّهِ تَعالى لَن يَنصُرَهُ إلّا مَن حاطَهُ مِن جَميعِ جَوانِبِهِ . [۴]
همانا دين خداى متعال را تنها آن كس مى تواند يارى برساند كه به همه جوانب آن ، احاطه داشته باشد (از هر سو، آن را پاسدارى كند) .
اين حقيقت ، در حديثى از امام على عليه السلام چنين بازگو گرديده است:
إنَّمَا المُستَحفِظونَ لِدينِ اللّهِ هُمُ الّذينَ أقامُوا الدّينَ، وَ نَصَروهُ، وَ حاطوهُ مِن جَميعِ جَوانِبِهِ . [۵]
گماشتگان بر پاسدارى از دين خدا ، آن كسانى هستند كه دين را بر پا داشتند و آن را يارى دادند ، و از هر سو به پاسدارى از آن پرداختند.
تحقيقِ جامع ـ كه مقدّمه جامع نگرى دينى است ـ ، بدون جامعيت منبع تحقيق ، ميسّر نيست . از اين رو ، پژوهشگر دينى در هر موضوع ، نياز به منبعى دارد كه جامع همه متون مربوط به آن موضوع باشد .
بنا بر اين ، يكى از ويژگى هاى مهمّ دانش نامه حديثى مطلوب ، آن است كه جامع همه احاديثى باشد كه در زمينه هاى مختلف، از پيشوايان دين به ما رسيده است و حتّى اگر سخنى به ناروا به آنان نسبت داده شده ، بايد تحت عنوان مربوط ، مطرح و نادرستى آن، اثبات گردد.
۴ . اختصار
يكى ديگر از ويژگى هاى دانش نامه حديثى مطلوب، اين است كه در عين جامعيت، تا آن جا كه امكان دارد ، خلاصه و مختصر باشد . حذف احاديث مشابه (با ذكر تفاوت هايشان و آوردن نشانى هاى آنها در پاورقى) ، اين هدف را تأمين مى كند و در اين صورت ، محقّق، در كوتاه ترين فرصت ممكن ، مى تواند به مقصود پژوهشى خود ، نائل آيد.
۵ . مستند بودن
ابزارهاى نوين ، بويژه رايانه ، در عصر حاضر ، امكان يافتن مآخذ بسيارى از احاديث را فراهم ساخته اند . تتبع گسترده و گذر از منابع واسطه ، مى تواند افزون بر ره نمون شدن به منابع اوّليه (متقدّم و دست اوّل) ، بسيارى از : تصحيف و تحريف ها ، نقل معناهاى نادرست ، تقطيع هاى نسنجيده و زياده و نقصان هاى كاتبان و شارحان را نيز نشان دهد و ما را به متنى پيراسته از آسيب هاى نقل و فهم حديث برساند .
مراجعه پيگير به همه منابعِ در دسترس و حتّى نسخه هاى خطّى ، گاه ، ما را به مستفيض بودن حديث و تعدّد اسناد آن ، مطمئن مى سازد و از اين ره گذر ، حديثى مستند و استوار را در كنار احاديث ديگرى از اين دست ، مى نشانَد .
۶ . موضوع بندى درختى
هر مَدخَل [۶] از چنين دانش نامه اى، براى اين كه كارآيى لازم را داشته باشد ، بايد علاوه بر جامعيت نسبى ، به صورت درختى موضوع بندى شود ، بدين معنا كه احاديث ذيل يك مَدخل (مربوط به يك موضوع) ، دسته بندى شوند و دسته هاى مختلف ، بر اساس يك سير منطقى و منظّم، از كلّى به جزئى، در كنار هم قرار گيرند .
چينش صحيح و منطقىِ احاديثِ مربوط به يك موضوع ، علاوه بر تسهيل دستيابى به متون اسلامى ، زمينه را براى فهم دقيق معانى آنها آماده مى سازد .
۷ . ارزيابى و جمع بندى
ويژگى هايى كه بدانها اشاره شد ، زمينه ارزيابى سند ، متن و محتواى حديث را تا حدود زيادى فراهم مى سازند. اكنون ، كارشناسان حديث مى توانند با نقد و بررسى احاديث مربوط به هر موضوع ، در باره ميزان صحّت و سقم آنها، اظهار نظر كنند و جمع بندى خود را از ديدگاه اسلام در آن موضوع ، ارائه نمايند ؛ امّا براى بهره بردارى بهتر و آسان ترِ عموم پژوهشگران از دانش نامه هاى حديثى، بجز در مورد احاديثى كه كاربرد تخصّصى ويژه اى دارند (مانند برخى احاديث فقهى) ، لازم است جمع بندى مورد نياز عموم ، به عنوان «درآمد» يا «تحليل»، در آغاز يا پايان هر مَدخل (موضوع) از دانش نامه افزوده گردد.
۸ . نمايه سازى
يك حديث ، گاه حامل چندين پيام براى رشته هاى مختلف علوم است ، به گونه اى كه براى انتقال آنها لازم است بارها در موضوعات مختلف ، و حتّى گاه در يك موضوع ، تكرار شود . اين اقدام ، سبب مى گردد كه حجم دانش نامه ، غير متعارف و مراجعه به آن ، خسته كننده و ملال آور گردد . علاوه بر اين ، دريافت پيام هاى دقيق احاديث، براى عموم پژوهشگران ، دشوار است ؛ بلكه در بسيارى از موارد ، امكان پذير نيست. نمايه سازى براى پيام هاى حديث ، و نيز برنامه نويسى نرم افزارى براى نمايه ها ، مى تواند علاوه بر حلّ اين مشكل ، كاربرد احاديث را در رشته هاى مختلف علوم و فنون ، بسيار افزايش دهد.
امّا بايد توجه داشت كه نمايه سازى براى حديث ، كار هر پژوهشگرى نيست . كسى مى تواند براى حديث ، نمايه بسازد كه:
اوّلاً پيام هاى حديث را در يابد، كه لازمه آن ـ چنان كه توضيح داديم ـ ، تخصّص در نقد حديث و داشتن نور بصيرت است .
ثانيا نيازهاى پژوهشگران را در رشته هاى مختلف علومى كه حديث در باره آنها پيام دارد ، بداند كه لازمه آن ، آشنايى كافى با آن رشته هاست.
ثالثا از ذوق و ابتكار و ادبيّاتى برخوردار باشد كه بتواند با كوتاه ترين و رساترين جملات و كمترين اضافات و تصرّفات ، پيام هاى حديث را منتقل نمايد.
البته اجتماع همه اين ويژگى ها در يك نفر ، آسان نيست و به همين دليل، بايد به صورت تشكيلاتى و جمعى، به اين هدف رسيد و به هر حال ، «ما لا يُدرَكُ كُلُّهُ لا يُترَكُ كُلُّهُ ؛ آنچه همه اش قابل دست يافتن نيست ، همه اش وا گذاشته نمى شود» .
۹ . شناس نامه دار بودن احاديث
ويژگى هاى گذشته ، مربوط به متن دانش نامه مطلوب است ؛ امّا شناس نامه حديث ، در واقع ، پشتوانه علمى و تحقيقى چنين دانش نامه اى محسوب مى شود.
هدف از «طرح تدوين شناس نامه حديث» ـ كه از ديرباز در «دار الحديث» مطرح بوده است ـ ، اين است كه براى هر يك از احاديث ، شناس نامه اى تهيّه شود كه بيانگر همه خصوصياتِ منبع ، سند و محتواى حديث باشد و همچنين ، ريشه هاى آن را در قرآن يا سيره و سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام يا تعاليم ساير انبيا و يا در اسرائيليات نشان دهد ، و نيز موافقت يا مخالفت آن را با عقل و علم ، بيان كند و اين ، البتّه كارى است كارستان و خدمتى است بزرگ به حديث و قرآن ، و محصول آن، سرمايه فرهنگى عظيمى خواهد بود براى اسلام شناسى و ارائه اسلام ناب به جهانيان، كه اميدوارم «پژوهشكده علوم و معارف حديث» ، [۷] در آينده ، توفيقِ به انجام رساندن آن را پيدا كند.
پنج. انگيزه تأسيس «دار الحديث» و ويژگى هاى «دانش نامه قرآن و حديث»
از نخستين سال هاى ورودم به حوزه علوم دينى ، سخنان نورانى پيامبر اسلام و خاندان آن بزرگوار ، جاذبه خاصّى براى من داشت و ره نمودهاى آنان در زمينه هاى اعتقادى ، اخلاقى و عرفانى ، به قدرى برايم شيرين و جذّاب بود كه از مطالعه آنها ، كمتر احساس خستگى مى كردم.
در همان ايّام ، احساس مى كردم كه احاديث اسلامى، در زمينه هاى ياد شده ، نه تنها در ميان عموم مردم ، بلكه شايد در ميان خواص و حوزه هاى علميّه ، جايگاه شايسته خود را ندارند ، در حالى كه حديث ، بهترين وسيله براى تبليغ دين و آشنا كردن مردم با اسلام ناب است . در گفتگوى عبد السلام هِرَوى با امام رضا عليه السلام مى خوانيم :
[قال عليه السلام :] رَحِمَ اللّهُ عَبداً أحيا أمرَنا .
فَقُلتُ لَهُ: فَكَيفَ يُحيى أمرَكُم؟
قالَ: يَتَعَلَّمُ عُلومَنا و يُعَلِّمُهَا النّاسَ؛ فَإِنَّ النّاسَ لَو عَلِموا مَحاسِنَ كَلامِنا لَاتَّبَعونا . [۸]
[امام عليه السلام فرمود :] «خداىْ رحمت كناد بنده اى را كه امر (امامت) ما را زنده بدارد!» .
گفتم : چگونه امر (امامت) شما را زنده بدارد؟
فرمود : «علومِ ما را فرا گيرد و آن را به مردم بياموزد ؛ زيرا مردم ، اگر زيبايى هاى سخن ما را مى دانستند ، قطعا از ما پيروى مى كردند» .
بارى، جاذبه سخنانِ نورانى پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام از يك سو ، و غربت اين گوهرهاى معنوى و غفلت جامعه از آنها ، از سوى ديگر ، مرا بر آن داشت كه براى گسترش فرهنگ روايت و درايتِ حديث ، هر قدر مى توانم ، تلاش كنم.
جرقّه هاى نخستين
در سال ۱۳۴۶ ش / ۱۳۸۷ ق ، كه در حوزه نجف ، مشغول تحصيل بودم ، با مراجعه به برخى از مجموعه هاى حديثى ، آنچه را به نظرم جالب مى رسيد ، يادداشت مى كردم؛ امّا هرگز فكر نمى كردم كه اين يادداشت ها چه بركاتى خواهند داشت و به كجا منتهى مى شوند .
در واقع ، آن يادداشت ها جرقّه هاى نورانى و مباركى بودند كه به بركت «باب حكمت پيامبر صلى الله عليه و آله »، [۹] به چراغ پرفروغ ميزان الحكمة [۱۰] تبديل شدند و مشعل فروزان «مؤسّسه علمى ـ فرهنگى دار الحديث» و مجموعه هاى مربوط به آن را افروختند كه اميدوارم، به فضل خداوند منّان ، بركات آينده آن ، بسيار بيشتر از گذشته باشد.
تأليف «ميزان الحكمة»
ضمن مطالعه و كاوش در احاديث اسلامى ، دو نكته مهم ، نظر مرا به خود، معطوف داشتند كه الهام بخش اصلى اين جانب در تأليفاتم بودند و در نهايت نيز به تأسيس دار الحديث انجاميدند:
نكته اوّل ، ظرفيت بى نظير قرآن و حديث در پاسخگويى به نيازهاى اعتقادى ، اخلاقى ، اجتماعى ، اقتصادى و سياسى جامعه است ، به گونه اى كه اگر حقيقتا برآيندِ صحيح آن به زبان روز براى مردم جهان بيان شود ، در عصر حاضر ، اسلام ، بيش از هر وقت ديگر ، هوادار خواهد داشت.
نكته دوم، اين كه احاديث اسلامى ، مانند آيات قرآن ، مفسّر يكديگرند و تنظيم احاديث به صورت موضوعى ، بخصوص در كنار ارائه موضوعىِ آيات قرآن ، علاوه بر آن كه مى تواند در تشخيص ميزان صحّت و سقم احاديث (از جهت سند و درستى نقل و...) مؤثّر باشد ، موجب فهم دقيق ره نمودهاى خداوند متعال و پيشوايان بزرگ اسلام و بهره گيرى بهتر و گسترده تر از آنها نيز مى شود و افزون بر اين ، دسترس پژوهشگران و عموم علاقه مندان را به اسلام راستين ، آسان مى سازد.
اين اقدام ، در مورد احاديث فقهى تقريبا انجام شده است ، هر چند تا نقطه مطلوب ، فاصله دارد ؛ امّا در خصوص احاديث غير فقهى (اعم از : اعتقادى ، اخلاقى ، اجتماعى ، تاريخى و ...) كه در عصر حاضر ، فوق العاده ضرورى و مورد نياز مردم اند ، تلاش هاى گذشته پژوهشگران مسلمان ـ كه به طور انفرادى، به حق ، زحمت فراوان كشيده اند ـ ، به هيچ وجه ، پاسخگوى نيازهاى جامعه امروز نيست.
از سوى ديگر ، تأليف دانش نامه اى بر پايه قرآن و حديث كه بتواند پاسخگوى نيازهاى جامعه امروز در زمينه هاى مختلف علمى و فرهنگى باشد ، در آن روزها براى من ، كار ساده اى نبود و شايد چيزى شبيه به رؤيا مى نمود ؛ امّا جاذبه سخنان نورانى خدا ، پيامبر خدا و خاندان پيامبر ـ كه نامشان بلندآوازه باد ـ ، مرا بر آن داشت كه با بضاعتى اندك ، ولى با اراده اى استوار و با تمام توان ، در راه تحقّق اين هدف بزرگ ، حركت كنم.
آغاز تأليف «ميزان الحكمة»
در سال ۱۳۴۷ ش / ۱۳۸۸ ق ، در مدّت كوتاهى كه به اتّهام اقدام عليه رژيم شاه در بازداشتگاه مشهد بودم ، براى بهره گيرى از فرصت ، تصميم گرفتم احاديثى را كه در زمينه هاى مختلف به نظرم جالب مى آيد ، به صورت موضوعى تنظيم كنم . در واقع ، تأليف كتاب ميزان الحكمة ، بدون آن كه بدانم بعدها چنين نامى را براى آن انتخاب مى كنم ، از آن جا آغاز شد ، و پس از بيرون آمدن از زندان ، مصمّم تر از گذشته ـ به شرحى كه در مقدّمه آن نوشته ام ـ ، كار، ادامه يافت تا اين كه به يارى خداوند منّان ، در شب قدرِ بيست و سوم ماه مبارك رمضان ۱۴۰۵ هجرى (۲۲/۳/۱۳۶۴ش) ، پايان يافت.
استقبال پژوهشگران
در سرآغاز ميزان الحكمة آورده بودم كه : «با همه سختى هايى كه در راه فراهم آوردن اين كتابْ متحمّل شده ام ، هنوز در نيمه راه هستم و هنوز به هدف نهايى خود نرسيده ام» ، امّا نياز به اين سبْك نوشتار ، موجب گرديد كه اين كتاب ـ با آن كه از هدف مورد نظر اين جانب، فاصله داشت ـ ، نه تنها در ايران ، بلكه در جهان اسلام ، به شدّت، مورد استقبال پژوهشگران قرار گيرد ، به گونه اى كه تا كنون ، بارها متن عربى آن در ايران و لبنان ، و نيز بارها به همراه ترجمه فارسى ، در ايران [۱۱] به چاپ رسيده است. همچنين ، متن عربى با ترجمه اردو در پاكستان، منتشر شده است . [۱۲] به علاوه ، منتخب ميزان الحكمة نيز تدوين و مورد توجّه فوق العاده علاقه مندان واقع شده و تا كنون بارها طبع و نشر گرديده است . [۱۳]
استقبالى اين چنين از كتابى با آن حجم گسترده ، در نوع خود ، كم نظير است و اين باور را تأييد مى كند كه نوشتارهايى كه بتوانند با شيوه اى نو و سهل الوصول ، نسل جديد را با معارف اصيل اسلام و آموزه هاى سازنده پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام آشنا كنند ، در عصر حاضر ، به شدّت، مورد نيازند و بى شك ، اين واقعيت ، مسئوليت عالِمان متعهّد را مضاعف مى نمايد.
بركات «ميزان الحكمة»
در مقدّمه ميزان الحكمة وعده داده بودم كه «اگر زنده ماندم ، به يارى خدا ، در آينده ، نهايت كوشش خود را به كار خواهم گرفت تا آنچه را آغاز كرده ام ، به پايان برسانم» . پس از انتشار كتاب ـ كه استقبال چشمگيرى از آن شد ـ ، به تدريج ، در صدد به انجام رساندن وعده خود بر آمدم . مهم ترين اقداماتى كه براى انجام گرفتن اين وعده مى بايست صورت مى گرفتند ، عبارت بودند از:
۱ . مطالعه دقيق همه منابع روايى شيعه و اهل سنّت و يادداشت بردارى از آنها ،
۲ . نمايه زنى يا موضوع بندىِ متون اسلامى ، اعم از قرآن و حديث ، به صورت كاربردى و منطبق با نيازهاى روز، در زمينه هاى مختلفِ : اعتقادى ، اخلاقى ، سياسى ، اقتصادى ، فرهنگى ، تاريخى و ... ،
۳ . جمع بندى و تفسير و تبيين احاديث اسلامى در زمينه هاى مختلف و حلّ مشكلات آنها و جدا ساختن صحيح آنها از ضعيف .
بديهى است كه انجام دادن همه اين كارها، از عهده يك نفر ساخته نبود ، خصوصا در آن ايّام كه مسئوليت سنگين تأسيس وزارت اطّلاعات به من سپرده شده بود . از اين رو ، تصميم گرفتم براى تكميل ميزان الحكمة ، از همكارىِ شمارى از دانش آموختگان جوان و باانگيزه حوزه علميّه قم، استفاده كنم و بركات اين مجموعه مبارك ، از همين نقطه آغاز شد.
تأسيس غير رسمى «دار الحديث»
كارِ جمعى و تشكيلاتى براى تكميل ميزان الحكمة ، به بودجه و امكانات نياز داشت . هزينه شروع كار را از امام خمينى ـ رضوان اللّه تعالى عليه ـ گرفتم [۱۴] و زيرزمين خانه خودم (در قم) را محلّ كار قرار دادم و كتاب هاى كتاب خانه شخصى ام را براى استفاده محقّقان ، به آن جا منتقل كردم و نام مؤسّسه را «دار الحديث» نهادم.
بارى، «مؤسّسه علمى ـ فرهنگى دار الحديث»، در آغاز ، با هدف تكميل كتاب ميزان الحكمة ، با امكانات اندكى كه اشاره شد و با همكارى شمارى از فضلاى جوان حوزه علميّه قم ، در سال ۱۳۶۶ ش ، به طور غير رسمى فعّاليت خود را شروع كرد.
افتتاح رسمى «دار الحديث»
به تدريج ، به فضل خداوند متعال ، همكاران شايسته اى جذب «دار الحديث» شدند و مكان نسبتا مناسبى براى توسعه فعّاليت ها تهيّه شد و سرانجام ، در ۲۲ آبان ماه ۱۳۷۴ ، مقارن با بيستم جمادى ثانى ۱۴۱۶ ، زادروزِ ميلاد فرخنده حضرت فاطمه عليهاالسلام ، «مؤسّسه علمى ـ فرهنگى دار الحديث»، با پيام مقام معظّم رهبرى، آية اللّه خامنه اى ، افتتاح گرديد . [۱۵]
نگارشِ «دانش نامه قرآن و حديث»
اشاره شد كه نگارشِ اين دانش نامه ، هم زمان با تأسيس «دار الحديث»، با هدف تكميل ميزان الحكمة و بر پايه همان مَدخل ها (و البته نه محدود به آنها) و با همان ترتيب موضوعى ـ الفبايى (بر اساس ريشه عربى كلمات) آغاز گرديد. به همين دليل، مجلّدات نخستين آن ـ كه از ۱۳۸۴ش ، به تدريج منتشر شدند ـ ، نام دانش نامه ميزان الحكمة بر خود داشتند؛ امّا به دليل تفاوت هاى كمّى و كيفى فراوانِ اين كتاب با ميزان الحكمة، پس از پايان يافتن حرف «باء» (اتمام تأليف مدخل «بيعت»)، به نظر رسيد كه نام ياد شده ، در تبيين اين محتوا بسيار نارساست. از اين رو، پس از بررسى هاى فراوان، در آستانه انتشار ويرايش دوم، نام دانش نامه قرآن و حديث، براى آن، انتخاب گرديد. [۱۶]
اين نكته نيز شايسته يادآورى است كه اين دانش نامه، از ويژگى هاى هفتگانه اى كه براى دانش نامه مورد نياز امروز بر شمرديم، پنج ويژگى را بالفعل داراست و تنها از «نمايه» و «شناس نامه حديث» ، برخوردار نيست. نمايه را به خواست خداوند، در پايان دانش نامه، تدوين و منتشر مى كنيم؛ ولى تدوين شناس نامه احاديث، كار بزرگى است كه دار الحديث، اميدوار است در آينده اى نه چندان دور، آن را آغاز كند.
گفتنى است كه مَدخل هايى از دانش نامه قرآن و حديث، به فراخور نياز و زمانه (و البته پس از تكميل و نهايى شدن)، پيش از اين، به صورت مستقل، منتشر شده اند، مانند: فرهنگ نامه آرزو (الأمل)، فرهنگ نامه ادب (الأدب)، حكمت نامه كودك (الطفل)، حكمت نامه جوان (الشباب)، انسان شناسى (الإنسان) و... ، كه اين رَوَند، به يارى خدا، پس از اين نيز ادامه خواهد يافت. همچنين گفتنى است كه از آغاز تأسيس «دار الحديث» تا كنون، در كنار دانش نامه قرآن و حديث، دانش نامه هاى ديگرى نيز ـ كه آنها هم از قرآن و حديث، بُن مايه گرفته اند ـ ، در اين مؤسّسه نگارش يافته اند كه به دليل ويژه بودن هويّتشان، به صورت مستقل (و البتّه به همراه «نمايه»)، منتشر شده اند ، مانند: دانش نامه عقايد اسلامى ، حكمت نامه پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله ، دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، دانش نامه امام حسين عليه السلام و دانش نامه احاديث پزشكى. شمارى از آنها نيز در دست تدوين اند كه در آينده در اختيار پژوهشگران قرار خواهند گرفت، از جمله: دانش نامه امام مهدى عليه السلام .
لازم مى دانم از همه فضلا و پژوهشگران و ديگر برادران عزيزى كه مرا در تحقيق ، تدوين، ويرايش، آماده سازى و نشر اين دانش نامه يا رفع اشكالات و نقايص آن، يارى داده اند و مى دهند و نيز همه كسانى كه در آينده در تكميل آن، سهيم خواهند شد، صميمانه سپاس گزارى نمايم. همچنين از مترجم توانمند، جناب آقاى حميدرضا شيخى ـ كه ترجمه بسيارى از آثار «دار الحديث» به قلم شيواى ايشان است ـ ، تقدير و تشكر دارم و از خداوند منّان، در اين شب پر بركت ـ كه شب نزول قرآن بر قلب منوّر خاتم پيامبران است ـ ، براى همه آنان پاداشى در خور فضل و بزرگوارى حضرتش مسئلت مى نمايم و از او عاجزانه مى خواهم كه توفيق تكميل اين اثر را به ما عنايت فرمايد، كه او بر هر كارى تواناست، و اجابت اين دعا، در اين شب بزرگ، از فضل و بزرگوارى اش دور نيست!
ربّنا! تقبّل منّا، إنّك أنت السميع العليم، بحقّ محمد و آله الطاهرين! آمينَ ربَّ العالمين!
محمد محمدى رى شهرى
شب ۲۳ ماه مبارك رمضان ۱۴۳۱
۱۱ شهريور ۱۳۸۹
درآمد
اسلام ، برنامه سعادت ، رفاه و تكامل مادّى و معنوى همه انسان هاست. قرآن كريم ، تصريح مى فرمايد كه پيوند با خدا و پيروى از آيينى كه آفريدگار هستى ، مردم را بدان دعوت كرده ، ضامن سعادت دنيا و آخرت انسان است:
«مَّن كَانَ يُرِيدُ ثَوَابَ الدُّنْيَا فَعِندَ اللَّهِ ثَوَابُ الدُّنْيَا وَالْاخِرَةِ . [۱۷]
هر كس پاداش دنيا را مى خواهد ، پاداش دنيا و آخرت، نزد خداست» .
قرآن، تأكيد مى كند كه اگر اين برنامه در زندگى اجتماعى انسان به اجرا در آيد ، بركات خداوند، از هر سو ، جامعه بشر را فرا خواهند گرفت و انسان ، نه تنها در آخرت ، بلكه در دنيا، به زندگى آرمانى خود ، دست خواهد يافت:
«وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى ءَامَنُواْ وَاتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَآءِ وَالأَْرْضِ . [۱۸]
و اگر مردم شهرها ايمان آورده و به تقوا گراييده بودند ، قطعا بركاتى از آسمان و زمين بر ايشان مى گشوديم» .
امام على بن ابى طالب عليه السلام ، تأثير برنامه هاى سازنده اسلام را در رسيدن بشر به جامعه آرمانى ، بر پايه آنچه در نهج البلاغه آمده، اين گونه تصوير مى نمايد:
اِعلَموا ـ عِبادَ اللّهِ ـ أنَّ المُتَّقينَ ذَهَبوا بِعاجِلِ الدُّنيا وَ آجِلِ الآخِرَةِ، فَشارَكوا أهلَ الدُّنيا فى دُنياهُم، وَ لَم يُشارِكهُم أهلُ الدُّنيا فى آخِرَتِهِم، سَكَنُوا الدُّنيا بِأَفضَلِ ما سُكِنَت، وَ أكَلوها بِأَفضَلِ ما اُكِلَت، فَحَظوا مِنَ الدُّنيا بِما حَظِىَ بِهِ المُترَفونَ، وَ أخَذوا مِنها ما أخَذَهُ الجَبابِرَةُ المُتَكَبِّرونَ، ثُمَّ انقَلَبوا عَنها بِالزّادِ المُبَلِّغِ وَ المَتجَرِ الرّابِحِ. [۱۹]
بدانيد ـ اى بندگان خدا ـ كه پرهيزگاران ، دنياى امروز و فرداى آخرت[ ، هر دو ]را بردند . با مردم دنيا در دنيايشان شريك شدند ؛ امّا اهل دنيا در آخرت آنها شريكشان نگشتند . در دنيا به بهترين وجه ، سكونت كردند و از دنيا به بهترين شكل خوردند ، و از دنيا ، همان گونه برخوردار شدند كه رفاهمندان ، برخوردار شدند ، و از آن، همان بر گرفتند كه حكمرانانِ گردن فراز ، بر گرفتند . آن گاه از دنيا با توشه رساننده [به مقصد ]و تجارتى سودمند ، رفتند .
برنامه جامع و كامل خداوند براى زندگى انسان ، در قالب كتاب خدا و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه شده است. در بخشى از اين برنامه كه «قرآن» نام دارد ، لفظ و معنا، هر دو، از خداوند متعال است و در بخش ديگرى كه «سنّت» ناميده مى شود ، [۲۰] هر چند الفاظ ، از پيامبر صلى الله عليه و آله اند، امّا بى ترديد ، محتوا، از جانب حق تعالى است؛ چرا كه در باره رسول گرامى خويش فرمود:
«وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى . [۲۱]
و از سرِ هوس، سخن نمى گويد . اين (قرآن)، بجز وحى اى كه وحى مى شود ، نيست» .
به تصريح قرآن كريم ، پيامبر خدا ، علاوه بر تبليغ وحى ، مأمور تبيين آن نيز بود:
«وَ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ . [۲۲] و اين قرآن را به سوى تو فرود آورديم ، تا براى مردم ، آنچه را به سوى ايشان نازل شده است ، توضيح دهى» .
و از آن رو كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، در تبليغ و تبيين وحى ، عقلاً و نقلاً مصون از خطاست ، قرآن ، اطاعت از او را اطاعت از خداوند متعال شمرده است:
«مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ . [۲۳]
هر كس ، پيامبر را اطاعت كند ، خداوند را اطاعت كرده است» .
بدين سان ، پيامبر عظيم الشأن اسلام ، در دوران كوتاه ، امّا پُربار زندگى خود ، اصول برنامه جامعِ خوبْ زندگى كردن را ارائه نمود و از اين رو، بر پايه روايت ثقة الإسلام كلينى ، در حَجّة الوداع ، ضمن سخنانى خطاب به مردم حاضر فرمود:
يا أيُّهَا النّاسُ! وَاللّهِ ما مِن شَى ءٍ يُقَرِّبُكُم مِنَ الجَنَّةِ و يُباعِدُكُم مِنَ النّارِ إلّا و قَد أمَرتُكُم بِهِ، وَ ما مِن شَى ءٍ يُقَرِّبُكُم مِنَ النّارِ وَ يُباعِدُكُم مِنَ الجَنَّةِ إلّا وَ قَد نَهَيتُكُم عَنهُ. [۲۴]
اى مردم! به خدا سوگند ، هيچ چيزى نيست كه شما را به بهشت، نزديك و از دوزخ ، دور گرداند ، مگر اين كه شما را به آن، فرمان دادم ، و هيچ چيزى نيست كه شما را به آتش ، نزديك و از بهشت، دور گرداند ، مگر اين كه شما را از آن، نهى كردم .
بنا بر اين ، حديث شناسى و آشنايى با سنّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، براى همه مسلمانان ، بويژه براى پژوهشگرانى كه مى خواهند برنامه هاى سازنده اسلام را در زمينه هاى اعتقادى ، اخلاقى و عملى ، از قرآن و سنّتْ استخراج كرده ، در مقاطع مختلف تاريخ ، به جامعه ارائه نمايند ، ضرورتى قطعى و اجتناب ناپذير است.
دانش نامه قرآن و حديث ، تلاشى است متواضعانه و گسترده در جهت غبارروبى از چهره نورانى سنّت ، و زمينه سازى براى دستيابى همگان (و بخصوص محقّقان) به ره نمودهاى سازنده اسلام ، و گسترش فرهنگ اسلام ناب ـ كه همان اسلامِ مبتنى بر آموزه هاى راستين قرآن و حديث است ـ .
پيش از ورود به متن دانش نامه، چند مطلب را به اختصار، بيان مى كنيم:
۱. جايگاه قرآن در حوزه معرفت دينى،
۲. جايگاه حديث در حوزه معرفت دينى،
۳. پيش نيازهاى حديث شناسى،
۴. مراحل تحقيق و تدوين اين دانش نامه .
(۱)
جايگاه قرآن در حوزه معرفت دينى
جايگاه قرآن در حوزه معرفت دينى را مى توان از اوصاف و ويژگى هايى كه اين كتاب براى خود ذكر كرده، فهميد؛ اوصافى از قبيل: نور، بيان، تبيان، شفا، رحمت، هدايت و ... ، همچنان كه مى توان اين جايگاه را از تعابير پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام در باره قرآن و تعامل آنان با اين كتاب، به دست آورد؛ تعابيرى از قبيل: عَهدُ اللّه ، حَبلُ اللّه و ... . [۲۵]
و يا سخنانى از اين قبيل:
فَإِذَا الْتَبَسَت عَلَيكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيلِ الْمُظلِمِ، فَعَلَيكُم بِالْقُرآنِ. [۲۶]
آن هنگام كه فتنه ها، شما را چون پاره هاى شب تار در بر گرفتند، بر شما باد به قرآن!
بر پايه آنچه ياد شد، مى توان گفت كه قرآن كريم، داراى شش ويژگى است كه پايه و اساس جايگاه اين كتاب را در اسلام، تشكيل مى دهند. البتّه مى توان موارد ديگرى را نيز بر اين شش ويژگى افزود؛ ولى اُمّهات و اصول آنها همين مواردند:
۱. اصالت
قرآن كريم، اصلى ترين منبع دينى و سرچشمه اصيل معارف اعتقادى، اخلاقى و عملى اسلام است؛ زيرا:
۱. اين كتاب آسمانى، معجزه جاويد پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله و معتبرترين سند رسالت ايشان و بلكه همه انبياى الهى است؛
۲. اصلى ترين دليل حُجّيت سنّت، قرآن است؛
۳. معارفى كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و يا اهل بيت ايشان صادر شده اند، ريشه در قرآن دارند. [۲۷]
۴. قرآن، معيار تشخيص صحت گزارش هاى حاكى از سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام است. بر همين اساس ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حديث متواتر ثقلين ، قرآن را بزرگ ترين امانت رسالت و «ثقل اكبر» ناميده است .
۲. تحريف ناپذيرى
دومين ويژگى قرآن، آن است كه در طول زمان، دستْ خوشِ دگرگونى و تغيير (از قبيل افزودنى يا كاستنى) نشده است. نازل كننده اين كتاب، خود، بدين موضوع، گواهى داده است:
«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ . [۲۸]
ماييم كه ذكر (قرآن) را نازل كرديم و ما نيز نگهبان آن خواهيم بود» .
تاريخ مسلمانان و تلاش هاى صورت گرفته در حفظ، كتابت و قرائت قرآن كريم و ديگر دلايل مصونيت قرآن از تحريف [۲۹] نيز بر اين موضوع ، شهادت مى دهند.
۳. جامعيّت
قرآن، در حوزه رسالت خود، جامع است و از بيان هيچ چيزى كه در هدايت انسان نقش داشته باشد، فرو گذار نكرده است:
«تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَىْ ءٍ. [۳۰]
تبيين كننده هر چيزى است» .
گذشته از آيات قرآنى، پيامبر صلى الله عليه و آله و اوصياى ايشان نيز بر اين موضوع، شهادت داده اند. بزرگ ترين قرآن شناس ، يعنى پيامبر خدا ـ كه گيرنده وحى است ـ ، در حديثى، در باره جامعيّت اين كتاب آسمانى ، چنين مى فرمايد :
هُوَ الدَّليلُ يَدُلُّ عَلَى السَّبيلِ ، وَ هُوَ كِتابُ تَفصيلٍ وَ بَيانٍ وَ تَحصيلٍ ، هُو الفَصلُ ليسَ بالهَزلِ ، وَ لَهُ ظَهرٌ وَ بَطنٌ ، فَظاهِرُهُ حُكمُ اللّهِ وَ باطِنُهُ عِلمُ اللّهِ تعالى ، فَظاهِرُهُ وَثيقٌ ، وَ باطِنُهُ عَميقٌ ، لَهُ تُخومٌ ، وَ على تُخومِهِ تُخومٌ ، لا تُحصى عَجائبُهُ وَ لا تُبلى غَرائِبُهُ ، فيهِ مَصابيحُ الهُدى وَ مَنارُ الحِكمَةِ ، وَ دليلٌ علَى المَعرِفَةِ لِمَن عَرَفَ النَّصَفَةَ . [۳۱]
قرآن، ره نمايى است كه راه را نشان مى دهد. قرآن، كتاب تفصيل و روشنگرى و تحصيل [حقايق] است. جداكننده ميان حق و باطل است و شوخى بردار نيست. ظاهرى دارد و باطنى. ظاهرش حكم [و دستور] خداست و باطنش علم خداوند متعال. پس ظاهر آن، محكم و استوار است و باطنش ژرفايى دارد و ژرفايش نيز ژرفايى دارد. شگفتى هايش بى شمارند و عجايب و غرايبش كهنه و تمام نمى شوند. چراغ هاى هدايت و پرتوگاه هاى حكمت، در قرآن اند. و براى كسى كه انصاف داشته باشد، راه نمايى به سوى معرفت و شناخت است.
امير مؤمنان عليه السلام ـ كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله آشناترين انسان با معارف والا و سازنده كتاب الهى است ـ ، در حديثى، قرآن را چنين توصيف فرموده است :
ثُمَّ أنزَلَ عَلَيهِ الكِتابَ نوراً لا تُطفَأُ مَصابيحُهُ ، وَ سِراجا لا يَخبو تَوقُّدُهُ ، وَ بَحرا لا يُدرَكُ تَعرُهُ ، وَ مِنهاجا لا يُضِلُّ نَهجُهُ ، وَ شُعاعا لا يُظلِمُ ضَوؤُهُ ، وَ فُرقانا لا يَخمَدُ بُرهانُهُ ، و تِبيانا لا تُهدَمُ أركانُهُ ، وَ شِفاءً لا تُخشى أسقامُهُ ، وَ عِزّا لا تُهزَمُ أنصارُهُ ، وَ حَقّا لا تُخذَلُ أعوانُهُ .
فَهُوَ مَعدِنُ الإيمانِ وبُحبوحَتُهُ ، و يَنابيعُ العِلمِ و بُحورُهُ ، و رِياضُ العَدلِ و غُدرانُهُ ، و أثافِىُّ الإِسلامِ و بُنيانُهُ ، و أودِيةُ الحَقِّ و غيطانُهُ ، و بَحرٌ لا يَنزِفُهُ المُستَنزِفونَ ، و عُيونٌ لا يُنضِبُها الماتِحونَ ، و مَناهِلُ لا يَغيضُها الوارِدونَ ، و مَنازِلُ لا يَضِلُّ نَهجَها المُسافِرونَ ، و أعلامٌ لا يَعمى عَنها السّائِرونَ ، و آكامٌ لا يَجوزٌ عَنها القاصِدونَ .
جَعَلَهُ اللّهُ رِيّاً لِعَطَشِ العُلَماءِ ، و رَبيعاً لِقُلوبِ الفُقَهاءِ ، و مَحاجَّ لِطُرُقِ الصُّلَحاءِ ، و دَواءً لَيسَ بَعدَهُ داءٌ و نورا لَيسَ مَعَهُ ظُلمَةٌ ، و حَبَلاً وَثيقا عُروَتُهُ ، و مَعقِلاً مَنيعا ذِروَتُهُ ، و عِزّا لِمَن تَوَلاّهُ ، و سِلما لِمَن دَخَلَهُ ، و هُدىً لِمَنِ ائتَمَّ بِهِ ، و عُذرا لِمَنِ انتَحَلَهُ ، و بُرهانا لِمَن تَكَلَّمَ بِهِ ، و شاهِدا لِمَن خاصَمَ بِهِ ، و فَلجا لِمَن حاجَّ بِهِ ، و حامِلاً لِمَن حَمَلَهُ ، وَ مَطِيَّةً لِمَن أعمَلَهُ ، و آيَةً لِمَن تَوَسَّمَ ، و جُنَّةً لِمَنِ استَلأَمَ ، و عِلما لِمَن وَعى ، و حَديثا لِمَن رَوى ، و حُكما لِمَن قَضى . [۳۲]
سپس كتاب را بر او فرو فرستاد ، و آن ، نورى است كه چلچراغ هايش خاموش نمى شوند . چراغى است كه شعله اش فروكش نمى كند . دريايى است كه به ژرفايش نمى توان رسيد . شاه راهى است كه پيمودنش [آدمى را] به گم راهى نمى كشانَد . شعاعى است كه پرتو آن ، به تاريكى نمى گرايد . فرقانى (/ سنجه اى براى حق و باطل) است كه بُرهانش ، خاموش [و باطل] نمى گردد . بناى روشنگرى است كه اركانش ، فرو نمى ريزند . درمانى است كه بيم بازگشت بيمارى ها در آن نمى رود . قدرتى است كه هوادارانش شكست نمى خورند و حقّى است كه يارانش ، تنها و بى ياور، گذاشته نمى شوند .
پس قرآن ، معدن ايمان و كانون آن است ، و چشمه هاى دانش و درياهاى آن ، و بوستان هاى عدل و آبگيرهاى آن ، و پايه هاى اسلام و بنيان آن ، و درّه هاى حق و دشت هاى آن است . دريايى است كه هر چه از آن آب بر دارند، آبش تمام نمى شود ، و چشمه هايى است كه هر اندازه از آنها آب بكشند ، خشك نمى شوند . آبشخورهايى است كه هر اندازه وارد شوندگان از آنها بنوشند ، آبشان كاستى نمى گيرد ، و منزلگاه هايى است كه مسافران ، راه آنها را گم نمى كنند ، و نشانه هايى است كه از چشم رهپويان ، پوشيده نمى مانند ، و پُشته هايى است كه روندگان ، نمى توانند از آنها بگذرند .
خداوند ، آن را سيراب كننده عطشِ دانشوران ، و بهارِ دل هاى دانايان ، و شاه راه نيكان قرار داده است ، و دارويى كه پس از آن ، دردى نمى ماند ، و نورى كه هيچ تاريكى اى با آن نيست ، و ريسمانى كه گِره هايش استوار است ، و قلعه اى كه ستيغ آن ، بلند [ و دست نايافتنى] است ، و براى كسى كه آن را حامى خويش گيرد ، [ مايه] عزّت [ و قدرت] ، و براى كسى كه به آن وارد شود، [ مايه ]سلامت ، و براى كسى كه از آن پيروى كند، هدايت ، و براى كسى كه خود را به آن نسبت دهد، عذر ، و براى كسى كه با آن سخن گويد ، برهان ، و براى كسى كه به وسيله آن ستيزه كند ، گواه ، و براى كسى كه با آن استدلال كند، [ مايه ]پيروزى ، و براى كسى كه به آن عمل كند ، نگه دارنده، و براى كسى كه آن را به كار وا دارد ، مَركب، و براى كسى كه نشانه جويد، نشانه ، و براى كسى كه سپر بخواهد ، سپر ، و براى كسى كه فرا بگيرد ، دانش ، و براى كسى كه روايت كند ، خبر ، و براى كسى كه داورى كند ، حُكم .
۴ . جاودانگى
يكى از برجسته ترين نكاتى كه در احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام در تبيين جايگاه قرآن در اسلام مورد تأكيد قرار گرفته ، تداوم حيات و جاودانگى اين كتاب آسمانى است . در حديثى از امام باقر عليه السلام آمده است :
إنَّ القُرآنَ حَىٌّ لا يَموتُ ، وَ الآيَةَ حَيَّةٌ لا تَموتُ ، فَلَو كانَتِ الآيَةُ إذا نَزَلَت فِى الأَقوامِ ماتوا ماتَتِ الآيَةُ ، لَماتَ القُرآنُ ، و لكِن هِىَ جارِيَةٌ فِى الباقينَ كَما جَرَت فِى الماضينَ . [۳۳]
قرآن، زنده است و نمى ميرد، و آيه[هاى آن] نيز زنده اند و نمى ميرند ؛ زيرا اگر آيه اى كه در باره اقوامى نازل شده است ، با مُردن آنها مى مُرد، قرآن نيز مُرده بود ؛ بلكه قرآن ، در ميان آيندگان ، جارى است ، همچنان كه در ميان گذشتگان ، جارى بود.
همچنين از امام صادق عليه السلام گزارش شده است كه :
إنَّ القُرآنَ حَىٌّ لَم يَمُت ، وَ إنَّهُ يَجرى كَما يَجرِى اللَّيلُ وَ النَّهارُ ، وَ كَما تَجرِى الشَّمسُ وَ القَمَرُ ، وَ يَجرى عَلى آخِرِنا كَما يَجرى عَلى أوَّلِنا . [۳۴]
قرآن ، زنده است و نمى ميرد و هماره [در همه زمان ها] جارى است ، چنان كه شب و روز ، و خورشيد و ماه ، در جريان اند، و همچنان كه بر اوّلين كسانِ ما جارى بوده ، بر آخرين كسان ما نيز جارى است.
اين سخن ، بدين معناست كه معارفى كه قرآن در زمينه جهان شناسى و انسان شناسى ارائه مى كند و برنامه هايى كه براى سعادت انسان دارد ، منطبق با معيارهاى عقلى و علمى ، و نيازهاى فطرى انسانهاست و از اين رو، اختصاص به زمان خاصى ندارد؛ بلكه در طول زمان، زنده و جاويد است .
۵ . طراوت
ممكن است چيزى ، سال ها زنده بماند، ولى در طول زمان، كهنه و فرسوده شود و تازگى و شادابى خود را از دست بدهد ؛ اما قرآن ، علاوه بر اين كه هميشه زنده است ، هيچ گاه كهنه و فرسوده نمى شود ؛ بلكه همواره نو و باطراوت است ، چنان كه در گزارشى از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است :
كَلامُ اللّهِ جَديدٌ غَضٌّ طَرِىٌّ . [۳۵]
كلام خدا، همواره نو و تازه و با طراوت است.
در روايتى ديگر آمده است كه شخصى از امام صادق عليه السلام پرسيد :
ما بالُ القُرآنِ لا يَزدادُ عِندَ النَّشرِ وَ الدِّراسَةِ إلّا غَضاضَةً؟ چرا قرآن ، هر چه بيشتر منتشر و مطالعه مى شود ، بر تازگى و طراوت آن ، افزوده مى شود؟
امام عليه السلام در پاسخ او فرمود :
لِأَنَّ اللّهَ لَم يُنزِلهُ لِزَمانٍ دونَ زَمانٍ ، و لا لِناسٍ دونَ ناسٍ ، فَهُو فى كُلِّ زَمانٍ جَديدٌ ، و عِندَ كُلِّ قَومٍ غَضٌّ ، إلى يَومِ القِيامَةِ . [۳۶]
چون خداوند ، آن را براى زمانى خاص و مردمى خاص ، فرو نفرستاده است. به همين دليل، قرآن ، در هر زمانى ، نو، و براى هر مردمى ، تا روز قيامت، تازه است .
اين ويژگى، حاكى از آن است كه معارف قرآن ، لايه هاى عميق و متعدّدى دارند كه در مقاطع مختلف تاريخ، كشف مى شوند و مورد بهره بردارى قرار مى گيرند. البته هر كسى ، قادر به كشف معارف عميق و حقايق دقيق قرآن نيست؛ بلكه تنها كسانى از اين توانايى برخوردارند كه از نظر علمى و عملى، شايستگى هاى لازم را داشته باشند .
۶. داشتن بُطون و لايه هاى معنايى
قرآن، به سان متنِ دست نوشته آدمى نيست كه هر چه قدر عميق باشد، باز هم بتوان به عمق و كنه آن رسيد. قرآن، سخن خداوند حكيمِ دانا و بى نهايت است كه عالَم و آدم را آفريد و از اعماق وجود هستى، آگاه است. حقيقت و اعتبار، دست اوست . ذهن و عين، در اختيار اوست. مكتوب و مخلوق، ازآن اوست. خداوند، بر پايه اين حكمت و دانايى، كتابش را چنان منظّم ساخته كه جز او و آن كه او بخواهد نتواند به كنه آن برسد. اين، همان چيزى است كه از آن به «بطون قرآن» يا «لايه هاى معنايى قرآن» [۳۷] و نيز «حقايق قرآنى» ياد مى شود .
در حديثى از امام باقر عليه السلام آمده است :
إنَّ لِلقُرآنِ بَطنا ، وَ لِلبَطنِ بطنا . [۳۸]
قرآن ، باطنى دارد و باطن آن هم باطنى دارد .
و در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود :
إنَّ لِلقُرآنِ ظَهرا وَ بَطنا ، وَ لِبَطنِهِ بَطنٌ إلى سَبعَةِ أبطُنٍ . [۳۹]
قرآن ، ظاهرى دارد و باطنى، و باطن آن هم باطنى دارد ، تا هفت بطن (لايه درونى) .
اين حديث از امام على عليه السلام نيز به لايه ها و بطون معانى قرآن اشاره دارد :
إنَّ كِتابَ اللّهِ عَلى أربَعَةِ أشياءَ: عَلَى العِبارَةِ، وَ الإِشارَةِ، وَ اللَّطائِفِ، وَ الحَقائِقِ؛ فَالعِبارَةُ لِلعَوامِّ، وَ الإِشارَةُ لِلخَواصِّ، وَ اللَّطائِفُ لِلأَولِياءِ، وَ الحَقائِقُ لِلأَنبِياءِ . [۴۰]
همانا كتاب خدا، بر چهار چيز [، قابل تقسيم] است : بر عبارت ، اشارت ، لطايف و حقايق . عبارت ، براى عوام است ، اشارت براى خواص ، لطايف براى اوليا ، و حقايق براى انبيا .
توضيح اين مراتب را در ضمن بحث بعدى (جايگاه سنّت در حوزه معرفت دينى) خواهيم آورد .
(۲)
جايگاه سنّت در حوزه معرفت دينى
بى شك ، قرآن كريم ، اساس و مبدأ اصلى معرفت دينى در اسلام است ؛ امّا اين كه : آيا معارف دينى را مستقيما مى توان از قرآن دريافت كرد يا بايد از طريق سنّت ، به معارف قرآن دست يافت ؟ آيا قرآن به تنهايى مى تواند نيازهاى امّت اسلامى به معارف دينى را تأمين كند يا در كنار سنّت ، پاسخگوى نيازهاى انسان است؟ و در يك جمله : سنّت، چه نقش مستقل يا غير مستقلّى در حوزه معرفت دينى دارد؟ اين پرسش ها و پرسش هاى مشابه، نياز به بحث و بررسى دارند؛ امّا پيش از پرداختن به پاسخ آنها، لازم است نخست، مقصود خود را از «سنّتْ» شرح دهيم و سپس جايگاه آن را در ارتباط با قرآن و نيز معرفت دينى بيان كنيم. از اين رو، مباحث خود را در دو قسمت بيان مى كنيم.
يك. معناى سنّت
سنّت ، در لغت، به معناى سيره و طريقت است و در اصطلاح علم حديث ، به: قول ، فعل و تقريرِ پيامبر خدا و اهل بيت آن بزرگوار ، اطلاق مى شود . [۴۱] گفتنى است كه اين، تعريفى است كه پيروان اهل بيت عليهم السلام از سنّت دارند؛ امّا نزد اهل سنّت ، اصطلاح «سنّت»، به معناى: قول ، فعل و تقرير پيامبر اسلام است .
تعميم معناى «سنّت» به احاديث اهل بيت عليهم السلام
براى اثبات مرجعيت علمى و دينى اهل بيت عليهم السلام و حجّيتِ قول و فعل و تقرير آنان (همانند پيامبر صلى الله عليه و آله ) و تعميم سنّت به احاديثى كه از اهل بيت عليهم السلام نقل مى شود ، دلايل فراوانى از كتاب خدا و سخنان پيامبر خدا وجود دارد كه پرداختن به همه آنها در اين مقال نمى گنجد . [۴۲] در اين جا تنها به سه دليل روشن اشاره داريم :
الف ـ وجوب تمسّك به اهل بيت عليهم السلام
احاديثى كه بر وجوب تمسّك به اهل بيت عليهم السلام دلالت دارند ، متواتر معنوى اند كه قطعى ترين آنها از نظر سند و روشن ترينشان از نظر دلالت ، «حديث ثَقَلَين» است.
در اين حديث ، پيامبر خدا ، اهل بيت خود را «همتاى قرآن» به مردم معرّفى مى كند و مكرّر تأكيد مى فرمايد كه تمسّك به قرآن و عترت، در كنار هم ، مانع از گم راهى امّت اسلامى پس از وى خواهد شد:
إنّى تارِكٌ فيكُم ما إن تَمَسَّكتُم بِهِ لَن تَضِلّوا بَعدى، أحَدُهُما أعظَمُ مِنَ الآخَرِ؛ كِتابَ اللّهِ حَبلٌ مَمدودٌ مِنَ السَّماءِ إلَى الأَرضِ، و عِترَتى أهلَ بَيتى، و لَن يَتَفَرَّقا حتّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوضَ . [۴۳]
من در ميان شما چيزى بر جاى مى گذارم كه تا وقتى بدان چنگ زنيد ، هرگز ، پس از من ، گم راه نخواهيد شد . يكى از اين دو باعظمت تر از ديگرى است : كتاب خدا كه ريسمانى است كشيده شده از آسمان به زمين ـ و [دومْ] عترت كه همان اهل بيت من اند . اين دو، هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا آن گاه كه در كنار حوض [كوثر] بر من درآيند .
نخستين پيام روشن اين حديث و ساير احاديثى كه بر وجوب تمسّك مسلمانان به اهل بيت عليهم السلام دلالت دارند ، [۴۴] مرجعيت علمى و دينى آنان و حجّيت ره نمودهايشان در كنار قرآن و ره نمودهاى پيامبر اسلام است.
ب ـ دانش اهل بيت عليهم السلام ، دانش پيامبر صلى الله عليه و آله است
دليل دوم بر مرجعيت علمى و دينى اهل بيت عليهم السلام ، رواياتى است كه دلالت دارند بر اين كه آنان ، وارث دانش پيامبر خدا ، بلكه وارث علوم همه انبياى الهى اند . [۴۵] اين روايات نيز فوق حدّ «استفاضه» اند و شايد متتبّع ، بتواند «تواتر معنوى» آنها را اثبات نمايد و به هر حال ، صدور مضمون آنها از پيامبر صلى الله عليه و آله ، قطعى است . به نمونه هايى از اين روايات ، اشاره مى كنيم:
۱ . مَسعدة بن صدقه از امام على عليه السلام روايت كرده است :
إنَّ العِلمَ الَّذى هَبَطَ بِهِ آدَمُ وجَميعَ ما فُضِّلَت بِهِ النَّبِيّونَ إلى خاتَمِ النَّبِيِّينَ فى عِترَةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَأَينَ يُتاهُ بِكُم؟! بَل أينَ تَذهَبونَ؟! [۴۶]
همانا آن علمى كه آدم عليه السلام آن را با خود فرود آورد ، و تمام آن چيزهايى كه مايه برترى پيامبران تا خاتم پيامبران شده ، همگى در خاندان محمّد صلى الله عليه و آله است . پس ، چرا سرگردانيد؟! و به كجا مى رويد؟! ۲ . زُراره و فُضَيل از امام باقر عليه السلام روايت كرده اند:
إنَّ العِلمَ الَّذى نَزَلَ مَعَ آدَمَ عليه السلام لَم يُرفَع، وَ العِلمُ يُتَوارَثُ، وكانَ عَلِىٌّ عليه السلام عالِمَ هذِهِ الاُمَّةِ، و إنَّهُ لَم يَهلِك مِنّا عالِمٌ قَطُّ إلّا خَلَفَهُ مِن أهلِهِ مَن عَلِمَ مِثلَ عِلمِهِ، أو ما شاءَ اللّهُ . [۴۷]
آن علمى كه با آدم عليه السلام فرود آمد ، ديگر بالا نرفت . اين علم ، از يكى به ديگرى به ارث مى رسد و على عليه السلام ، عالم اين امّت بود . هرگز هيچ عالمى از ما نمى ميرد ، مگر آن كه از خاندان او كسى جانشينش مى شود كه همانند علم او را داشته باشد يا آن مقدار [از علم او را] كه خدا بخواهد.
۳ . ابو بصير، صحابى امام باقر عليه السلام مى گويد:
دَخَلتُ عَلى أبى جَعفَرٍ عليه السلام ، فَقُلتُ لَهُ : أنتُم وَرَثَةُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟
قالَ: نَعَم .
قُلتُ: رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وارِثُ الأَنبِياءِ، عَلِمَ كلَّ ما عَلِموا؟
قالَ لى: نَعَم . [۴۸]
خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم و گفتم : آيا شما وارثان پيامبر خدا هستيد؟
فرمود : «آرى» .
گفتم : آيا پيامبر خدا ، وارث همه علومى است كه انبيا داشتند؟
فرمود : «آرى» .
ج ـ حديثِ اهل بيت عليهم السلام ، حديث پيامبر صلى الله عليه و آله است
سومين دليل تعميم معناى «سنّت» به احاديث اهل بيت عليهم السلام ، آن دسته از روايات ايشان است كه در آنها تصريح شده است كه هر حديثى از آنان صادر شود ، حديث پيامبر صلى الله عليه و آله و روايت شده از اوست. اينك نمونه هايى از اين روايات:
۱ . در روايتى به نقل از جابر ، آمده است :
قُلتُ لِأَبى جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلِىٍّ الباقِرِ عليه السلام : إذا حَدَّثتَنى بِحَديثٍ فَأَسنِدهُ لى .
فَقالَ: حَدَّثَنى أبى، عَن جَدّى، عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، عَن جَبرَئيلَ عليه السلام ، عَنِ اللّهِ عز و جل، و كُلُّ ما اُحَدِّثُكَ بِهذَا الإِسنادِ . [۴۹]
به ابوجعفر امام باقر عليه السلام گفتم : هر گاه برايم حديثى مى فرمايى ، سند آن را نيز برايم ذكر نما .
فرمود : «پدرم، از جدّم، از پيامبر خدا، از جبرئيل عليه السلام ، از خداوند عز و جل ، مرا حديث كرده است ، و هر حديثى كه براى تو مى گويم ، با همين سند است» .
۲ . هشام بن سالم و حمّاد بن عثمان و ديگران ، روايت كرده اند :
سَمِعنا أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ: حَديثى حَديثُ أبى، و حَديثُ أبى حَديثُ جَدّى، و حَديثُ جَدّى حَديثُ الحُسَينِ، و حَديثُ الحُسَينِ حَديثُ الحَسَنِ، و حَديثُ الحَسَنِ حَديثُ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، و حَديثُ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام حَديثُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، و حَديثُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَولُ اللّهِ عز و جل . [۵۰]
از امام صادق عليه السلام شنيديم كه مى فرمايد : «حديث من ، حديث پدرم است ، و حديث پدرم ، حديث جدّم ، و حديث جدّم ، حديث حسين ، و حديث حسين ، حديث حسن ، و حديث حسن ، حديث امير مؤمنان عليه السلام ، و حديث امير مؤمنان عليه السلام ، حديث پيامبر خدا ، و حديث پيامبر خدا ، سخن خداوند عز و جل است» .
بر اين اساس ، از ديدگاه پيروان اهل بيت عليهم السلام ، سنّت به معناى: «قول ، فعل و تقرير پيامبر خدا و اهل بيت ايشان» است ، و امامانِ اهل بيت، سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله را تا سال ۲۶۰ هجرى ـ كه آغاز غيبت آخرين امامِ اين خاندان است ـ ، به امّت اسلام، عرضه كرده اند. در نتيجه ، تمسّك به اهل بيت عليهم السلام ، در واقع ، كامل ترين شكل تمسّك به سنّت و سيره پيامبر صلى الله عليه و آله است.
دو. رابطه متقابل قرآن و سنّت
در باره جايگاه سنّتِ پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام و نقش آن در تبيين مفاهيم قرآن و مقاصد آن ، چند ديدگاه وجود دارد:
ديدگاه نخست . فهم قرآن، بى نياز از سنّت
اين ديدگاه ، براى نخستين بار توسط خليفه دوم ، مطرح شد . او هنگامى كه پيامبر خدا در بستر مرگ مى خواست سنّت مكتوبى از خود به يادگار بگذارد ، كه مانع از گم راهى امّت شود ، با استناد به اين نظريه ، از اقدام پيامبر صلى الله عليه و آله ممانعت به عمل آورد.
بخارى ، اين داستان را به نقل از ابن عبّاس ، چنين نقل كرده است:
لَمّا حُضِرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله و فِى البَيتِ رِجالٌ فيهِم عُمَرُ بنُ الخَطّابِ، قالَ النَّبِىُّ صلى الله عليه و آله : هَلُمَّ أكتُب لَكُم كِتاباً لا تَضِلّوا بَعدَهُ! فَقالَ عُمَرُ: إنَّ النَّبِىَّ صلى الله عليه و آله قد غَلَبَ عَلَيهِ الوَجَعُ! و عِندَكُمُ القُرآنُ . حَسبُنا كِتابُ اللّهِ . [۵۱]
چون پيامبر خدا در بستر احتضار افتاد ، عده اى از جمله عمر بن خطّاب، در اتاق ، حضور داشتند . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «بياييد تا براى شما نوشته اى بنويسم تا با وجود آن ، هرگز گم راه نشويد» . عمر گفت : درد ، بر پيامبر ، غلبه كرده است! در نزد شما قرآن هست . كتاب خدا ، ما را كفايت مى كند.
اين سخن ، بدان معناست كه در معرفت دينى ، مطلقا نيازى به سنّت نيست . ممانعت از كتابت حديث پس از رحلت پيامبر اسلام ـ كه يك سده به طول انجاميد ـ ، بر پايه اين ديدگاه بود . ذهبى ، آورده است :
إنّ الصِّدِّيقَ جَمَعَ الناسَ بَعدَ وَفاةِ نبيِّهِم، فقال: إنّكم تُحَدِّثونَ عن رسولِ اللّه صلى الله عليه و آله أحاديثَ تَختَلِفونَ فيها، و الناسُ بَعدَكُم أشَدُّ اختلافاً؛ فلا تُحَدِّثوا عَن رَسولِ اللّه صلى الله عليه و آله شَيئاً، فَمَن سَأَلَكُم فَقولوا: بَينَنا و بَينَكُم كِتابُ اللّه ؛ فَاستَحِلّوا حَلالَه وحَرِّموا حَرامَهُ . [۵۲]
پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله [ابو بكر] صدّيق ، مردم را جمع كرد و گفت : شما از پيامبر خدا احاديثى را نقل مى كنيد كه در آنها اختلاف داريد ، و بعد از شما ، مردم ، بيشتر [در اين باره] اختلاف خواهند كرد . بنا بر اين ، از پيامبر خدا چيزى نقل نكنيد ، و هر گاه كسى [در باره حديثى] از شما پرسيد ، بگوييد : كتاب خدا در ميان ما و شما هست ؛ حلال آن را حلال شماريد و حرامش را حرام .
از برخى نقل هاى محدّثان بر مى آيد كه در قرن سوم نيز اين ديدگاه ، مطرح بوده است. شافعى ، در كتاب جماع العلم ، بابى را با اين عنوان ، مطرح كرده است:
حكايةُ قولِ الطائفةِ التى رَدّتِ الأخبارَ كلَّها . نقل گفتار گروهى كه همه احاديث را رد كردند . [۵۳]
اين ديدگاه ، هر چند در تاريخ اسلام ، حتّى در ميان اهل سنّتْ دوام نياورد ، امّا اخيرا طرفدارانى پيدا كرده است. [۵۴]
نقد ديدگاه نخست
بطلان اين نظريه ، نياز چندانى به برهان ندارد؛ زيرا با اندكى تأمّل ، روشن مى شود كه ملاحظات سياسى ، مبناى اصلى آن بوده است ، نه باورهاى علمى و دينى . در عين حال ، دلايل ذيل ، بطلان اين ديدگاه را روشن مى سازند:
۱. اجتهاد در برابر نصّ قرآن
نظريّه بى نياز بودن قرآن شناسى از سنّت ، در مقابل آياتى است كه پيامبر خدا را مُبيِّن و مفسّر وحى، معرّفى كرده و اطاعت از ايشان را مانند اطاعت از خداوند ، واجب نموده اند . [۵۵]
همچنين آياتى از قرآن ، تأكيد دارند كه اين كتاب ، روشن و روشنگر همه چيز است ، مثل :
«لَّقَدْ أَنزَلْنَآ ءَايَاتٍ مُّبَيِّنَاتٍ . [۵۶]
تحقيقا آياتى روشنگر را فرو فرستاديم» .
«هَذَا بَيَانٌ لِّلنَّاسِ . [۵۷]
اين ، بيانى براى مردم است» .
«نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَىْ ءٍ . [۵۸]
و اين قرآن را كه روشنگر هر چيزى است ، بر تو فرو فرستاديم» .
اين آيات ، بى ترديد ، بدين معنا نيستند كه همه معارف قرآن ، براى همه مردم ، واضح و روشن است و نيازى به تفسير وتبيين ندارد ؛ بلكه معارف قرآن ، مراتبى دارد و هر كس به حسب استعداد و ظرفيت فكرى و روحى خود ، از روشنايى و روشنگرى اين كتاب آسمانى ، پرتو مى گيرد. [۵۹]
۲. اجتهاد در برابر نصّ پيامبر صلى الله عليه و آله
تصميم پيامبر صلى الله عليه و آله در باره نوشتن چيزى كه مانع از گم راهى امّت شود ـ كه شرح آن گذشت ـ ، به روشنى نشان مى دهد كه قرآن ، به تنهايى ، مانع گم راهى نيست . تجربه تاريخ اسلام هم اين واقعيت را تأييد كرده است و اگر نبود جز اين كه نظريه بى نيازى قرآن از سنّت ، اجتهاد در برابر سخن كسى است كه به تصريح قرآن، از سرِ هوس، سخن نمى گويد [۶۰] و اطاعت از او ، اطاعت از خداست [۶۱] و مردم ، موظّف به انجام دادن همه اوامر او هستند ، [۶۲] همين براى اثبات بطلان آن ، كافى بود.
۳. اجماع امّت اسلامى بر نيازمندى به سنّت
اجماع مسلمانان در عمل كردن به سنّت و معتبر دانستن آن به عنوان دومين منبع معرفت دينى در كنار قرآن ، دليل ديگرى بر ردّ ديدگاه نخست ، محسوب مى شود.
ديدگاه دوم . فهم قرآن، تنها از طريق سنّت
در مقابل ديدگاه نخست ، نظريه ديگرى وجود دارد كه بر اساس آن ، شناخت قرآن، براى عامّه مردم ، ممكن نيست و آنان براى تفسير قرآن و عمل كردن به آن ، حتما بايد به سنّت ، مراجعه كنند.
اين ديدگاه ، نخستين بار، به برخى صحابيان و تابعيانْ نسبت داده شده است . از عبيد اللّه بن عمر ، نقل شده است :
لقد أدركتُ فقهاءَ المدينة ، و إنّهم لَيُعظّمون القولَ فى التفسير ، منهم : سالمُ بن عبد اللّه ، و القاسمُ بن محمّد ، و سعيدُ بن المسيَّب ، و نافعٌ . [۶۳]
من ، فقهاى مدينه را درك كردم . آنها گفتن تفسير را گران مى شمردند . از جمله ايشان اند : سالم بن عبد اللّه ، قاسم بن محمّد، سعيد بن مسيّب و نافع .
و در باره سعيد بن مُسيَّب ، چنين نقل شده است :
إنّهُ كان إذا سُئل عن تفسير آية من القرآن، قال: أنا لا أقول فى القرآن شيئاً . [۶۴]
هر گاه تفسير آيه اى از قرآن را از وى مى پرسيدند ، مى گفت : من ، در باره قرآن ، چيزى نمى گويم .
و از شَعبى نقل شده است كه گفت :
ثلاث لا أقول فيهنَّ حتّى أموت: القرآن... . [۶۵]
سه موضوع است كه من تا زنده ام ، در باره آنها سخن نمى گويم : نخست، قرآن ... .
همچنين ، در ميان پيروان اهل بيت عليهم السلام ، اين نظريه به گروهى از طرفداران مكتب اخباريگرى نسبت داده شده است . آنان ، معتقدند كه دستيابى به معارف قرآن ، ويژه پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت اوست و از اين رو ، ظواهر قرآن ، براى ما حجّت نيستند . [۶۶]
شمارى از اخباريان شيعه، پا را از اين هم فراتر گذاشته اند و بر اين باورند كه بسيارى از سنّت هاى پيامبر صلى الله عليه و آله ، مانند بيشتر آيات قرآن ، رمزگونه و معمّايى اند و جز مخاطبان اصلى آنها ، يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام ، كسى مقاصد و معانى حقيقى آنها را نمى فهمد . محدّث اِسترآبادى ، [۶۷] بنيان گذار اين شيوه از اخباريگرى ، در اين باره مى گويد:
و إنّ القرآن فى الأكثر ورد على وجه التّعمية بالنسبة إلى أذهان الرّعيّة و كذلك كثير من السنن النبويّة و إنّه لا سبيل لنا فيما لا نعلّمه من الأحكام النظريّة الشرعيّة ، أصليّةً كانت أو فرعيّةَ؛ إلّا السماع من الصّادقين عليهم السلام ، و إنّه لا يجوز استنباط الأحكام النظريّة من ظواهر كتاب اللّه و لا ظواهر السنن النبويّة ما لم يعلم أحوالهما من جهة أهل الذّكر عليهم السلام ، بل يجب التوقّف و الاحتياط فيهما . [۶۸]
اكثر آيات قرآن و همچنين بسيارى از سنّت هاى پيامبر صلى الله عليه و آله ، از اذهان عموم ، پوشيده اند و براى دانستن احكام نظرى شرعى، اعم از اصول يا فروع ، راهى جز شنيدن از پيشوايان صادق عليهم السلام وجود ندارد . همچنين ، استنباط احكام نظرى از ظواهر كتاب خدا و يا ظواهر سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله ، مادام كه در باره حقيقت آنها از اهل بيت عليهم السلام ، چيزى به ما نرسيده است ، جايز نيست ؛ بلكه بايد در اين باره ، توقّف و احتياط كرد .
مهم ترين دلايلى كه براى اثبات اين نظريه اقامه شده ، عبارت اند از:
۱. حرمت «تفسير به رأى»
بر اساس احاديث متواتر ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام ، «تفسير به رأى» را تحريم كرده اند . بنا بر اين ، براى فهم معارف و مقاصد قرآن ، راهى جز رجوع به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، وجود ندارد . برخى احاديثى كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين باره نقل شده اند ، عبارت اند از:
مَن قالَ فِى القُرآنِ بِرَأيِهِ، فَليَتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النّارِ . [۶۹]
كسى كه در قرآن به رأى خود نظر دهد ، جايگاهش آتش باد! مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأيِهِ، فَقَدِ افتَرى عَلَى اللّهِ الكَذِبَ . [۷۰]
كسى كه قرآن را تفسير به رأى كند ، به يقين، به خدا دروغ بسته است . مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأيِهِ فَأَصابَ الحَقَّ، فَقَد أخطَأَ . [۷۱]
كسى كه قرآن را تفسير به رأى كند ، حتّى اگر درست بگويد ، باز خطا كرده است.
امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد:
مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأيِهِ، إن أصابَ لَم يُؤجَر، و إِن أخطَأَ فَهُوَ أبعَدُ مِنَ السَّماءِ . [۷۲]
كسى كه قرآن را تفسير به رأى كند ، اگر تفسيرش درست باشد ، اَجرى نمى برد و اگر اشتباه كند ، دورترين فرد از آسمان [در پيشگاه الهى] است .
۲. اختصاص داشتن فهم معارف قرآن به اهل بيت عليهم السلام
شمارى از احاديث ، تأكيد دارند كه معارف قرآن ، فراتر از فهم عامّه مردم اند و تنها پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت او عليهم السلام ـ كه مخاطبان اصلى قرآن اند ـ مى توانند به حقايق اين كتاب آسمانى برسند . بنا بر اين ، تنها راه دين شناسى براى ديگران ، مراجعه به سنّت و عترت است . اينك ، نمونه اى از اين احاديث:
الف ـ امام باقر عليه السلام ، خطاب به جابر بن جعفى فرموده است:
يا جابِرُ! لَيسَ شى ءٌ أبعَدَ مِن عُقولِ الرِّجالِ مِن تَفسيرِ القُرآنِ؛ إنَّ الآيَةَ يَكونُ أوَّلُها فى شى ءٍ و آخِرُها فى شى ءٍ، و هُوَ كَلامٌ مُتَّصِلٌ مُتَصَرِّفٌ عَلى وُجوهٍ . [۷۳]
اى جابر! هيچ چيز، به اندازه تفسير قرآن ، دور از دسترس انديشه هاى مردان نيست . يك آيه ، ابتدايش در باره چيزى است و انتهايش در باره چيزى ديگر ، و قرآن ، گفتار پيوسته اى است كه به گونه هاى مختلف ، فهميده مى شود.
ب ـ در علل الشرائع ، به نقل از ابو زُهَير بن شَبيب بن اَنَس ، از يكى از ياران امام صادق عليه السلام روايت شده است :
در خدمت امام صادق عليه السلام بودم ... كه يك نفر ، در زد . گروهى از ياران امام عليه السلام در حضور ايشان بودند . ايشان به غلام فرمود : «ببين كيست؟».
غلام رفت و برگشت و گفت : ابو حنيفه است .
فرمود : «بگو وارد شود» .
ابو حنيفه ، وارد شد و بر امام صادق عليه السلام سلام كرد .
امام عليه السلام پاسخ سلامش را داد و فرمود : «تو فقيه عراق هستى؟» .
گفت : آرى.
فرمود : «بر چه اساسى براى آنها فتوا مى دهى؟» .
گفت : بر اساس كتاب خدا و سنّت پيامبرش .
فرمود : «اى ابو حنيفه! آيا كتاب خدا را چنان كه بايد، مى شناسى ، و آيا ناسخ و منسوخ را مى شناسى؟».
گفت : آرى.
فرمود : «اى ابو حنيفه! مدّعى علم شدى . واى بر تو! خداوند ، اين علم را جز نزد اهل قرآن كه قرآن بر آنها نازل شده ، قرار نداده است . واى بر تو! اين علم ، جز در نزد خواصّى از ذريّه پيامبر ما محمّد صلى الله عليه و آله نيست . خداوند ، حتّى يك حرف از كتابش را به تو به ارث ، نداده است» و همچنان براى او حجّت آورد و استدلال كرد، تا آن كه فرمود : «اى ابو حنيفه! هر گاه چيزى از تو سؤال شود (يا مسئله اى براى تو پيش آيد) كه نه در كتاب خداست و نه در حديث و سنّت، چه مى كنى؟» .
گفت : خداوند ، تو را به سلامت دارد! قياس مى كنم و در آن ، بر اساس نظر خود ، عمل مى نمايم.
امام عليه السلام فرمود : «اى ابو حنيفه! نخستين كسى كه قياس كرد ، ابليس مَلعون بود . او در برابر پروردگار ما ـ تبارك و تعالى ـ دست به قياس زد و گفت : «من از او (آدم) بهترم ؛ [چون] مرا از آتش آفريده اى و او را از گِل ...» » .
ابو حنيفه ، سكوت كرد.
امام عليه السلام فرمود : «اى ابو حنيفه! كدام يك نجس تر است : بول يا جنابت؟».
گفت : بول .
فرمود : «پس چرا مردم براى جنابت ، غسل مى كنند ؛ امّا براى بول ، غسل نمى كنند؟» .
ابو حنيفه ، سكوت كرد.
امام عليه السلام فرمود : «اى ابو حنيفه! كدام يك برتر است : نماز يا روزه؟» .
گفت : نماز.
فرمود : «پس چرا حائض بايد قضاى روزه اش را به جا آورد ؛ امّا نمازش قضا ندارد؟» .
ابو حنيفه ، باز سكوت كرد. [۷۴]
ج ـ در روايتى از زيد شَحّام آمده است :
قَتادة بن دِعامه ، بر امام باقر عليه السلام وارد شد . امام عليه السلام فرمود : «اى قتاده! تو فقيه بصريانى؟» .
گفت : اين طور مى گويند.
فرمود : «به من خبر رسيده است كه قرآن را تفسير مى كنى» .
گفت : آرى.
فرمود : «به علم ، تفسيرش مى كنى يا به جهل؟» .
گفت : البته به علم.
فرمود : «اگر به علم، تفسيرش مى كنى ، به راستى عالم هستى . من از تو سؤالى دارم» .
قتاده گفت : بپرس .
فرمود : «مرا خبر ده از اين سخن خداى عز و جل در باره قوم سبأ كه : «و ميان آنها مسافت را به اندازه مقرّر داشته بوديم . در اين راه ها شب ها و روزها آسوده خاطر بگرديد » ».
قتاده گفت : يعنى كسى كه با توشه حلال و مركوب و كرايه حلال از خانه اش به قصد اين خانه (كعبه) خارج شود ، در امان است تا آن گاه كه به سوى خانواده اش باز گردد.
امام باقر عليه السلام فرمود : «تو را به خدا سوگند ، اى قتاده! آيا مى دانى كه گاه ممكن است آدمى با توشه حلال و مركوب و كرايه حلال، به قصد اين خانه ، خانه اش را ترك گويد ؛ ولى در راه ، راهزنان به او حمله كنند و هزينه و توشه اش را بگيرند و نيز ضربه مهلكى به او وارد آيد؟» .
قتاده گفت : البته ، آرى.
امام باقر عليه السلام فرمود : «واى بر تو ، اى قتاده! اگر قرآن را از پيش خود تفسير كرده اى ، هم خود به هلاكت افتاده اى و هم ديگران را به نابودى كشانده اى ، و اگر آن را از مردان گرفته اى ، باز ، هم خود را به هلاكت افكنده اى و هم ديگران را . واى بر تو ، اى قتاده! مقصود [آيه] ، كسى است كه با توشه و مركوب و كرايه اى حلال از خانه اش به قصد اين خانه بيرون رود ، در حالى كه عارف به حقّ ما و دلش شيفته ما باشد ، چنان كه خداى متعال فرمود : «پس دل هاى گروهى از مردمان را هواخواهِ ايشان قرار ده» . اگر مقصود ، خانه (كعبه) بود ، مى فرمود : آن [و نه آنها ] . به خدا سوگند كه ماييم مقصود از اين دعاى ابراهيم عليه السلام كه : هر كس دوستدار ما باشد، حجّش پذيرفته مى شود ، و گرنه پذيرفته نمى شود . اى قتاده! هر گاه كسى چنين باشد (دوستدار و عاشق ما باشد) ، از عذاب دوزخ، در روز قيامت ، ايمن خواهد بود» .
قتاده گفت : مسلّما . به خدا سوگند كه من ، اين آيه را جز اين گونه تفسير نكرده ام.
امام باقر عليه السلام فرمود : «واى بر تو ، اى قتاده! قرآن را ، در حقيقت ، كسى مى شناسد كه مخاطب آن ، واقع شده است» . [۷۵]
۳. ظاهر نبودن الفاظ قرآن
وجود تقييد ، تخصيص و تجوّز در بيشتر ظواهر قرآن ، موجب از بين رفتن ظهور (معناى ظاهر) آنها مى گردد . بنا بر اين ، آنچه از معانى قرآن كه ظاهر به نظر مى رسد ، ظهورِ آن، بَدْوى است و با تأمّل ، از بين خواهد رفت . در نتيجه ، براى فهم آنها ، رجوع به خاندان پيامبر خدا ، ضرورى است .
نقد دليل اوّل
دليل نخست اخباريان ، «حرمت تفسير به رأى» در اسلام است . بى ترديد ، طبق احاديثى كه بدانها اشارت رفت ، تفسير به رأى ، جايز نيست ؛ امّا حرمت تفسير به رأى ، نمى تواند مدّعاى آنان را اثبات نمايد ؛ زيرا:
اوّلاً حمل كردن لفظ بر معناى واضِح آن ، تفسير نيست ؛ چون تفسير، به معناى تبيين و توضيح معناى غير واضح است [۷۶] و به تعبير شيخ انصارى ، تفسير ، عبارت است از «كشف القناع (پرده بر داشتن)» [۷۷] ، و حمل لفظ بر معناى ظاهر آن ، كشف امر مستور نيست.
ثانيا بر فرض كه حمل لفظ بر معناى ظاهرِ آن ، تفسير ناميده شود ، اين عمل ، تفسير به رأى نيست ؛ زيرا رأى و نظريه در جايى صدق مى كند كه معناى آيه ، روشن نباشد . در اين صورت ، مفسّر مى گويد: «به نظر من ، مقصود، اين است» ؛ امّا در جايى كه معناى لغوى و عرفى آيه روشن است ، مفسّر، از خود ، رأى و ديدگاهى ندارد تا بر قرآن ، تحميل كند . او معناى آيه را مى گويد ، نه رأى خود را (در باره مقصود آيه).
بنا بر اين ، مقصود از حرمت تفسير به رأى ، تحميل آراى مبتنى بر حدس و گمان و استحسان، بر قرآن است و شامل حمل الفاظ اين كتاب آسمانى بر معانى واضح لغوى و عرفى آن نمى شود . [۷۸]
مؤيّد اين مدّعا ، احاديثى است كه اهل بيت عليهم السلام در آنها روش استخراج احكام اسلام از قرآن را به اصحاب خود ، تعليم داده اند . نمونه روشن آن ، روايت عبد الأعلى است كه مى گويد:
<HA> قُلتُ لِأَبى عَبدِ اللّهِ عليه السلام : عَثَرتُ فَانقَطَعَ ظُفرى فَجَعَلتُ عَلى إصبَعى مَرارَةً، فَكَيفَ أصنَعُ بِالوُضوءِ؟
قالَ: يُعرَفُ هذا و أشباهُهُ مِن كِتابِ اللّهِ عز و جل : «مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ» . [۷۹] اِمسَح عَلَيهِ . [۸۰]</HA>
<HA> به امام صادق عليه السلام گفتم : پايم لغزيد و ناخنم شكست و من ، مقدارى مرهم روى انگشتم گذاشته ام. حال ، براى وضو چه كنم؟
فرمود : «حُكم اين و امثال آن ، از كتاب خداوند عز و جل دانسته مى شود : «خدا در دين ، بر شما سختى قرار نداده است» . بر آن [انگشتِ مرهم نهاده] ، مسح كن» . </HA>
نقد دليل دوم
بى شك ، فهم معارف قرآن ، مراتبى دارد كه احاطه به همه مراتب آن ، ويژه خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله است ؛ [۸۱] امّا اين ، بدان معنا نيست كه معارف قرآن ، به طور مطلق ، بالاتر از فهم عامّه مردم است و پژوهشگران دينى نبايد به متن قرآن ، مراجعه كنند ؛ زيرا:
اوّلاً قرآن كريم تصريح مى فرمايد:
«هَذَا بَيَانٌ لِّلنَّاسِ . [۸۲]
اين (قرآن) ، روشنگرى براى مردم است» .
و مردم را به تدبّر در آيات خويش ، فرا مى خواند:
«كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِّيَدَّبَّرُواْ ءَايَاتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ . [۸۳]
كتابى است خجسته كه به سوى تو فرستاديم تا در آيات آن بينديشند و خردمندان از آن پند گيرند» .
و كسانى را كه در آن تدبّر نمى كنند ، بدين گونه مورد عتاب قرار مى دهد كه:
«أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَآ . [۸۴]
آيا به قرآن نمى انديشند، يا بر دل هايشان قفل هايى زده شده است؟» .
چگونه مى توان سخنى را كه براى مردم ، قابل فهم نيست ، «بيان» ناميد و آنان را به تدبّر در آن ، دعوت كرد و كسانى را كه در آن تدبّر نمى كنند ، مورد سرزنش قرار داد؟!
ثانيا مبهم بودن قرآن ، با معجزه بودن آن ، سازگار نيست ؛ زيرا سخنى مى تواند معجزه باشد و ارتباطِ آورنده آن را با خداوند متعال ، اثبات نمايد كه براى مردمِ اهل آن زبان ، قابل فهم باشد . بنا بر اين ، سخنى كه عموم مردم ، قادر به درك آن نيستند ، معجزه و نشانه نبوّت نيست .
ثالثا بر پايه احاديث فراوانى كه از اهل بيت عليهم السلام رسيده اند ، عرضه سنّت بر قرآن ، يكى از معيارهاى تشخيص حديث صحيح از ناصحيح است . از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه مى فرمايد:
إنَّ عَلى كُلِّ حَقٍّ حَقيقَةً، وَ عَلى كُلِّ صَوابٍ نوراً؛ فَما وافَقَ كِتابَ اللّهِ فَخُذوهُ، وَ ما خالَفَ كِتابَ اللّهِ فَدَعوهُ . [۸۵]
هر حقّى از حقيقتى برخوردار است ، و هر درستى ، از نورانيّتى . پس آنچه را كه موافق كتاب خداست ، بگيريد ، و آنچه را كه مخالف كتاب خداست ، رها كنيد .
بديهى است كه معيارْ بودن قرآن براى تشخيص درستى يا نادرستى سنّت (حديث) ، مبتنى بر امكان دستيابى به معانى قرآن و نيز حجّيت ظواهر آن است و چيزى كه خود ، مبهم و غير قابل فهم باشد ، نمى تواند ميزان شناخت چيزى ديگر شود.
رابعا در برخى احاديث، مبهم و غير قابل فهم بودن قرآن ، صريحا نفى شده است . براى مثال ، ابو لَبيد بَحرانى از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه :
فَمَن زَعَمَ أنَّ كِتابَ اللّهِ مُبهَمٌ، فَقَد هَلَكَ و أهلَكَ . [۸۶]
هر كس ادّعا كند كه كتاب خدا مبهم است ، هم خود به هلاكت افتاده ، و هم ديگران را به نابودى كشانده است .
بنا بر اين ، مقصود از احاديثى كه فهم معارف قرآن را به اهل بيت عليهم السلام منحصر كرده اند، بر فرض صحّت سند ، احاطه داشتن اهل بيت عليهم السلام بر همه معارف ظاهرى و باطنى آن است ، چنان كه در بسيارى از احاديث ، به اين مطلب، تصريح شده است. اين احاديث، در واقع ، در مقابل كسانى كه خود را از اهل بيت عليهم السلام و راه و روش آنان در شناخت معارف قرآن ، بى نياز مى دانند ، صادر شده است.
نقد دليل سوم
با توجّه به آنچه گذشت ، بطلان ادّعاى مبهم بودن الفاظ قرآن (به دليل وجود تقييد ، تخصيص و تجوّز در بيشتر آيات آن) ، روشن است؛ زيرا:
اوّلاً وجود تقييد ، تخصيص و تجوّز در بيشتر آيات قرآن ، ادّعاى محض و خلاف واقع است.
ثانيا همه آنچه در نقد دليل دوم اخباريان ذكر شد ، براى اثبات امكان بهره گيرى مردم (بويژه دانشوران) از معارف قرآن ، كافى است.
ثالثا سنّت نيز مانند قرآن ، ناسخ و منسوخ ، خاص و عام ، و محكم و متشابه دارد . در حديثى كه سُليم بن قيس از امير مؤمنان عليه السلام نقل كرده ، آمده است :
إنَّ أمرَ النَّبِىِّ صلى الله عليه و آله مِثلُ القُرآنِ ناسِخٌ و مَنسوخٌ و خاصٌّ و عامٌّ و مُحكَمٌ و مُتَشابِهٌ، قَد كانَ يَكونُ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الكَلامُ لَهُ وَجهانِ: كَلامٌ عامٌّ ، و كَلامٌ خاصٌّ مِثلُ القُرآنِ . [۸۷]
سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله نيز همانند قرآن ، ناسخ و منسوخ ، خاص و عام ، و محكم و متشابه دارد . گاهى سخن پيامبر خدا دو گونه بود : عام و خاص ، مثل قرآن.
بنا بر اين ، اگر استدلال سوم اخباريان درست باشد ، بايد گفت كه سنّت نيز نمى تواند از قرآن ، ابهام زدايى نمايد ؛ بلكه بايد مانند محدّث اِسترآبادى معتقد شد كه احاديث نبوى ، مانند آيات قرآن ، رمزگونه اند و كليد اين رمز ، حديث اهل بيت عليهم السلام است.
بارى ، خلاصه كلام در پاسخ به دليل سوم اخباريان ، اين است كه وجود تخصيص ، تقييد ، نَسخ و امثال اينها در قرآن و سنّت ، موجب عدم انعقاد ظهور در الفاظ و يا عدم استمرار آن نيست؛ بلكه سبب لزوم فحص در موارد احتمال وجود مخصِّص و مبيِّن است . [۸۸]
ديدگاه سوم . فهم قرآن از طريق سنّت در موارد خاص
در تاريخ اسلام ، ديدگاه نخست به مهجور شدن سنّت انجاميد و ديدگاه دوم به مهجورشدن بيشتر قرآن دامن زد . علّامه طباطبايى قدس سره در تفسير گران سنگ الميزان ، پس از نگاهى دردآلود به اين گذشته اسفبار مى نويسد :
و لعلّ المتراءى من أمر الاُمّة لغيرهم من الباحثين ـ كما ذكره بعضهم ـ أنّ أهل السنّة أخذوا بالكتاب و تركوا العترة ، فآل ذلك إلى ترك الكتاب لقول النبىّ صلى الله عليه و آله : «إنّهما لن يفترقا» و أنّ الشيعة أخذوا بالعترة و تركوا الكتاب ، فآل ذلك منهم إلى ترك العترة لقوله صلى الله عليه و آله : «إنّهما لن يفترقا»، فقد تركت الاُمّة القرآن و العترة (الكتاب و السنّة) معا . [۸۹]
شايد وضعيت ظاهر امّت مسلمان، براى پژوهشگران ، چنين باشد كه برخى گفته اند: اهل سنّت ، قرآن را گرفتند و عترت پيامبر صلى الله عليه و آله را رها كردند و نتيجه ، آن شد كه قرآن را هم رها كردند ؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده بود : «اين دو، از هم جدا نمى شوند» . و شيعه ، عترت را گرفتند و قرآن را رها كردند و در نتيجه ، عترت را هم رها كردند ؛ چون پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده بود : «اين دو، از هم جدا نمى شوند» . بنا بر اين ، امّت اسلامى ، قرآن و عترت ، هر دو، را رها كردند .
ايشان ، در مقابل دو ديدگاه گذشته ، ديدگاه سومى را مطرح كرده و آن ، اين است كه قرآن شناسى ، جز در موارد خاص (مانند : تفاصيل احكام و قصص و معاد) ، نيازى به سنّت ندارد . فهم قرآن، با كمك گرفتن از خود قرآن ، امكان پذير است و پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندان آن بزرگوار نيز به عنوان معلّمان قرآن ، ما را به همين راه ، راه نمايى كرده اند. متن سخن علّامه طباطبايى قدس سره چنين است:
آيات شريفى كه مردم را به طور عمومى ـ از كافر و مؤمن و از كسانى كه در عهد نزول كتاب الهى بوده و يا اشخاصى كه بعدا به وجود آمده اند ـ به انديشيدن و تدبّر در قرآن دعوت نموده ، مخصوصا آيه شريف : «آيا در قرآن نمى انديشند؟ و اگر از سوى كسى غير خداوند بود ، قطعا در آن ، اختلافات بسيارى بود» ، به طور آشكارا ، دلالت دارد كه معارف قرآنى را مى توان با بحث و كنجكاوى در آيات به دست آورد و بدين وسيله ، اختلافى را كه در نظر ابتدايى در ميان بعضى آيات ديده مى شود ، مرتفع ساخت ؛ زيرا چنان كه ملاحظه مى كنيد ، اين آيه شريف ، در مقام «تحدّى» [يعنى حجّت آوردن و مبارز طلبيدن] است و مى خواهد با استدلال به عدم وجود اختلاف در قرآن ، حقّانيت كتاب الهى را ثابت كند . در اين صورت ، معنا ندارد كه فهميدن معانى آيات قرآن را موكول به فهم «صحابيان و تابعيان» نمايد ؛ بلكه بالاتر ، نمى توان در چنين مقامى، درك معانى آن را هم به سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله حواله داد ؛ چون كلام پيامبر خدا، در چنين زمينه اى ، يا كلامى است كه موافق ظاهر كتاب الهى و مطابق با آن است و يا با آن، مخالفت دارد . پُر واضح است كه در صورت موافقت ، احتياجى به آن نيست ؛ زيرا خود شخص ، ولو پس از تدبّر و بحث ، همان معنا را درك مى كند؛ امّا در صورت مخالفتش با كتاب الهى، با مقام «تحدّى» سازگارى ندارد و نمى تواند حجّتى را براى مخالف ، اقامه كند.
ولى در شرح و تفصيل احكام فرعى ، چاره اى جز استفاده كردن از حديث نبوى نيست ، چنان كه خود قرآن شريف هم ، اين قبيل مطالب را به توضيحات پيامبر خدا ، حواله داده است و آيه شريفِ : «آنچه را كه پيامبر به شما داده است ، بگيريد و از آنچه شما را باز داشته، باز ايستيد» و آنچه در تفسير آن رسيده ، همه به همين قسمت مربوط اند. همچنين ، قسمت هايى كه مربوط به داستان ها و يا مربوط به تفاصيل «معاد» هستند ، در آنها هم حديث پيامبر صلى الله عليه و آله ، لازم و حتمى است.
خلاصه ، از آنچه گفتيم روشن مى شود كه شأن پيامبر خدا در چنين مقامى ، تنها و تنها جنبه آموزش است و معلوم است كه آموزش ، فقط يك نحو راه نمايى است كه استاد آگاه و خبير، به وسيله آن ، ذهن شاگرد را براى درك كردن چيزى كه براى او سنگين و دشوار است ، ارشاد و رهبرى مى نمايد . [۹۰]
ديدگاه چهارم . فهم قرآن از طريق سنّت، تنها در برخى سطوح
به نظر مى رسد براى تبيينِ دقيق رابطه متقابل قرآن و حديث ، و نقش سنّت در تفسير قرآن و فهم معارف دينى ، تفصيل قائل شدن ميان مراتب قرآن شناسى (فهم معارف قرآن) ، ضرورى است.
مراتب قرآن شناسى
به طور كلّى ، فهم معارف قرآن كريم را مى توان در چهار مرحله خلاصه كرد:
۱. آشنايىِ اجمالى با معارف قرآن،
۲. آشنايى با اشارات قرآن،
۳. آشنايى با لطايف قرآن،
۴. آشنايى با حقايق قرآن .
از امام زين العابدين عليه السلام ، در باره مراتب قرآن شناسى روايت شده كه مى فرمايد :
إنَّ كِتابَ اللّهِ عَلى أربَعَةِ أشياءَ: عَلَى العِبارَةِ، وَ الإِشارَةِ، وَ اللَّطائِفِ، وَ الحَقائِقِ؛ فَالعِبارَةُ لِلعَوامِّ، وَ الإِشارَةُ لِلخَواصِّ، وَ اللَّطائِفُ لِلأَولِياءِ، وَ الحَقائِقُ لِلأَنبِياءِ . [۹۱]
همانا كتاب خدا بر چهار چيز است : بر عبارت ، اشارت ، لطايف و حقايق . عبارت ، براى عوام است و اشارت براى خواص و لطايف براى اوليايند و حقايق براى انبيا .
و اينك ، توضيحى در باره هر يك از اين مراتب:
يك. آشنايى اجمالى با معارف قرآن
مرحله نخستِ قرآن شناسى ، يعنى آشنايى اجمالى با معارفِ حياتبخشِ اين كتاب آسمانى ، براى عموم كسانى كه با ادبيات عرب آشنايى دارند ، امكان پذير است ، چنان كه در حديثى كه ملاحظه شد ، آمده است : «عبارت، براى عوام است».
به سخن ديگر ، هر كس زبان عربى را بداند و بتواند عبارات قرآن را بفهمد ، به تناسب قدرت درك خود ، مى تواند از نورانيت آن ، بهره ببرد ، چنان كه در حديثى از امير مؤمنان عليه السلام نقل شده كه مى فرمايد:
ما جالَسَ هذَا القُرآنَ أحَدٌ إلّا قامَ عَنهُ بِزِيادَةٍ أو نُقصانٍ: زِيادَةٍ فى هُدىً، أو نُقصانٍ فى عَمىً . [۹۲]
هيچ كس با اين قرآن ننشست ، مگر آن كه با افزايشى يا كاهشى از نزد آن برخاست : افزايش در هدايت ، يا كاهش در كورى (گم راهى) .
همه احاديثى كه عموم مردم را به آموختن قرآن براى بهره گيرى از آن تشويق مى كنند ، در واقع ، بر لزوم نخستين مرحله قرآن شناسى و آشنايى اجمالى با معارف نورانى اين كتاب آسمانى در زمينه هاى: اعتقادى ، اخلاقى ، عملى ، تاريخى و ... براى همه پيروان اسلام ، تأكيد دارند، مانند آنچه از امام على عليه السلام نقل شده كه مى فرمايد:
اِعلَموا أنَّهُ لَيسَ عَلى أحَدٍ بَعدَ القُرآنِ مِن فاقَةٍ، و لا لِأَحَدٍ قَبلَ القُرآنِ مِن غِنىً؛ فَاستَشفوهُ مِن أدوائِكُم وَ استَعينوا بِهِ عَلى لَأوائِكُم ؛ فَإِنَّ فيهِ شِفاءً مِن أكبَرِ الدّاءِ؛ وهُوَ الكُفرُ وَ النِّفاقُ، وَ الغَىُّ وَ الضَّلالُ؛ فَاسأَلُوا اللّهَ بِهِ، و تَوَجَّهوا إلَيهِ بِحُبِّهِ، و لا تَسأَلوا بِهِ خَلقَهُ... وَ استَدِلّوهُ عَلى رَبِّكُم، وَ استَنصِحوهُ عَلى أنفُسِكُم، وَ اتَّهِموا عَلَيهِ آراءَكُم، وَ استَغِشّوا فيهِ أهواءَكُم . [۹۳]
بدانيد كه هيچ كس با داشتن قرآن ، نيازمند نمى شود ، و هيچ كس بدون قرآن ، بى نياز نخواهد بود . پس ، درمان دردهاى خود را از قرآن بجوييد و براى سختى ها و مشكلات خود ، از آن كمك بگيريد ؛ زيرا درمان بزرگ ترين دردها ـ يعنى كفر و نفاق و بيراهه رَوى و گم راهى ـ ، در قرآن است . پس به وسيله آن ، از خداوند مسئلت كنيد ، و با دوست داشتنِ قرآن ، به درگاه خداوند روى آوريد ، و به وسيله قرآن ، از خلق خدا چيزى نخواهيد ... با قرآن به پروردگارتان راه بريد ، و آن را مشاور خود قرار دهيد ، و آرايتان را در برابر آن ، متّهم كنيد ، و ناخالصى عقايدتان را با آن بسنجيد .
روشن است كه مخاطب امام عليه السلام در اين سخن ، همه امّت اسلام اند ، و ايشان نمى خواهد به آنان بگويد كه براى بهره گرفتن از قرآن ، همه مردم بايد در علم تفسير ، تخصّص پيدا كنند ؛ بلكه مقصود ايشان ، دعوت همه مردم به آشنايى اجمالى با معارف قرآن به قدر استعداد و توان آنهاست.
همچنين ، همه آيات و احاديثى كه عموم مردم را به تدبّر در قرآن براى بهره گيرى از ره نمودهاى آن دعوت مى كنند ، بر قابل فهم بودن اين كتاب آسمانى براى آنان ، دلالت دارند ، مانند اين آيه شريف :
«كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِّيَدَّبَّرُواْ ءَايَاتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ . [۹۴]
كتابى است خجسته كه به سوى تو فرستاديم تا در آيات آن بينديشند و خردمندان از آن، پند گيرند» .
افزون بر اين ، چنان كه قبلاً اشاره كرديم ، اصولاً معجزه بودن قرآن ـ كه اين كتاب آسمانى، بارها به آن، تحدّى (هَماوردطلبى) كرده است ـ ، نشانه آن است كه زيبايى و عمق و حلاوت معناى آن ، براى توده انديشه ورانِ عربى دان، قابل فهم است.
دو. آشنايى با اشارات قرآن
دومين مرحله قرآن شناسى ، يعنى آشنايى با اشارات اين كتاب آسمانى ، براى عموم مردم، ميسّر نيست؛ بلكه نياز به تخصّص دارد و تنها خواص اند كه مى توانند به اين حوزه معرفتى راه يابند . امام زين العابدين عليه السلام ، به اين مرحله اشاره نموده، مى فرمايد: «اشارت، براى خواص است».
توضيح مطلب ، اين كه : نور بودن قرآن و بيان بودن آن ، با علمى بودن و عمق داشتنِ معارف آن ، منافاتى ندارد . بر پايه گزارش ثقة الإسلام كلينى، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره عمق معارف اين كتاب آسمانى مى فرمايد:
لَهُ ظَهرٌ و بَطنٌ، فَظاهِرُهُ حُكمٌ و باطِنُهُ عِلمٌ، ظاهِرُهُ أنيقٌ و باطِنُهُ عَميقٌ، لَهُ نُجومٌ و عَلى نُجومِهِ نُجومٌ، لا تُحصى عَجائِبُهُ، و لا تُبلى غَرائِبُهُ . [۹۵]
قرآن ، ظاهرى دارد و باطنى . ظاهر آن ، حُكم است و باطنش علم . ظاهرش زيباست و باطنش ژرف . داراى ستارگانى است [۹۶] و ستارگانش هم ستارگانى دارند . شگفتى هايش به شماره در نمى آيند ، و غرايبش كهنه نمى گردند.
اشارات قرآن ، راه دستيابى به بخش عمده اى از معارف آن است و بدين سان ، همان طور كه از امام على عليه السلام روايت شده است ، قرآن كريم ، خود ، شارح و مبيِّن خويش است:
كِتابُ اللّهِ تُبصِرونَ بِهِ، و تَنطِقونَ بِهِ، و تَسمَعونَ بِهِ، و يَنطِقُ بَعضُهُ بِبَعضٍ، و يَشهَدُ بَعضُهُ عَلى بَعضٍ . [۹۷]
اين ، كتاب خداست كه با آن مى توانيد [حقيقت را] ببينيد ، و با آن سخن [حق را ]بگوييد ، و به وسيله آن بشنويد . بعضى از قرآن ، از بعضى ديگر آن ، سخن مى گويد ، و برخى بر برخى ديگر ، گواهى مى دهند .
امام على عليه السلام در حديثى ديگر مى فرمايد:
وَ اللّهُ سُبحانَهُ يَقولُ : «مَّا فَرَّطْنَا فِى الْكِتَابِ مِن شَىْ ءٍ» [۹۸] و فيهِ تِبيانُ كُلِّ شَى ءٍ، [۹۹] و ذَكَرَ أنَّ الكِتابَ يُصَدِّقُ بَعضُهُ بَعضاً . [۱۰۰]
خداوند سبحان مى فرمايد : «ما در قرآن چيزى را فروگذار نكرديم» . و در قرآن ، بيان هر چيزى هست. [خداوند] يادآور شده كه بعض قرآن ، گواه بعض ديگر آن است .
امّا شنيدن سخن قرآن و فهم تصديق و شهادت و اشارت برخى از آيات در مورد برخى ديگر ، كار هر كس نيست . تنها خواص و اهل فن مى توانند تشخيص بدهند كه هر آيه در باره آيه ديگر، چه مى گويد و كدام آيه ، به كدام نكته اشاره دارد و كدام آيه ، مفسّر و مبيّن كدام آيه ديگر است.
قرآن شناسى بر اساس اين روش ، «تفسير قرآن به قرآن» ناميده مى شود و نيازى به سنّت ندارد ؛ امّا نكته مهمّى كه بايد به آن توجّه داشت ، اين است كه معارفى كه در اين مرحله از قرآن شناسى به دست مى آيند ، نمى توانند به عنوان پيام دين و برنامه اسلام براى تكامل انسان و زندگى او تلقّى گردند ؛ چرا كه در اين صورت ، به ديدگاه نخست، باز خواهيم گشت و «حَسبُنا كتابُ اللّه » ، [۱۰۱] مصداق خواهد يافت كه بر خلاف سنّت قطعى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اجماع قاطبه مسلمانان است.
بنا بر اين ، مرحله دوم از قرآن شناسى براى استنتاج نهايى از معارف قرآنى در زمينه هاى مختلف ، كافى نيست . توضيح بيشتر اين مطلب ، در تبيين مرحله سوم ، خواهد آمد.
سه. آشنايى با لطايف قرآن
در اين مرحله از قرآن شناسى، با كشف دقايق و لطايف كتاب خدا ، زمينه براى استنتاج نهايى از معارف بلند آن ، فراهم مى گردد ؛ امّا اين مرتبه از شناخت ، همان طور كه در سخن امام زين العابدين عليه السلام آمده است ، ويژه اولياى الهى است: «لطايف براى اوليايند» .
امام على عليه السلام ، در تبيين ويژگى هاى اولياى خدا كه با لطايف قرآن آشنايند ، مطابق گزارش بسيارى از منابع حديثى چنين مى فرمايد:
إنَّ أولِياءَ اللّهِ هُمُ الَّذينَ نَظَروا إلى باطِنِ الدُّنيا إذا نَظَرَ النّاسُ إلى ظاهِرِها، وَ اشتَغَلوا بِآجِلِها إذَا اشتَغَلَ النّاسُ بِعاجِلِها، فَأَماتوا مِنها ما خَشوا أن يُميتَهُم، و تَرَكوا مِنها ما عَلِموا أنَّهُ سَيَترُكُهُم، و رَأَوُا استِكثارَ غَيرِهِم مِنهَا استِقلالاً، و دَرَكَهُم لَها فَوتاً. أعداءُ ما سالَمَ النّاسُ، و سَلمُ ما عادَى النّاسُ. بِهِم عُلِمَ الكِتاب و بِهِ عَلِموا، و بِهِم قامَ الكِتابُ و بِهِ قاموا، لا يَرَونَ مَرجُوّاً فَوقَ ما يَرجونَ، و لا مَخوفاً فَوقَ ما يَخافونَ . [۱۰۲]
اولياى خدا ، آنان اند كه به باطن دنيا نگريستند ، آن گاه كه مردم ، ظاهر آن را ديدند ، و به آينده دنيا پرداختند ، آن گاه كه مردم به امروز آن ، سرگرم شدند . پس ، از دنيا ميراندند آنچه را كه ترسيدند آنان را بميراند ، و رها كردند از دنيا آنچه را كه دانستند به زودى تركشان خواهد كرد ، و آنچه [از دنيا] را كه ديگران بسيار شمردند ، اندك ديدند و رسيدن به آن را از كف دادن [آخرت] دانستند . با آنچه مردم آشتى كردند ، دشمنى ورزيدند ، و با آنچه مردم [دنياپرست ، ]دشمن شدند ، آشتى كردند . قرآن ، به واسطه آنان ، دانسته مى شود ، و آنان به كتاب خدا آگاه اند . قرآن به وسيله آنان برپاست ، و آنان به كتاب خدا استوارند . به بالاتر از آنچه اميدوارند ، چشم نمى دوزند ، و از بالاتر از آنچه مى ترسند ، ترس ندارند .
سخن امام عليه السلام در جملات «قرآن به وسيله آنان برپاست ، و آنان به واسطه كتاب ، استوارند» ، به طور واضح ، به نقش اساسى حديث در حوزه معرفت دينى اشاره دارد و بيانگر آن است كه در اين مرحله از قرآن شناسى، پيوند قرآن و حديث ، ثمر مى دهد ، و اين، هرگز بِدان معنا نيست كه قرآن، بدون حديث ، مبهم است و نمى توان از آن بهره برد ، چنان كه پاره اى از اخباريان گفته اند ؛ بلكه بدون حديث نمى توان از معارف قرآن ، به نتيجه نهايى رسيد.
قرآن ، عهده دار ترسيم خطوط اصلى و كلّى دين است و سنّت ، عهده دار بيان حدود و جزئيات دين . از اين رو ، دين شناسى به مفهوم كامل آن ، تنها در پرتو هدايت قرآن و حديث، در كنار هم ، امكان پذير است و كتاب و سنّت، در محدوده برنامه هاى اعتقادى و عملىِ دين ـ كه برآيند نهايى معارف قرآنى اند ـ ، پيوندى ناگسستنى دارند.
بنا بر اين ، حديث، نه تنها شيوه تفسير قرآن و استنباط از اين كتاب آسمانى را آموزش مى دهد ، بلكه در استنتاج نهايى برنامه هاى اعتقادى و عملىِ اسلام ، نقش كليدى دارد.
چهار. آشنايى با حقايق قرآن
بالاترين مراتب شناخت كتاب هاى آسمانى ، آشنايى با حقايق آنهاست كه اين مرتبه از معرفت ، اختصاص به انبياى الهى دارد: «حقايق، براى انبيايند» .
قرآن نيز ـ كه مهم ترين كتاب آسمانى است ـ علاوه بر عبارات و اشارات و لطايف ، حقايقى دارد كه شناخت آنها مخصوص خاتم انبيا ، محمّد صلى الله عليه و آله است و بر اساس ادلّه قطعى ، علوم ايشان به اهل بيت آن بزرگوار ـ كه اوصياى اويند ـ منتقل شده است. [۱۰۳] از اين رو ، در احاديث فراوانى ، بر اين موضوع، تأكيد شده كه جز خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، هيچ كس قرآن شناسِ جامع و كامل نيست؛ و اينك ، نمونه هايى از آن احاديث:
۱. از جابر، نقل شده كه گفت : شنيدم امام باقر عليه السلام فرمود :
ما يَستَطيعُ أحَدٌ أن يَدَّعِىَ أنَّ عِندَهُ جَميعَ القُرآنِ كُلِّهِ ظاهِرِهِ و باطِنِهِ، غَيرَ الأَوصِياءِ . [۱۰۴]
هيچ كس جز اوصيا نمى تواند ادّعا كند كه همه قرآن ، ظاهر و باطنش ، در نزد اوست .
۲. از ابو حمزه ثُمالى نقل شده كه امام باقر عليه السلام فرمود :
ما أجِدُ مِن هذِهِ الاُمَّةِ مَن جَمَعَ القُرآنَ إِلَا الأَوصِياءَ . [۱۰۵]
از اين امّت ، كسى جز اوصيا را نمى يابم كه جامع قرآن [و عالم به همه آن، چه ظاهر و چه باطنش] باشد . ۳. از مُرازِم و موسى بن بُكَير، نقل شده كه امام صادق عليه السلام فرمود :
إنّا أهلَ البَيتِ لَم يَزَلِ اللّهُ يَبعَثُ مِنّا مَن يَعلَمُ كِتابَهُ مِن أوَّلِهِ إلى آخِرِهِ . [۱۰۶]
خداوند از ما اهل بيت ، همواره كسى را بر مى انگيزد كه كتاب او را ، از ابتدا تا انتهايش بداند.
۴. از عبد الأعلى نقل شده كه : شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمايد :
وَ اللّهِ إنّى لَأَعلَمُ كِتابَ اللّهِ مِن أوَّلِهِ إلى آخِرِهِ، كَأَنَّهُ فى كَفّى، فيهِ خَبَرُ السَّماءِ و خَبَرُ الأَرضِ، و خَبَرُ ما كانَ و خَبَرُ ما هُوَ كائِنٌ، قالَ اللّهُ عز و جل: «فيهِ تِبيانُ كُلِّ شَى ءٍ» [۱۰۷] . [۱۰۸]
به خدا سوگند كه من به كتاب خدا ، از اوّل تا آخرش عالم هستم ، چنان كه گويى در مشت من است . خبر آسمان و خبر زمين ، و خبر گذشته و آينده و حال ، [همه] در قرآن هست . خداوند عز و جل فرموده : «در قرآن ، بيان هر چيزى وجود دارد» .
پيوند ناگسستنى قرآن و عترت
اهل بيت پيامبر خدا ، در واقع ، كسانى اند كه در نتيجه علم به حقايق قرآن و تجلّى كامل آن در وجود آنان ، خود ، «قرآن ناطق» گرديده اند، [۱۰۹] چنان كه پيامبر خدا در حديث متواتر «ثَقَلين» ، آنان را همتاى «قرآن صامت» قرار داده است و تمسّك به اين دو وزنه سنگين را شرط تداوم رسالت و مانع گم راهى امّت ، دانسته است:
إنّى تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَينِ: كِتابَ اللّهِ عز و جل وَ عِترَتى. كِتابُ اللّهِ حَبلٌ مَمدودٌ مِنَ السَّماءِ إلَى الأَرضِ، وَ عِترَتى أهلُ بَيت ى، وَ إِنَّ اللَّطيفَ الخَبيرَ أخبَرَنى أنَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوضَ، فَانظُرونى بِمَ تَخلُفونى فيهِما . [۱۱۰]
من در ميان شما دو چيز گران سنگ بر جاى مى نهم : كتاب خدا و عترتم . كتاب خدا ، ريسمانى است كه از آسمان به زمين كشيده شده ، و عترتم ، همان اهل بيت من اند . خداى ريزبين و آگاه به من خبر داد كه اين دو ، هرگز از هم جدا نمى شوند تا آن كه در كنار حوض [كوثر] بر من وارد شوند . پس ، مراقب باشيد كه پس از من ، چگونه با آن دو رفتار مى كنيد .
اين سخن ، به روشنى نشان مى دهد كه قرآن صامت ، در كنار قرآن ناطق ، مى تواند برنامه هدايت امّت را تا دامنه قيامت ، رقم بزند و اگر اين دو سرچشمه نور و هدايت از يكديگر جدا شوند ، نه تنها مانع گم راهى امّت نخواهند شد ، بلكه مفهوم واقعى خود را نيز از دست خواهند داد.
گزارش شده كه در جنگ صِفّين ، وقتى سپاه شام ، امام على عليه السلام را به حَكَميت قرآن، فرا خواندند و شعار «لا حُكْمَ إلّا للّهِ» سر دادند ، ايشان به ياران خود فرمود:
هذِهِ كَلِمَةُ حَقٍّ يُرادُ بِها باطِلٌ، وَ هذا كِتابُ اللّهِ الصّامِتُ وَ أَنَا المُعَبِّرُ عَنهُ؛ فَخُذوا بِكِتابِ اللّهِ النّاطِقِ وَ ذَرُوا الحُكمَ بِكِتابِ اللّهِ الصّامِتِ، إذ لا مُعَبِّرَ عَنهُ غَيرى . [۱۱۱]
اين ، سخن حقّى است كه از آن ، باطل اراده مى شود . اين قرآن ، كتاب خاموش خداست و من ، بيانگر آن هستم . پس ، به كتاب گوياى خدا چنگ بزنيد و حكميت به كتاب خاموش خدا را وا نهيد ؛ زيرا بيانگرى براى آن ، جز من نيست.
در گزارشى ديگر آمده كه ايشان در اين باره فرمود:
ذلِكَ القُرآنُ فَاستَنطِقوهُ وَ لَن يَنطِقَ لَكُم، اُخبِرُكُم عَنهُ: إنَّ فيهِ عِلمَ ما مَضى وَ عِلمَ ما يَأتى إلى يَومِ القِيامَةِ، وَ حُكمَ ما بَينَكُم وَ بَيانَ ما أصبَحتُم فيهِ تَختَلِفونَ؛ فَلَو سَأَلتُمونى عَنهُ لَعَلَّمتُكُم . [۱۱۲]
اينك ، قرآن! از او بخواهيد تا با شما سخن بگويد ؛ امّا او هرگز براى شما سخن نخواهد گفت ؛ ولى من از آن به شما خبر مى دهم . در قرآن ، علم گذشته و علم آينده تا روز قيامت، و حكم ميان شما و راه حلّ اختلافات شما آمده است . اگر قرآن را از من بپرسيد ، آن را به شما مى آموزم .
آرى ! تنها خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله هستند كه به دليل احاطه داشتن بر كتاب خدا و سنّت پيامبر او، مى توانند سخنگوى قرآن و مترجم اين كتاب آسمانى باشند [۱۱۳] و مبانى اعتقادى و برنامه هاى اخلاقى و عملى اسلام را به طور كامل و قاطع ، از آن ، استخراج و ارائه نمايند.
از اين رو ، در عصر حضور آنان ، امّت اسلام، براى دريافت حقايق دين ، راهى جز رجوع به آنان ندارد، و امّا در عصر غيبت آنان ، مرجعِ دين شناسى ، عالمانى اند كه بر اساس شيوه اى كه از اهل بيت عليهم السلام در تفسير قرآن و استنباط معارف و احكام آن از كتاب و سنّت آموخته اند ، در حدّ توان ، دين قابل اعتقاد و عمل را به مردم ، ارائه مى نمايند. آنان ، در واقع ، نايبان امام عصر عليه السلام اند كه در غياب آن ولىّ مطلق، مسئوليت هدايت و رهبرى جامعه اسلامى را به عهده دارند.
عرصه هاى نقش آفرينى سنّت در معرفت دينى
با عنايت به آنچه گذشت ، مى توانيم برجسته ترين موارد نقش آفرينى سنّت را در خدمت به قرآن و معارف حياتبخش اسلام ، در اين عرصه ها خلاصه كنيم:
۱. آموزش روش درست تفسير قرآن، [۱۱۴]
۲. بيان موارد تقييد ، تخصيص و نَسخ برخى آيات قرآن،
۳. بيان تفاصيل احكام قرآن به حسب ظاهر،
۴. بيان احكام اسلام در حوزه سكوت قرآن،
۵. شرح تاريخ انبياى گذشته و بيان آموزه هاى آنان،
۶. آشنا كردن مردم با معارف عميق قرآن ، از طريق بيان تأويل ها ، بطون و مصاديق آيات آن ،
۷ . و از همه مهم تر ، زمينه سازى براى اجتهاد و استنباط احكام اسلام و استنتاج نهايى از معارف قرآن و در يك كلام ، ارائه دين قابل اعتقاد و عمل ، در دوران غيبت امام عصر ، مهدىِ آل محمّد ـ عجّلَ اللّهُ فرجَه ـ .
گفتنى است كه آموزه هاى احاديث اسلامى ، تنها در حوزه معارف دينى خلاصه نمى شوند . احاديث فراوانى از پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام در حوزه هاى مختلف علوم، نقل شده اند كه در اين دانش نامه و برخى دانش نامه هاى ديگر حديثى خواهند آمد، إن شاء اللّه ! [۱۱۵]
(۳)
پيش نيازهاى حديث شناسى
استناد قرآن به پيامبر اسلام و وحى الهى ، متواتر ، قطعى ، غير قابل ترديد و مورد اتّفاق امّت اسلامى است. از اين رو ، در اين زمينه ، نيازى به پژوهش و تحقيق نيست ؛ امّا همه احاديثى كه به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام نسبت داده مى شوند ، اين گونه نيستند . به استثناى شمار اندكى از احاديث كه متواتر [۱۱۶] و قطعىّ الصدورند ، استناد ساير احاديث به آنان ، نياز به تخصّص و بررسى دارد.
بنا بر اين ، پژوهشگر ، پيش از ورود به ميدان فهم حديث و تحقيق در مضمون و محتواى احاديث اسلامى ، بايد استناد آنها را به پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندان او، اثبات نمايد و براى تأمين اين هدف ، بايد به علوم و ويژگى هاى زير، مجهّز باشد:
يك. علم رجال
علم رجال ، دانشى است كه در آن ، به شناخت راويان حديث و بررسى برخى ويژگى هاى آنان كه در قبول يا ردّ حديث مؤثّرند، پرداخته مى شود. آشنايى با اين علم براى پژوهشگر ، ضرورى است .
دو. علم درايه
علم درايه ، دانشى است كه در آن ، خصوصيات سند (مانند: اتّصال ، انقطاع ، صحّت ، ضعف ، اِسناد ، ارسال) [۱۱۷] و يا خصوصيات متن (مانند : نص يا ظاهر ، مجمل يا مبيَّن ، محكم يا متشابه) ، بررسى مى شوند. آشنايى با اين علم نيز براى پژوهشگر علوم حديث ، ضرورى است .
سه. تخصّص در نقد و ارزيابى متن
علم رجال ، پژوهشگر را با ويژگى هاى يكايك راويان ، آشنا مى كند و علم درايه ، ميزان صحّت و سقم سند و نيز چگونگىِ دلالت حديث را مشخّص مى نمايد .
سؤال مهم در اين جا اين است كه : آيا با تكيه بر اين دو دانش ، مى توان سخنى را كه استناد آن به اهل بيت عليهم السلام از طريق تواتر ، ثابت نيست ، به طور قطعى به آنان مستند كنيم يا صدور آن را نفى نماييم ؟ به سخن ديگر ، آيا صحّت سند حديث ، دليل صدور قطعى آن و ضعف سند ، دليل عدم صدور قطعى آن است ؟
بى ترديد ، پاسخ هر دو مورد ، منفى است؛ زيرا ممكن است سندى صحيح باشد ؛ ولى متن، صادر نشده باشد و راوى يا ناسخ ، خطا كرده باشند ، و يا سند ، ضعيف باشد ؛ امّا متن ، صادر شده باشد. البتّه حجّيت حديث صحيح و عدم حجّيت حديث ضعيف در مسائل فقهى ، موضوع ديگرى است كه در اين جا مورد بحث نيست .
سؤال مهمّ ديگرى كه قابل طرح است ، اين است كه : آيا احاديثى كه از نظر سند، ضعيف اند يا قوّت لازم را ندارند ، بايد كنار گذاشته شوند و از منابع حديثى حذف گردند ؟
پاسخ اين سؤال نيز منفى است ؛ زيرا با توجّه به اين كه ضعف سند ، دليل عدم صدور نيست ، با حذف احاديثى كه از جهت سند ، دچار مشكل اند ، جامعه از بخش عمده اى از ره نمودهاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام در زمينه هاى مختلف فرهنگى ، محروم خواهند شد. [۱۱۸]
و آخرين پرسش در اين زمينه، اين كه : آيا احاديثى را كه دچار ضعف سندند ، مى توان به عنوان ره نمودهاى پيشوايان اسلام به جامعه عرضه كرد؟
پاسخ اين سؤال هم منفى است ؛ زيرا با سرگذشت تأسّفبارى كه تدوين حديث داشته و احاديثى كه به دست سياستبازان تاريخ اسلام ساخته شده اند ، عرضه خام متونى (نُصوصى) كه اعتبار لازم را ندارند ، نه تنها سودمند نيست ، بلكه كارى بس خطرناك به نظر مى رسد.
بنا بر اين ، احاديثى را كه از نظر سندْ ضعيف اند ، نه مى توان به طور مطلق پذيرفت و نه مى توان به طور مطلق ، رد كرد . البتّه راه سومى وجود دارد و آن ، نقد و ارزيابى اين گونه احاديث است ، كه بايد گفت : نه تنها اين گونه احاديث ، بلكه حتّى احاديثى كه از صحّت سند برخوردارند، به نقد و ارزيابى نياز دارند؛ زيرا اشاره كرديم كه صحّت سند ، دليل قطعيت صدور [ از پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام ] نيست.
چه بسا كه پژوهشگر توانا ، در نقد و ارزيابى حديثى كه از نظر سندْ صحيح است ، به اين نتيجه برسد كه آن حديث، صدور نيافته و يا به گونه اى ديگر صادر شده و يا معنايى جز آنچه ظاهر يا صريح آن است ، دارد، يا به عكس ، معتقد شود كه حديثى كه از نظر سندْ ضعيف است ، صادر شده است . همچنين ممكن است نتيجه ارزيابى حديثى ، پيدا شدن قطعيت يا اطمينان و يا ظن به صدور و يا عدم صدور آن باشد.
معيارهاى ارزيابى و نقد متن حديث
تفصيل سخن در اين باره ، به خواست خداى متعال ، در عنوان «حديث» خواهد آمد ؛ امّا از آن جا كه در دانش نامه قرآن و حديث ، به استثناى موارد خاصّى كه به ارزيابى سند مى پردازيم ، معيار انتخاب احاديث ، ارزيابى متن آنها بوده است ، لازم است در اين جا اشاره كوتاهى به مهم ترين معيارهاى نقد و ارزيابى متن حديث ، داشته باشيم:
يك. موافقت يا مخالفت با قرآن
يكى از مهم ترين معيارهاى قبول يا ردّ حديث ، موافقت يا مخالفت آن با قرآن است . بديهى است كه پيامبر اسلام و اهل بيت آن بزرگوار ، چيزى بر خلاف قرآن نمى گويند. در اين باره ، از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود:
ما جاءَكُم عَنّى يُوافِقُ كِتابَ اللّهِ فَأَنَا قُلتُهُ، وَ ما جاءَكُم يُخالِفُ كِتابَ اللّهِ فَلَم أقُلهُ . [۱۱۹]
آنچه از جانب من براى شما نقل شد و موافق كتاب خدا بود ، من آن را گفته ام ، و آنچه براى شما نقل شد و مخالف با كتاب خدا بود ، من آن را نگفته ام.
امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد:
كُلُّ شَى ءٍ مَردودٌ إلَى الكِتابِ وَ السُّنَّةِ، وَ كُلُّ حَديثٍ لا يُوافِقُ كِتابَ اللّه فَهُوَ زُخرُفٌ . [۱۲۰]
هر چيزى بايد به كتاب [خدا] و سنّت ارجاع داده شود ، و هر حديثى كه موافق كتاب خدا نباشد ، سخن باطلى است با ظاهرى درست .
در اين جا پرسش، اين است كه : مخالفت يك حديث با قرآن ، دليل قطعى بر مجعول بودن آن است ؛ امّا آيا موافقت يك حديث با قرآن را مى توان دليل قطعى بر صدور آن دانست؟
از نظر منطقى ، پاسخ اين سؤال ، منفى است ؛ زيرا اجمالاً قطع داريم كه هر سخنى كه با قرآن هماهنگ است ، حديث نيست . بنا بر اين ، ممكن است مقصود از جمله «ما جاءَكُم عَنّى يُوافِقُ كِتابَ اللّهِ فَأَنَا قُلتُهُ» ، اين باشد كه «هر حديثى» كه مضمونش در چارچوب اصول و مبانى قرآن است ، قابل قبول است و نسبت دادن آن به پيامبر اسلام ، از باب تطبيق كلّى بر مصاديق آن ، مانعى ندارد . همچنين ، موافقت با قرآن ، قرينه اى بر صحّت انتساب است.
دو. موافقت يا مخالفت با عقل
دومين ميزان مهم نقد و ارزيابى حديث ، موافقت يا مخالفت مضمون آن با احكام قطعى عقل و فطرت است.
اسلام ، دينِ فطرت ، منطق و عقل است . از ديدگاه اين آيين آسمانى ، عقل ، حجّت درونى خداوند متعال براى بشر است . [۱۲۱] بنا بر اين ، سخنى را كه بر خلاف حكم روشن و قطعى عقل باشد ، نمى توان به پيشوايان بزرگ اسلام ، نسبت داد .
البته بايد توجّه داشت كه اين سخن ، بدان معنا نيست كه هر چه عقل از درك حقيقت آن ناتوان ماند ، از اسلام نيست (چرا كه عقل ، با آن كه وجود حقايق غيبى را اثبات مى كند ، از درك كُنه آنها عاجز است) ؛ بلكه بدان معناست كه اگر عقل ، بطلان قطعى سخنى را كشف كرد ، معلوم مى شود كه انتساب آن به پيشوايان اسلام ، حقيقت ندارد . به سخن ديگر ، در آموزه هاى دينى ، فوقِ عقل هست ؛ امّا ضدّ عقل نيست و آنچه ضدّ عقل و فطرت به اسلام نسبت داده شود ، واقعيت ندارد. اين حديث از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، اشاره به اين معيار است:
إذا سَمِعتُمُ الحَديثَ عَنّى تَعرِفُهُ قُلوبُكُم وَ تَلينُ لَهُ أشعارُكُم وَ أبشارُكُم، وَ تَرَونَ أنَّهُ مِنكُم قَريبٌ؛ فَأَنَا أولاكُم بِهِ، وَ إذا سَمِعتُمُ الحَديثَ عَنّى تُنكِرُهُ قُلوبُكُم وَ تَنفِرُ مِنهُ أشعارُكُم وَ أبشارُكُم، وَ تَرَونَ أنَّهُ مِنكُم بَعيدٌ؛ فَأَنَا أبعَدُكُم مِنهُ . [۱۲۲]
هر گاه از قول من سخنى شنيديد كه به دلتان چسبيد و موى و پوست بدنتان در برابرش نرم شد و آن را نزديك به خودتان ديديد ، من سزاوارتر از شما به آن هستم (يعنى : من آن را گفته ام) ؛ ولى هر گاه از قول من سخنى شنيديد كه دل هايتان آن را ناروا دانست و موى و پوست بدنتان از آن بيزار شد و آن را از خود ، دور يافتيد ، من دورترين فرد شما از آن سخن هستم.
در حديث ديگرى ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، امّت خود را به ارجاع دادن اين گونه احاديث به «شخصى آگاه و دانا از خاندان محمّد» و مراجعه به او در نقد و تحليل و ارزيابى آن ، ترغيب كرده است :
ما وَرَدَ عَلَيكُم مِن حَديثِ آلِ مُحَمَّدٍ فَلانَت لَهُ قُلوبُكُم وَ عَرَفتُموهُ فَاقبَلوهُ، وَ مَا اشمَأَزَّت مِنهُ قُلوبُكُم وَ أنكَرتُموهُ، فَرُدّوهُ إلَى اللّهِ وَ إلَى الرَّسولِ وَ إلَى العالِمِ مِن آلِ مُحمَّدٍ . [۱۲۳]
هر سخنى از قول خاندان محمّد صلى الله عليه و آله به شما رسيد كه دل هايتان در برابرش نرم شد و آن را شناختيد ، بپذيريد ، و آنچه دل هايتان از آن گريزان شد و آن را ناروا دانست ، آن را به خدا و پيامبر و عالِم خاندان محمّد ، باز گردانيد.
در اين جا نيز اين سؤال، مطرح است كه : سخنِ بر خلاف عقل را قطعا نمى توان به پيامبر اسلام و اهل بيت او نسبت داد ؛ امّا آيا مى توان گفت: هر سخنى كه موافق عقل و فطرت است ، از آنان صادر شده است؟
در اين جا نيز پاسخ ، منفى است ؛ امّا مى توان گفت كه هماهنگى با فطرت و عقل ، قرينه اى است بر صحّت انتساب، كه در كنار قرائن ديگر مى تواند براى پژوهشگر ، موجب ظن يا اطمينان به صدور گردد.
سه. ديگر معيارها
معيارهايى كه ذكر شدند ، اصلى ترين موازين نقد و ارزيابى متن حديث اند . معيارهاى ديگرى كه مى توانند به پژوهشگر در اين زمينه كمك كنند (مانند: موافقت يا مخالفت با مبانى مسلّم اسلام يا با ساير احاديثى كه به گونه اى صحّت يا عدم صحّت آنها احراز شده است ، همچنين قوّت يا ضعف متن) ، در حقيقت ، به معيارهاى پيشْ گفته باز مى گردند ـ كه توضيح بيشتر در اين باره ، در پِى و نيز در آينده [۱۲۴] خواهد آمد ـ .
چند نكته
در اين جا اشاره به چند نكته ضرورى است :
نكته اوّل. در يك نگاه كلّى مى توان معيارهاى نقد حديث را به دو دسته «درونْ دينى» و «برونْ دينى» تقسيم كرد. معيارهاى برون دينى (مانند: عقل، تاريخ، علم قطعى و محسوسات)، به تنهايى يا در كنار هم مى توانند وسيله ارزيابى روايات باشند و به وسيله هر شخصى به كار روند؛ امّا معيارهاى درونْ دينى، همان باورهاى ايمانى و قابل استناد به دين اند كه براى فرد مؤمن به آنها، روشنى و ضرورت يافته اند؛ روشنى و ضرورتى كه هر گزاره مخالف با آنها را باطل مى كند. اين باورها مى توانند از قرآن، اخذ شده باشند يا مستند به سيره و سنّت قطعى باشند.
گفتنى است: بررسى روش ها و سفارش هاى دين (و بويژه روش هاى پيشنهادى احاديث) در زمينه ارزيابى و سنجش گزاره هاى منسوب به دين، نشان مى دهد كه همه آنها، به گونه اى، حكم عقل، محسوب مى شوند و در واقع، فهم عقلى و عُقلايى انسان ها را معيار مى شمارند و از اين رو، همچنان ممكن است دلايل و قرائن ديگرى را يافت و در ارزيابى احاديث، به كار گرفت.
نكته دوم. اطمينان به صدور يا عدم صدور حديث از طريق ارزيابى متن ، مى تواند بر پايه يك قرينه يا مجموعه اى از قرائن ، حاصل گردد و چه بسا قرائن ، موجب ظن به صدور يا عدم صدور گردند.
نكته سوم: در دانش نامه قرآن و حديث ، از يك سو تلاش شده است كه احاديثى كه مجعول بودن آنها مقطوع يا مظنون است ، نيايند و از سوى ديگر ، روشى در پيش گرفته شده است كه پژوهشگر بتواند در ابواب مختلف ، نوعى اطمينان به صدور پيدا كند ؛ امّا مسئوليتِ تك تكِ احاديث ، با مصادر آنهاست.
بدين جهت، به همه كسانى كه با بهره گيرى از اين دانش نامه يا ساير منابع حديثى ، سخنى را از پيامبر صلى الله عليه و آله يا اهل بيت عليهم السلام نقل مى كنند ، اكيدا توصيه مى نماييم كه ادب نقل حديث را در چگونگى نسبت دادن آن به پيشوايان اسلام ، رعايت كنند ، و آن ادب، مطابق حديثى كه ثقة الإسلام كلينى از امام على عليه السلام نقل كرده، اين است:
إذا حَدَّثتُم بِحَديثٍ فَأسنِدوهُ إلَى الَّذى حَدَّثَكُم ؛ فَإِن كانَ حَقّا فَلَكُم وَ إِن كانَ كَذِبا فَعَلَيهِ . [۱۲۵]
هنگامى كه حديثى را نقل مى كنيد ، آن را به كسى كه آن را روايت نموده ، نسبت دهيد ، كه اگر درست باشد ، به سود شماست و اگر دروغ باشد ، به زيان راوى است .
بنا بر اين ، براى رعايت احتياط ، توصيه اكيد داريم كه كسانى كه مى خواهند از اين كتاب يا ساير كتب حديثى ، حديثى نقل كنند ، آن را مستقيما به پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام نسبت ندهند ؛ بلكه حديث را از طريق منبعى كه آن را روايت كرده است ، به آنان منسوب نمايند . براى نمونه ، نگويند : «پيامبر صلى الله عليه و آله چنين فرمود» يا : «امام عليه السلام چنين فرمود» ؛ بلكه بگويند : «فلان كتاب، از پيامبر صلى الله عليه و آله چنين روايت كرده است» و يا بگويند : «از پيامبر صلى الله عليه و آله چنين روايت شده است» .
بصيرت
ناگفته نماند كه در كنار تخصّص هاى سه گانه اى كه شرح آن گذشت ، مدد الهى و نورانيّت درونى ـ كه ما از آن به «بصيرتْ» تعبير مى كنيم ـ ، سهمى ويژه در نقد و ارزيابى حديث دارند.
اين نورانيّت ، علاوه بر اين كه شناخت سنّت صحيح را براى پژوهشگر ، آسان مى سازد ، زمينه ساز قدرت استنباطِ درست احكام الهى از قرآن و سنّت نيز هست و اين ، همان نيروى قدسى الهى است كه از نگاه شهيد ثانى ، علاوه بر فقه و اصول و ساير علوم مقدّماتى ، شرط استنباط احكام است. [۱۲۶] ايشان ، پس از تبيين اقسام علوم شرعى و ترتيب لازم براى تحصيل آنها، يادآور مى شود كه آموزش علوم مقدّماتى اجتهاد، به تنهايى، براى استنباط احكام كافى نيست و مى نويسد :
و لا يكفى ذلك كلّه إلّا بهبة من اللّه تعالى إلهيّة و قوّة منه قدسيّة توصله إلى هذه البغية ، و تبلّغه هذه الرتبة ، و هى العمدة فى فقه دين اللّه تعالى ، و لا حيلة للعبد فيها ، بل هى منحة إلهيّة و نفحة ربّانيّة يخصّ بها من يشاء من عباده ، إلّا أنّ للجدّ و المجاهدة و التوجّه إلى اللّه تعالى ، و الانقطاع إليه أثرا بيّنا فى إفاضتها من الجناب القدسى : «وَ الَّذِينَ جَاهَدُواْ فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ» [۱۲۷] . [۱۲۸]
هيچ يك از اينها كفايت نمى كند ، مگر با فيض الهى و نيرويى قدسى از جانب خداى متعال كه فرد را به اين مقصد برساند و به اين مرتبت ، نايل گرداند . اين فيض الهى و نيروى قدسى ، ركن اصلى در فهم دين الهى است و بنده را در آن ، دستى نيست ؛ بلكه دهِش الهى و دَمش ربّانى است كه آن را به هر يك از بندگانش كه خود بخواهد ، اختصاص مى دهد ؛ منتها كوشش و مجاهدت و توجّه به خداى متعال و بريدن از عالم و رو كردن به او، تأثير آشكارى در افاضه اين فيض و نيروى قدسى از جانب قدس الهى دارد : «آنان كه به خاطر ما مجاهدت كنند ، هر آينه ، راه هايمان را به آنان نشان مى دهيم ، و البته خدا با نيكوكاران است» .
راه دستيابى به بصيرت
بصيرت را از دو راه مى توان به دست آورد :
راه اوّلِ رسيدن به بصيرت ، به دست آوردن تقواست . يكى از بركات مهم و بزرگ تقوا ، نورانى شدن جان و پيدايش نور بصيرت در انسان است . اين حقيقت ، با صراحت در قرآن كريم آمده است:
«يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِن تَتَّقُواْ اللَّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَانًا . [۱۲۹]
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر از خدا پروا كنيد ، براى شما نيروى تشخيص قرار مى دهد» .
«يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ ءَامِنُواْ بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَ يَجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ . [۱۳۰]
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا پروا كنيد و به پيامبر او بگرويد، تا رحمت خويش را دو چندان عطا كند و براى شما نورى قرار دهد كه با [روشنايى ]آن ، راه بسپريد» .
راه دوم براى به دست آوردن بصيرت ، استمداد از خداوند متعال است ، چنان كه امام زين العابدين عليه السلام ، در يكى از مناجات هاى خويش مى فرمايد :
هَب لى نوراً أمشى بِهِ فِى النّاسِ، و أهتَدى بِهِ فِى الظُّلُماتِ، و أستَضى ءُ بِهِ مِنَ الشَّكِّ وَ الشُّبُهاتِ . [۱۳۱]
[بار خدايا!] مرا فروغى بخش تا در پرتو آن ، در ميان مردم، راه بسپرم ، و در تاريكى ها راه خويش را بيابم و در روشنايى آن ، از هر شك و شبهه اى بِرَهَم .
بنا بر اين ، تلاش براى رسيدن به مراتب طهارت و تقوا ، و نيز اهتمام به ذكر و دعا و استمداد از خداوند متعال براى نورانى شدن انديشه ، هر چند براى همه پيروان اسلام ، لازم است ، امّا براى پژوهندگان علوم دينى و بخصوص پژوهندگان حديث ، اهمّيت و ضرورت بيشترى دارد . [۱۳۲] بى شك ، پژوهشگرى كه علاوه بر دانش رجال و درايه و تخصّص در نقد و ارزيابى متن حديث ، از نور بصيرت برخوردار باشد ، بهتر مى تواند به حقيقت اسلام، دست يابد؛ امّا بايد توجّه داشت كه اين ، به معناى عصمت و مصونيت او از خطا نيست ؛ بلكه هر چه تخصّص پژوهشگر ، بيشتر و بصيرت او افزون تر باشد ، از ميزان خطاى او كاسته مى گردد.
(۴)
مراحل تحقيق و تدوين «دانش نامه قرآن و حديث»
تدوين دانش نامه قرآن و حديث ، آيين نامه ويژه اى دارد كه بر پايه آخرين تجربيّاتِ به دست آمده در پژوهشكده علوم و معارف حديث، تنظيم شده است و البته مطرح كردن همه آن در اين جا ضرورى نيست ؛ ليكن براى اطّلاع علاقه مندان از تلاش هاى فراوانى كه براى تهيه اين مجموعه گسترده صورت مى گيرد ، به سير مراحل جمع آورى ، تحقيق و تدوين آن، از آغاز تا انجام ، اشاره كوتاهى داريم :
۱. جمع آورى ابتدايى
در اين مرحله ، پژوهشگر همكار ، آيات و احاديث مربوط به يك موضوع (مَدخَل) را پس از يادداشت بردارى از منابع موجود ، از طريق نرم افزارهاى رايانه اى و جستجوى كليدْواژه هاى اصلى و مرتبط ، گِرد مى آورد [۱۳۳] و آنها را به حاصل تحقيقات دستى در مرحله پيشين [۱۳۴] مى افزايد. پرونده يا پوشه اى كه در اين مرحله تشكيل مى شود، متناسب با موضوع، عنوانى عربى به خود مى گيرد و بر اساس ريشه كلمه، ترتيب الفبايى مى يابد.
۲. تنظيم ابتدايى
پژوهشگر همكار ، پس از جمع آورى اوّليه متون مربوط به يك موضوع ، طبق سليقه خود ، آن را دسته بندى مى نمايد و براى تنظيم اوّليه ، به اين جانب ارائه مى كند . اين جانب نيز پس از ساماندهى آنها ، آنچه را براى تكميل كار، ضرورى است ، تذكّر مى دهم و مجدّدا آن را به پژوهشگر همكار ، باز مى گردانم.
۳. تنظيم دوباره
پرونده هر موضوع (مَدخل)، پس از رفع نواقص ـ كه گاه چند ماه طول مى كشد ـ ، به اين جانب باز مى گردد و با توجّه به افزوده ها، ساماندهى مجدّد، تقويت و تكميل مى گردد و گاه ، تغيير اساسى مى يابد.
۴. نقد متن
در صورتى كه پس از تنظيم ثانوى، نقصى مشاهده شود ، مجدّدا پژوهشگر همكار، براى رفع آن ، اقدام خواهد كرد . [۱۳۵] در غير اين صورت ، حاصلِ كار ، براى نقد و ارزيابى، به دو كارشناس (به تناسب موضوع : اعتقادى ، اقتصادى ، اخلاقى و ...) ، ارائه و طبق آيين نامه خاصّى نقد مى گردد و پس از نقد متن ، اگر اصلاحاتى ضرورت داشته باشد ، انجام مى گيرد.
۵. مصدريابى (تخريج)
يكى از مراحل مهم تدوين دانش نامه ، تخريج يا مصدريابى متون آن است . در اين مرحله ، پژوهشگر ديگرى، از طريق برنامه هاى نرم افزارى، براى يافتن مصادر حديث ، جستجو مى كند . سپس ، جامع ترين ، استوارترين و كهن ترين مصدر را انتخاب مى نمايد و نشانى مصادر يافت شده را بر اساس ميزان اعتبار آنها تنظيم مى نمايد و اگر متن قوى ترى يافت شد ، جايگزين متن اصلى مى گردد و روايات مكرّر يا مشابه را ، جز در موارد ذيل ، حذف مى نمايد :
الف ـ وجود نكته مهمى در متن روايات مشابه ؛
ب ـ تفاوت لفظى در متونى (نصوصى) كه از طريق شيعه و اهل سنّت نقل شده اند ؛
ج ـ نياز به تكرار روايت در چند باب ، مشروط به اين كه روايت ، بيش از يك سطر نباشد.
در غير اين موارد ، روايات مكرّر يا مشابه، حذف مى شوند و نشانى آنها ، طبق آيين نامه ، در پاورقى افزوده مى شود.
نكته قابل توجّه ، اين كه : اگر دسترس به منابع اوّليه مقدور باشد ، حديث (روايت)، از آنها نقل مى شود و تنها نشانى دو جامع روايى ـ يعنى بحار الأنوار در احاديث شيعه و كنز العمّال در احاديث اهل سنّت ـ ، براى سهولت دسترس خوانندگان به حديث ، در پايانِ نشانى، افزوده مى گردد.
۶. نگارش «درآمد»ها و «تحليل»هاى مورد نياز
مرحله ديگر در تدوين دانش نامه ، تهيّه «درآمد»ها و «تحليل»هاى مورد نياز است كه توسّط اين جانب ، انجام مى شود . البته اگر پژوهشگران ، پيشنهادى در زمينه نكاتى كه بايد مورد توجّه قرار گيرند ، داشته باشند ، ارائه مى دهند. در اين مرحله ، با توجّه به آنچه هنگام نوشتن تحليل و جمع بندى مطالب به نظر مى رسد ، گاه، چينش قبلى تغيير مى كند و ساختار جديدى شكل مى گيرد.
گفتنى است كه جمع بندى ها و تحليل ها نيز توسط يك يا دو كارشناس ، نقد مى گردند و اگر نياز به اصلاح داشته باشند ، انجام مى شود.
۷ . آماده سازى نهايى
ضرورت انتشار تدريجى دانش نامه باعث شده است كه مَدخل هاى آغازين (بر اساس نظام الفبايى)، در اولويّت تكميل، آماده سازى و نشر قرار گيرند. پس از آماده شدن يك يا چند مَدخلى كه در حجم يك جلد كتاب اند، اِعراب گذارى، شرح لغات و مقابله احاديث با مصادر و سپس ترجمه «درآمد»ها و «تحليل»ها (از فارسى به عربى) و ويرايش، توسط كارشناسان خبره انجام مى شود. بدين ترتيب، نسخه عربى كتاب ، آماده طبع و نشر مى گردد.
گفتنى است كه نسخه اى از متن عربى، پس از پشت سر گذاشتن مراحل آماده سازى (ويرايش، اِعراب گذارى، نمونه خوانى، تصحيح و صفحه پردازى)، بلافاصله، جهت ترجمه به فارسى و ويرايش و آماده سازى آن، در اختيار واحدهاى مربوط، قرار مى گيرد. [۱۳۶]
۸ . تدوين نهايى بر اساس شيوه اين دانش نامه
مهم ترين نكاتى كه در نگارش احاديث (روايات) در اين دانش نامه در نظر گرفته مى شوند، از اين قرارند :
۱ . پس از ذكر آيات مربوط به موضوع ، احاديث منقول از پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت گرامى ايشان عليهم السلام تا امام مهدى ـ عَجَّل اللّهُ فَرَجَه ـ به ترتيب مى آيند ، مگر احاديثى كه در تفسير آيات قرآن اند، كه بر همه احاديث ، مقدّم مى گردند . البته ، گاه، هماهنگى چند حديث در مضمون ، موجب مى شود كه اين ترتيب ، رعايت نشود.
۲ . معيار گزينش يك حديث از ميان احاديث متعدّد ، رسايى و فراگيرى آن حديث است ، هر چند از منبعى ضعيف تر باشد . در صورت تشابه احاديث ، متنِ معتبرترين منبع ، مقدّم داشته شده است.
۳ . اگر حديثى ، هم از پيامبر صلى الله عليه و آله و هم از يكى از اهل بيت ايشان روايت شده باشد ، آنچه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده ، در متن مى آيد و به حديث ديگر ، در پانوشت، اشاره مى گردد.
۴ . از آن جا كه اصطلاح «حديث» ، در مكتب اهل بيت عليهم السلام فقط بر متنِ حاكى از قول و فعل و تقريرِ پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام اطلاق مى شود ، متونى را كه از صحابيان و راويان نقل شده اند (و به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت ايشان نسبت داده نشده اند)، ذكر نكرده ايم ، مگر در موارد خاصّى ، از جمله اين كه متن ، در منابع متعدّد، آمده و فقط در بعضى از اين منابع ، به پيامبر صلى الله عليه و آله يا اهل بيت عليهم السلام اسناد داده شده باشد . در چنين مواردى ، نام قائل حديث (مَروىٌّ عنه)، در صدر مى آيد و در پانوشت، پس از ذكر منابعى كه نام قائل را ندارند، اين عبارت، قيد مى گردد : «من دون إسناد إلى أحدٍ مِن أهل البيت عليهم السلام (بدون اِسناد به يكى از اهل بيت عليهم السلام )» .
۵ . بحار الأنوار ، از مجموعه هاى بزرگ روايى شيعه ، و كنز العمّال ، از مجموعه هاى بزرگ روايى اهل سنّت است. لذا سعى كرده ايم پس از ذكر منابع هر حديث در پانوشت، به اين دو كتاب واسطه نيز نشانى بدهيم؛ يعنى بحار الأنوار را در پايان منابع شيعى آورده ايم و كنز العمّال را در آخر منابع اهل سنّت ، تا بدين وسيله ، كار مراجعه خوانندگان به حديث را آسان گردانيم . البته اگر آن حديث در بحار الأنوار يافت نشود، به وسائل الشيعة و در غير اين صورت، به مستدرك الوسائل، نشانى داده مى شود. همچنين اگر حديثى كه به منابع اهل سنّتْ نشانى داده شده، در كنز العمّال يافت نشود، به ترتيب، به: مجمع الزوائد، الجامع الصغير و الدر المنثور، نشانى داده مى شود .
۶ . سعى بر اين بوده است كه احاديث، از كتاب هايى كه واسطه به شمار مى آيند (به استثناى مورد بند گذشته، يعنى ذكر كتب واسطه در پايان ذكر منابع هر حديث) نقل نشوند ، مگر در موارد دست نيافتن به حديث در منبعى كه كتاب واسطه، از آن ، نقل كرده است . در اين صورت ، كتاب واسطه را مى آوريم و در كنار آن ، از منبع اصلى ـ كه كتاب واسطه از آن نقل كرده است ـ نيز نام مى بريم . براى مثال ، مى نويسيم : «مستدرك الوسائل : ج... ص... به نقل از تفسير ابو الفتوح رازى» . البته ، از اين گونه كتاب ها ، تنها زمانى نقل شده است كه منابعِ موجود آن حديث ، اندك باشند .
۷ . تنظيم منابع در پانوشت، بر پايه ميزان اعتبار ، صورت گرفته است . بنا بر اين ، هيچ گاه منبع ضعيف، بر قوى مقدّم نشده ، [۱۳۷] مگر در حالات خاصّى . براى مثال ، اگر خواسته باشيم از تكرار نام راوى يا تكرار اختلاف يا كلمه «نَحوُه (مشابه آن)» اجتناب بورزيم ، در چنين مواردى ، ترتيبِ يادشده ، رعايت نشده است.
۸ . منابع شيعى، از منابع اهل سنّت ، جدا شده و هر يك از آنها ، جداگانه ذكر شده اند . اين دو مجموعه را در پانوشت، با نشانه نقطه ويرگول (؛) از هم جدا كرده ايم. همچنين ، منابع يك مجموعه (مثلاً منابع شيعه) را نيز با نشانه ويرگول (،) از هم جدا نموده ايم.
۹ . رمزهاى «ج» ، «ص» و «ح» را ، به ترتيب ، براى نشان دادن جلد و صفحه و شماره حديث به كار گرفته ايم. از اين اصل ، موارد زير، استثنا شده اند : سخنان صحابيان ، تابعيان ، راويان و محدّثان ، متون تاريخى و نيز هر آنچه اصطلاح «حديث» ، شامل آن نمى شود و همچنين آن دسته از احاديث كه در ضمن شرح حال راويان آمده اند و يا شماره هايى كه نشانى شرح حال اند (و نه نشانى حديث) . در تمامى اين موارد ، به جاى رمز «ح» ، حرف «ش» را به كار برده ايم .
۱۰ . بسيارى اوقات ، در يك منبع ، يك حديث ، دو شماره دارد : يكى شماره مسلسل كه از ابتداى كتاب، شروع و در پايان آن ، تمام مى شود ، و ديگرى ، شماره مربوط به بابى كه حديث در آن آمده است ، و ما همواره ، شماره مسلسل حديث را برگزيده ايم.
۱۱ . معيار براى ذكر شماره صفحات ، صفحه اى است كه اوّلين كلمه از متن برگزيده ما، در آن قرار دارد.
۱۲ . اختلافاتى كه ميان متن برگزيده ما در اين دانش نامه، با ساير متونِ نشانى داده شده در پانوشت وجود دارد ، در صورت امكان ، در پانوشت، دقيقا ذكر شده اند و گاه نيز با تعبير «نَحوُهُ (مشابه آن)»، به وجود اختلاف ، تنها اشاره شده است.
۱۳ . در صورت وجود اختلاف اندك لفظى و معنايى ، يا وجود اختلاف فقط لفظى امّا فراوان و پراكنده در جاىْ جاىِ متن (به طورى كه نتوان به آن اشاره كرد) ، به آوردن تعبير «نحوه (مشابه آن)» بسنده كرده ايم.
۱۴ . چنانچه احاديثى با متن برگزيده ما مضمون يكسانى داشته اند ، ولى در برخى الفاظ با آن متفاوت بوده اند ، امّا اين اختلاف، لطمه اى به معنا نمى زده است ، از ذكر اختلاف ، صرف نظر كرده ايم.
۱۵ . معيار عمده براى ذكر اختلافات ، تأثير اين اختلافات در معنا و يا مفيد بودن ذكر آنها براى خواننده است ، بويژه در مَقطعى (بخشى) از حديث كه مرتبط با موضوع بحث (مَدخل و عنوان) است.
۱۶ . هر گاه حديث در برخى منابع با متن برگزيده ما، در مقطع مورد بحث، مطابقت داشته، اختلاف در ساير بخش هاى حديث، هرچند بسيار بوده ، با تعبير «نحوه» ، خاطرنشان شده است؛ امّا اگر در مقطع مورد بحث، اندكى متفاوت، ولى در ساير بخش هاى حديث، مطابق بوده. در اين صورت ، به اختلاف آن دو، اشاره شده است. براى مثال ، در مَدخل «دوستى (المَحَبَّة)»، در عنوان «نشانه هاى دوستى خدا با بنده» ، در ذيل حديث «إذا أحبَّ اللّه عبدا ...» ، حديث «إذا أراد اللّه بعبدٍ خيرا ...» نيز نشانى داده شده و اختلاف ميان آن دو، ذكر شده است.
۱۷ . پس از ذكر منابع (مصادرِ) حديث در پانوشت ، گاه با تعبيرِ «ر . ك (رجوع كنيد به) :» ارجاعاتى به برخى منابع ديگر داده مى شود . در اين گونه موارد ، متن مورد ارجاع ، با متن برگزيده ، تفاوت بسيار دارد ؛ امّا در عين حال ، ملاحظه آن، براى پژوهشگر ، سودمند است .
۱۸ . در صفحه عنوان هر مَدخل (موضوع) و گاه در پايان برخى فصول يا عناوين، عناوين يا ابواب يا كتاب هايى ياد شده اند كه مراجعه به آنها ، اطّلاعات بيشترى در زمينه موضوع مورد نظر ، در اختيار پژوهشگر مى گذارد.
۱۹ . پاره اى اختلافات ، با عبارات زير ، توضيح داده شده اند: «و فيه كذا بدلَ كذا (در اين منبع ، فلان عبارت، به جاى فلان عبارت آمده)» ، «ليس فيه كذا (در اين منبع ، فلان عبارت ، وجود ندارد)» ، «ليس فيه من كذا إلى كذا (در اين منبع ، از فلان عبارت تا فلان عبارت، وجود ندارد)» ، «بزيادة كذا بعد كذا (با افزونى فلان عبارت، بعد از فلان كلمه)» ، «بزيادة كذا فى آخره (با افزونى فلان عبارت در پايان آن)» .
چنانچه در برخى منابع ، عبارت كاملى از ابتداى حديثى كه در متن آمده ، حذف شده باشد ، با عبارت «ليس فيه صدره (در اين منبع ، صدر حديث نيامده)» به، اين اختلاف ، اشاره كرده ايم ؛ امّا اگر عبارت محذوف ، كامل نباشد ، آن را با اين عبارت ، خاطرنشان كرده ايم: «وليس فيه صدره إلى كذا (در اين منبع ، از آغاز حديث تا فلان كلمه نيامده است)» .
اگر اين كاستى، در آخر حديث و يك جمله كامل باشد ، آن را با اين عبارت، توضيح داده ايم : «و ليس فيه ذيله (در اين منبع ، پايان حديث نيامده است)» ؛ ولى اگر يك جمله كامل نباشد يا چند جمله باشد ، آن را با اين عبارت، خاطرنشان ساخته ايم : «و ليس فيه ذيله من كذا (در اين منبع ، بخش پايانى حديث ، از فلان كلمه، نيامده است)» .
۲۰ . هر كلمه يا عبارتى كه بعد از نام يك منبع آمده ـ خواه براى بيان نام راوى باشد ، يا براى بيان اختلاف و يا مشابهت ـ فقط به همان منبعْ مربوط مى شود ، مگر آن كه همراه با يكى از اين الفاظ ، آمده باشد : «كِلاهُما (هر دو منبع)» ، «كُلُّها (همه منابع)» ، «فيهما (در اين دو منبع)» و «فيها (در همه اين منابع)»، كه در اين صورت ، به منابع پيش از آن نيز برمى گردد. گفتنى است كه هر گاه دو نشانى به يك منبع داده شود ، هر يك از آن دو ، مستقل در نظر گرفته مى شود و آنچه گفتيم ، در باره آن نيز جارى است.
نيز بايد دانست كه به كار بردن تعابير ياد شده، گاه، ما را وا مى دارد كه ترتيب منابع (بر حَسَب اعتبار آنها) را رعايت نكنيم . بنا بر اين ، اين بند از توضيحات ، بر بندهاى پيشين ـ كه براى توضيح روش خود آورديم ـ ، حاكم است. براى مثال ، اگر مَروىٌّ عنه (يعنى گوينده اصلى حديث) [۱۳۸] يا راوى، در دو يا چند منبع ، يكى باشد ، در پانوشت، اين منابع را به صورت پياپى مى آوريم و در پى آن ، يكى از اين دو تعبير را به كار مى بريم : «كِلاهُما عن... (در هر دو منبع از...)» و «كُلُّها عن... (همه آنها از...)» ؛ و چنانچه مرجع ضمير ، موجب اشتباه گردد ، به جاى آن ، تعداد منابعِ هم سخن در اين باره را ذكر مى كنيم . براى مثال آورده ايم: «و الثلاثة الأخيرة عن الإمام الباقر عليه السلام (سه منبع آخر ، از امام باقر عليه السلام )».
۲۱ . سعى شده است كه از كتاب هايى كه انتساب آنها به اهل بيت عليهم السلام قطعى نيست ، نقل كمترى صورت گيرد. با اين حال ، چنانچه حديثى را از اين گونه كتاب ها انتخاب كنيم ، در ابتداى حديث ، به اين ترديد در نسبت كتاب به امام عليه السلام ، اشاره مى كنيم ، مثل : الديوان المنسوب إلى الإمام علىّ عليه السلام ، التفسير المنسوب إلى الإمام العسكرىّ عليه السلام ، مصباح الشريعة ـ فيما نَسَبَه إلى الإمام الصادق عليه السلام ـ .
۲۲ . معيارِ آوردن نام مَروىٌّ عنه يا راوى ، بدين گونه است :
الف ـ در ابتداى هر حديث (صدر حديث) ، نام مروىٌّ عنه (گوينده اصلى حديث) را مى آوريم ، مگر آن كه راوى در حديث ، نقش داشته باشد ـ به طورى كه جز با آوردن نام او ، حديث ، مفهوم درست خود را پيدا نكند ـ ، كه در اين صورت ، ابتدا نام راوى را مى آوريم و سپس ، نام مروىٌّ عنه را و از آن جا كه به اقتضاى شيوه تدوين اين دانش نامه، در ابتداى حديث ، نام مروىٌّ عنه آورده مى شود و اگر نام مروىٌّ عنه را نتوان آورد، [۱۳۹] نام منبع مى آيد، لذا در چنين مواردى (نقش داشتن راوى در حديث)، نام منبعى كه متن از آن نقل شده است ، خواهد آمد و سپس ، نام راوى، مانند:
الخصال عن زُرارة: سمعتُ أبا عبد اللّه عليه السلام يقول:...، فَسَألتُه عن...، فقال: يا زرارة!... الخصال ـ به نقل از زُراره ـ : شنيدم ابو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام مى فرمود:... از ايشان پرسيدم كه... فرمود: اى زراره!...
ب ـ به سبب تعدّد القاب پيامبر بزرگوار و اهل بيت گرامى ايشان و انبياى پيشين و نيز تعدّد نام ها و كُنيه هايى كه براى آنها به كار مى رود، فقط يكى از آنها ـ كه همان نام يا لقب مشهور است ـ گزينش شده است، تا در صدر احاديث، با روشى يكسان، از مروىٌّ عنه نام برده شود؛ امّا اگر نام يا لقب يا كنيه آن بزرگواران، در ميانه متونِ نقل شده آمده باشد ، به همان حال ، دست نخورده باقى مى ماند، مگر در ترجمه ـ كه به نحوى، وضوح آن را بيشتر مى كنيم ـ .
ج ـ براى پرهيز از طولانى شدن گزارش ها ، چنانچه نام اهل بيت عليهم السلام در سند ، پى در پى آمده باشد ، به جاى ذكر اسامى آنها يكى پس از ديگرى ، از عبارت : «عن آبائه (از پدرانش)» استفاده مى كنيم كه بيانگر اين اتّصال است.
د ـ هر گاه در منبع، از مروىٌّ عنه ، صراحتا نام برده نشده باشد ، بلكه فقط كنيه يا لقب او ذكر شده باشد (مثل : أبو الحسن ، أبو محمّد، العبد الصالح، العالم و...) و يا ابهامى در ميان باشد ، [۱۴۰] در اين صورت ، چنانچه مقصود از آن را احراز كنيم ، نام مروىٌّ عنه را مى آوريم ، و اگر احراز نكنيم ، آن را به همان نحو كه در منبع آمده ، ذكر مى نماييم و در پانوشت، به احتمالات معتبر، اشاره مى كنيم .
ه ـ پس از ذكر نام پيامبر، با جمله « صلى الله عليه و آله » و پس از ذكر نام هر يك از اهل بيت آن بزرگوار يا نام ديگر پيامبران و نيز فرشتگان ، با جمله « عليه السلام » ، نسبت به آنان ، اداى احترام مى شود ، هرچند در كتابى كه حديث از آن نقل شده ، نام آنان بدون تكريم آمده باشد و يا با الفاظ ديگرى از آنان تكريم شده باشد . همچنين ، در مورد ديگران ، فقط به ذكر نام ، اكتفا شده است.
و ـ راوى اوّل ـ كه خبر را از مروىٌّ عنه روايت مى كند ـ ، اگر در صدر حديثْ نام برده نشود ، در پانوشت ، پس از هر نشانى، ياد مى شود ، و اگر حديث را يكى از اهل بيت عليهم السلام از يكى از اجداد گرامى اش روايت كرده باشد ، نام شريف او و نيز نام راويان بالاتر، تا به اوّلين راوى، مى آيد.
ز ـ اگر نام راوى دقيقا معلوم نباشد ، نام او در پانوشت، اصلاً آورده نمى شود ، مانند وقتى كه حديث با سندى مُرسَل ، نظير «أحمد بن محمّد ، عن بعض أصحابنا ، عن الإمام الباقر عليه السلام (احمد بن محمّد، از يكى از راويان امامى مذهب، از امام باقر عليه السلام )»، روايت شده باشد.
ح ـ هر گاه در پانوشت ، بعد از منبع دوم يا هر كدام از منابع پس از آن ، نام پيامبر صلى الله عليه و آله يا يكى از اهل بيت عليهم السلام را (با تعبير: عن فلان) ذكر كنيم ، اين ، بدان معناست كه حديث، در اين منبع ، از ايشان نقل شده و نه از بزرگوار ديگرى كه در صدر حديث ، ياد شده است . همچنين هر گاه در اين موارد، پس از نام ياد شده در پانوشت ، عبارت «عنه صلى الله عليه و آله » يا «عنه عليه السلام » را بيفزاييم ، اين ، بدان معناست كه مروىٌّ عنه ، خود، راوى حديث است و آن را به بزرگوار ديگرى كه در صدر حديثْ نام برده شده ، اِسناد داده است.
ط ـ اگر حديث، از منبعى (كتابى) نقل شده باشد كه همه يا بيشتر احاديث آن، با سند واحدى (مشتركى) روايت شده اند، از آن سند واحد، تنها به آوردن نام پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام در صدر و پانوشت حديث، اكتفا مى گردد.
از منابعى كه با يك سندْ روايت شده اند، مى توان به: طبّ الإمام الرضا عليه السلام ، مسائل علىّ بن جعفر، التفسير المنسوب إلى الإمام العسكرى عليه السلام و صحيفة الإمام الرضا عليه السلام اشاره كرد. الجعفريّات، النوادر للراوندى، قُرب الإسناد و دُرَر الأحاديث النبوية نيز از آن دسته منابع اند كه بيشتر احاديث آنها با يك سند مشترك، روايت شده است.
ى ـ اگر متن، از پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام روايت نشده باشد ، يا حديثِ قدسى باشد، يا با عبارت هايى مانند : «سُئلَ (مورد پرسش قرار گرفت)» و «رُوِىَ (روايت شده است)»، قول يا فعل يا تقرير پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام نقل شده باشد ، بدون آن كه از راوى مشخّصى روايت شده باشد، يا ـ همان طور كه گذشت ـ نام راوى در آغاز حديث يا در متن آن آمده باشد و راوى در متن حديث، نقش داشته باشد ، و خلاصه آن كه : هر گاه در آغاز حديث ، نام پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام را نتوان آورد، نام منبع (كتاب) را در آغاز آن مى آوريم .
۲۳ . چنان كه مى دانيم ، در تدوين و نگارش اين دانش نامه ، از روش موضوعى پيروى كرده ايم كه اين ، خود ، بُرش متون معيّنى از احاديث مربوط به مَدخل يا عنوان (تيتر) مورد نظر را اقتضا مى كند . اين نكته ، يكى از اصولى است كه براى پرهيز از تكرار ، نمى توان از آن صرف نظر كرد ، مخصوصا در احاديث طولانى . ما همواره كوشيده ايم تا آن بُرش (مَقطعِ) نقل شده ، كامل ، تام و خالى از ابهام باشد ، هر چند با آوردن توضيحات لازم در آغاز حديث ، و البته با رعايت زيبايى سياق و وارد نيامدن اخلال به نظم حديث.
بنا بر اين ، در اين دانش نامه، صدر حديث ـ كه پيش از متن آن، قرار گرفته و با علامت دو نقطه (:) از آن جدا شده ـ ، در واقع ، مكمّل متن است ، به طورى كه گاه بدون آن ، فهم حديث ، ناممكن مى شود ، و گاهى اوقات هم اين صدر، در فهم پاره اى شناسه ها و خصوصيات متن ـ كه به خواننده در فهم فضاى حديث، كمك مى كنند ـ مفيد است.
۲۴ . قبلاً گفتيم كه معيار ما در انتخاب يك متن (روايت) از ميان متون مختلف ، رسا و فراگير بودن آن است ؛ امّا با اين حال ، گاه متن برگزيده ، داراى پاره اى اغلاط ناشى از تصحيف يا سهو راويان است. در اين گونه موارد ، سعى كرده ايم كه آن اغلاط را با روش هاى مختلف (به اقتضاى نوع غلط) ، رفع و تصحيح كنيم : از طريق مراجعه به چاپ هاى مختلف منبع ، و يا مراجعه به بحار الأنوار و ديگر كتاب هاى واسطه (اگر اين كتاب ها از همان منبع ما نقل كرده باشند ؛ چرا كه در اين صورت ، به منزله نسخه اى از نسخه هاى منبع به شمار مى آيند) و سپس ، مراجعه به منابع ديگر و تأييد گرفتن از آنها.
در همه اين موارد ، امانتدارى علمى رعايت گرديده و جدّا سعى شده است كه از بازى با متن ، پرهيز گردد و توضيحات لازم ، در پانوشتْ آورده شود ، مگر در موردى كه تصحيف ، قطعى باشد . در اين صورت ، آن را در متن ، تصحيح كرده و به خطاى نسخه، در پانوشت، اشاره كرده ايم.
۲۵ . در صورت وجود توضيحاتى در وسط متن برگزيده كه ربطى به موضوع نداشته ، از ذكر آن، خوددارى ورزيده و به جاى آن ، سه نقطه گذاشته ايم. البته ، در احاديث كوتاه ، بنا بر آوردن تمام متن بوده ، هرچند در لابه لاى آن ، توضيحاتى آمده باشد كه ربطى به موضوع ندارد . اين كار ، براى اجتناب از تقطيع حديث بوده است و تقطيع، تنها زمانى صورت گرفته كه چاره اى جز آن نبوده است.
۲۶ . افزوده هاى ميان دو قلّاب (كروشه) از ماست ، خواه اين افزوده ها براى بيان مرجع ضمير غايب (مستتر يا بارز) باشد يا هر توضيح ديگرى.
۲۷ . افزوده هاى ميان دو هلال (پرانتز) ، در متن عربى ، از منبع است ، خواه نسخه بدل باشد يا جز آن .
۲۸ . تا جاى ممكن، كوشيده ايم تا واژگان پيچيده و دور از ذهن را شرح دهيم و براى اين كار ، به كتاب هاى اصلى لغت و غريب الحديث (مانند : لسان العرب، معجم مقاييس اللغة ، النهاية ى ابن اثير ، الصحاح جوهرى ، القاموس المحيط فيروزآبادى ، المصباح المنير فيّومى و المفردات راغب) و ديگر منابع معتبر ، تكيه كرده ايم و سعى نموده ايم از ميان معانى متعدّدى كه گاه براى يك واژه در اين گونه منابعْ ذكر مى شود ، معناى متناسب با سياق حديث را برگزينيم.
در شرح پاره اى عبارات و تركيبات پيچيده ، از كتاب هايى كه متون حديثى را شرح كرده اند (مانند : مرآة العقول ، الوافى ، حلية المتّقين ، توضيحات مجلسى در بحار الأنوار ، شرح نهج البلاغة ى ابن ابى الحديد ، و فتح البارى) و ديگر كتاب ها نيز كمك گرفته ايم . [۱۴۱]
[۱] پيام مقام معظّم رهبرى به مناسبت افتتاح مؤسّسه علمى ـ فرهنگى دار الحديث، در تاريخ ۲۲ / ۸ / ۱۳۷۴ .
[۲] الكافى : ج ۱ ص ۸ ـ ۹ .
[۳] صحيفه امام : ج ۲۱ ص ۲۸۹ .
[۴] تاريخ دمشق : ج ۱۷ ص ۲۹۶ ، الأنساب : ج ۱ ص ۴۰ ، كنز العمّال : ج ۱۰ ص ۱۷۱ ح ۲۸۸۸۶ ، شرح الأخبار : ج ۲ ص ۳۸۹ .
[۵] غرر الحكم : ج ۳ ص ۹۵ ح ۳۹۱۲ ، عيون الحكم و المواعظ : ص ۱۷۹ ح ۳۶۸۹ .
[۶] مَدخَل: در دانش نامه ها، به هر واژه اصلى كه توضيحى (مقاله اى) در ذيل خود دارد، «سَرواژه» يا «مَدخَل» مى گويند. به مجموع سرواژه و توضيح، بر روى هم، نيز «مدخل» گفته مى شود (ر.ك: فرهنگ بزرگ سخن) .
[۷] اين پژوهشكده، بخشى از مؤسّسه علمى ـ فرهنگى دار الحديث است.
[۸] معانى الأخبار : ص ۱۸۰ ح ۱ ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۱ ص ۳۰۷ ح ۶۹ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۳۰ ح ۱۳ .
[۹] اشاره است به حديث نبوى : «أنا مدينةُ الحِكمةِ و علىٌّ بابُها ؛ من شهر حكمتم و على ، دروازه آن است» (ر.ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام بر پايه قرآن ، حديث و تاريخ : ج ۱۰ ص ۵۰۹ «بخش يازدهم / جايگاه علمى / دروازه حكمت پيامبر صلى الله عليه و آله ») .
[۱۰] سال ها پس از انتشار اين كتاب ، به اين حديث نبوى برخوردم كه مى فرمايد: «أنا ميزانُ الحِكمةِ و علىٌّ لِسانُها ؛ من ترازوى حكمتم و على ، زبانه آن است» (ر.ك: إحقاق الحقّ: ج ۶ ص ۴۶؛ الفصول المهمّة فى معرفة الأئمة: ج ۲ ص ۱۱۶۵).
[۱۱] چاپ نخست اين ترجمه، در ۱۳۷۷ش/ ۱۴۱۹ق، منتشر گرديد.
[۱۲] اين كتاب، به زبان تركى استانبولى نيز ترجمه شده است .
[۱۳] اين كتاب تا كنون به زبان هاى: فارسى ، انگليسى ، فرانسوى ، اندونزيايى، بوسنيايى ، روسى ، كردى ، اسپانيولى، سواحلى، روآندايى، فولانى، تركى استانبولى و آذرى ترجمه شده است .
[۱۴] بودجه سال اوّل دار الحديث كه توسط حضرت امام رحمه الله تأمين شد ، حدود دويست و پنجاه هزار تومان بود.
[۱۵] متن پيام مقام معظّم رهبرى به مناسبت افتتاح رسمى «دار الحديث»:
بسم اللّه الرحمن الرحيم. اهتمام به حديث ، پس از تمسّك به كتاب حكيم حميد ، برترين وظيفه اى است كه عالِم دين ، بدان مكلّف است. اين ، استضائه از انوار علم و حكمتى است كه از كلام و تعليم و هدايت پيامبر مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله و ائمّه معصومين از اهل بيت آن حضرت عليهم السلام ساطع مى گردد و خِرد و انديشه انسانى را دستگيرى و راه نمايى ، و زندگى بشر را برخوردار از سلوك حكيمانه و خردمندانه مى كند و چنين است كه حضرت ابى جعفر ، به جابر مى فرمايد: يا جابِرُ! وَ اللّهِ لَحَديثٌ تُصيبُهُ مِن صادِقٍ فى حَلالٍ وَ حَرامٍ، خَيرٌ لَكَ مِمّا طَلَعَت عَلَيهِ الشَّمسُ حَتّى تَغرُبَ (المحاسن : ج ۱ ص ۳۵۶ ح ۷۵۶ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۱۴۶ ح ۱۵) .
در تاريخ علم دين ، جمع حديث و حمل و فهم و درك و شرح آن ، يكى از بزرگ ترين فصول است و با يك نظر ، حديث ، مادرِ بسيارى از علوم اسلامى يا همه آنهاست. از اين روست كه عالِم دين شناس بزرگِ اقدم ، شيخ كلينى رحمه الله ، در مقدّمه كتاب كافى شريف ، حديث را برابر با علم دين دانسته و آن را محور علم و ايمان به شمار آورده است. دقّت و باريك بينى فقها و علماى برجسته سلف در امر حديث و چگونگى تحمّل آن و شرايط وثوق به روايت و ديگرِ آنچه در اين باب بر اهلش آشكار است ، همه از همين اهمّيت و عظمت شأنى كه در باره حديث و تأثير آن در سرنوشت فرد و جامعه اسلامى گفته شد ، سرچشمه مى گيرد.
امروزه ، در باره حديث ، به تدقيق و جداسازى سَره از ناسره ، و راست از دروغ ، و مسلّم از مشكوك ، و نيز به تأمّل در فهم معضلات و مفاد و مضمون هاى اساسى آن ، و نيز به تطبيق يا نسبت يابىِ آن با كلام اللّه عزيز حكيم ، و شرح و بسط عالمانه و محقّقانه ، و نيز به نشر و همگانى كردنِ آنچه همگان را به كار خواهد آمد ، و بسى خدمات و تلاش هاى ديگر ، نيازى مبرم و سازماندهى شده وجود دارد.
در كنار اين همه ، پردازش علم رجال ، بررسى تاريخ صدور حديث و سير آن ، كسب آگاهى از آن زمينه اى كه صدور هر حديثى را لازم يا راجح ساخته است ، و جستجو از مضمون هاى مشابه در كتبِ حديث اهل سنّت ، از جمله كارهاى لازم و ضرورى است.
اكنون ، تأسيس مجمع «دار الحديث»، به همّت جناب حجّة الإسلام و المسلمين آقاى رى شهرى ـ كه در كار حديث ، گذشته از شوق و علاقه ، تبحّر و سابقه و تجربه نيز دارند ـ ، اين مژده را مى دهد كه به حصول اين خواسته ها و نيازها در امر حديث ، به تدريج ، نزديك خواهيم شد ، إن شاء اللّه تعالى!
توفيق ايشان و همكارانشان را از خداوند متعال خواستارم .
سيّد على خامنه اى
۲۲ / ۸ / ۷۴
[۱۶] از نسخه فارسى ـ عربى اين دانش نامه، پيش از اين تغيير عنوان، دوازده جلد، تا پايان مَدخل «بُغض»، منتشر شده است. اين تغيير عنوان، شامل نسخه عربى دانش نامه ـ كه با نام موسوعة ميزان الحكمة، از ۱۳۸۳ ش (۱۴۲۵ ق)، شش جلد آن (تا مَدخل «اَبدال») منتشر شده است ـ نيز مى شود. اين نام، در ويرايش دوم نسخه عربى، به موسوعة معارف الكتاب و السنة تغيير يافت.
[۱۹] نهج البلاغة : نامه ۲۷ ، بحار الأنوار : ج ۳۳ ص ۵۸۱ ح ۷۲۶؛ شرح نهج البلاغة : ج ۱۵ ص ۱۶۳ . نيز ، ر. ك: توسعه اقتصادى بر پايه قرآن و حديث : ج ۱ ص ۳۷ (اهمّيت پيشرفت اقتصادى) .
[۲۰] ر.ك: ص ۴۱ (درآمد / معناى سنّت).
[۲۴] الكافى : ج ۲ ص ۷۴ ح ۲ ، المحاسن : ج ۱ ص ۴۳۳ ح ۱۰۰۳ ، بحار الأنوار : ج ۷۰ ص ۹۶؛ المصنّف ، ابن ابى شيبه : ج ۸ ص ۱۲۹ ح ۳۱ .
[۲۵] مجموعه اين ويژگى ها را به تفصيل ، در كتاب شناخت نامه قرآن (بخش يكم / فصل يكم) آورده ايم .
[۲۶] الكافى: ج ۲ ص ۵۹۹ ح ۲ .
[۲۷] ر.ك: همين دانش نامه : ج ۱۰ ص ۷ (اهل بيت عليهم السلام / فصل چهارم: دانش اهل بيت عليهم السلام / ويژگى هاى علمى اهل بيت عليهم السلام ) و ص ۳۹ (درهاى علوم اهل بيت عليهم السلام ) و ص ۷۵ (سرچشمه هاى علم اهل بيت عليهم السلام ).
[۲۹] ر . ك : شناخت نامه قرآن ، نگارش همين مؤلف .
[۳۱] النوادر، راوندى : ص ۱۴۳ ح ۱۹۷ .
[۳۲] نهج البلاغة : خطبه ۱۹۸ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۲۱ ح ۲۱ .
[۳۳] بحار الأنوار : ج ۳۵ ص ۴۰۳ ح ۲۱، تفسير العيّاشى: ج ۲ ص ۲۰۳ ح ۶ .
[۳۴] تفسير العيّاشى : ج ۲ ص ۲۰۳ ح ۶، بحار الأنوار : ج ۳۵ ص ۴۰۴ ح ۲۱ .
[۳۵] الطرف، ابن طاووس : ص ۱۴۴، بحار الأنوار : ج ۲۲ ص ۴۷۷ ح ۲۷ .
[۳۶] عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۲ ص ۸۷ ح ۳۲ ، الأمالى، طوسى : ص ۵۸۰ ح ۱۲۰۳ ، تنبيه الخواطر : ج ۲ ص ۷۲، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۱۵ ح ۸ ؛ تاريخ بغداد : ج ۶ ص ۱۱۷ ش ۳۱۴۷ .
[۳۷] ر . ك : شناخت نامه قرآن : (توضيحى در باره شمار بطون قرآن) .
[۳۸] بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۹۱ ح۳۷ .
[۳۹] عوالى اللآلى : ج ۴ ص ۱۰۷ ح ۱۵۹ .
[۴۰] عوالى اللآلى : ج ۴ ص ۱۰۵ ح ۱۵۵ ، جامع الأخبار : ص ۱۱۶ (از امام حسين عليه السلام ) ، الدرّة الباهرة : ص ۳۱ ، نزهة الناظر : ص ۱۷۲ ح ۳۵۷ ، أعلام الدين : ص ۳۰۳ (از امام صادق عليه السلام ) ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۲۰ ح ۱۸ .
[۴۱] بنا بر اين ، احاديث ، همان سنّت نيستند ؛ بلكه انتقال دهنده سنّت و بازگوكننده آن هستند ؛ امّا گاه از باب توسّع ، و به خاطر آن كه اثبات كننده سنّت هستند ، سنّتْ خوانده مى شوند (اُصول الفقه ، مظفّر : ج ۳ ص ۵۴) .
[۴۲] ر.ك : همين دانش نام : ج ۱۰ ص ۷ (اهل بيت عليهم السلام / فصل چهارم : دانش اهل بيت عليهم السلام ) .
[۴۳] سنن الترمذى : ج ۵ ص ۶۶۳ ح ۳۷۸۸ ، كنز العمّال : ج ۱ ص ۱۷۳ ح ۸۷۳ ؛ كمال الدين : ص ۲۳۸ ح ۵۶ ، بحار الأنوار : ج ۲۹ ص ۳۴۰ ح ۷ . براى اطّلاع بيشتر ، ر. ك : همين دانش نامه : ج ۹ ص ؟؟؟ (اهل بيت عليهم السلام فصل سوم / كاوشى در باره حديث ثقلين / تاريخ صدور حديث و مناسبت آن) .
[۴۴] ر.ك : همين دانش نامه: ج ۱۰ ص ۳۴۵ (اهل بيت عليهم السلام /فصل هشتم / عناوين حقوق اهل بيت عليهم السلام / تمسّك) .
[۴۵] ر. ك : همين دانش نامه : ج ۱۰ ص ۱۱ (اهل بيت عليهم السلام / فصل چهارم / ويژگى هاى علمى اهل بيت عليهم السلام / وارثان دانش پيامبران) و دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج ۱۰ ص ۵۱۵ (بخش يازدهم / جايگاه علمى / وارث دانش پيامبر صلى الله عليه و آله ) و ص ۵۱۹ (وارث دانش پيامبران عليهم السلام ) .
[۴۶] الإرشاد : ج ۱ ص ۲۳۲ ، الاحتجاج : ج ۱ ص ۶۲۴ ، ح ۱۴۴ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۱۰۰ ح ۵۹ .
[۴۷] الكافى : ج ۱ ص ۲۲۲ ، المحاسن: ج ۱ ص ۳۶۶ ح ۷۹۶ ، بحار الأنوار : ج ۲۶ ص ۱۶۷ ح ۲۳ .
[۴۸] الكافى : ج ۱ ص ۴۷۰ ، دلائل الإمامة : ص ۲۲۶ ح ۱۵۳ ، بحار الأنوار : ج ۸۱ ص ۲۰۱ ح ۵۹ .
[۴۹] الأمالى ، مفيد : ص ۴۲ ح ۱۰ ، الخرائج و الجرائح : ج ۲ ص ۸۹۳ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۱۷۸ ح ۲۷ .
[۵۰] الكافى : ج ۱ ص ۵۳ ح ۱۴ ، الإرشاد : ج ۲ ص ۱۸۶ ، منية المريد : ص ۳۷۳ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص۱۷۸ ح ۲۸ .
[۵۱] صحيح البخارى : ج ۵ ص ۲۱۴۶ ح ۵۳۴۵ و ج ۶ ص ۲۶۸۰ ح ۶۹۳۲ ، مسند ابن حنبل : ج ۱ ص ۱۷۹ ح ۳۱۱۱ ؛ الأمالى ، مفيد : ص ۳۶ ح ۳ ، بحار الأنوار : ج ۲۲ ص ۴۷۴ ح ۲۲ . براى اطّلاع بيشتر ، ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام بر پايه قرآن ، حديث و تاريخ : ج ۲ ص ۴۲۹ (بخش سوم / آخرين تلاش هاى پيامبر براى تعيين جانشين) .
[۵۲] تذكرة الحفّاظ : ج ۱ ص ۲ .
[۵۳] جامع العلم: ص ۱۱۲، الاُم، شافعى : ج ۷ ص ۲۷۳ .
[۵۴] در سال ۱۹۰۶ م ، دكتر محمّد توفيق صدقى ، با نگارش مقاله اى با عنوان «الإسلام هو القرآن وحده» ، به اين موضوع ، دامن زد (مجله المنار : سال ۹ ص ۵۱۵ . نيز براى ديدن مقالاتى كه در نقد اين رأى نوشته شده اند ، ر.ك : همان: ص ۶۱۰ ، ۶۹۹ ، ۹۰۶). سپس در هند و پاكستان ، گروهى با عنوان «القرآنيون» ، شكل گرفت (در اين زمينه ، ر.ك : القرآنيون و شبهاتهم حول السنّة ، خادم احسان الهى بخش ، مكّه : مكتبة الصدّيق ، ۱۴۲۱ق/ ۲۰۰۰ م ، دوم ؛ تدوين السنّة النبويّة ، محمّد بن مطر الزهرانى ، ص ۴۶ ـ ۶۴ ؛ دفاع عن القرآن الكريم ، السيّد محمّدرضا الحسينى الجلالى ، ص ۱۷ ـ ۲۶) .
[۵۵] مانند آيه ۴۴ از سوره نحل و آيه ۹۲ از سوره مائده.
[۵۷] آل عمران : آيه ۱۳۸ .
[۵۹] ر.ك : ص ۶۳ (درآمد / مراتب قرآن شناسى) .
[۶۰] «مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى ؛ و از سرِ هوس ، سخن نمى گويد . اين (قرآن) ، بجز وحى اى كه فرو فرستاده مى شود ، نيست» (نجم: آيه ۳ ـ ۴) .
[۶۱] «مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ؛ هر كس پيامبر را اطاعت كند، خداوند را اطاعت كرده است» (نساء:آيه۸۰).
[۶۲] «مَآ ءَاتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُواْ ؛ آنچه را كه پيامبر به شما داده است ، بگيريد و از آنچه شما را باز داشته ، باز ايستيد» (حشر : آيه ۷) .
[۶۳] تفسير الطبرى : ج ۱ ص ۳۷، تفسير ابن كثير : ج ۱ ص ۱۷ .
[۶۴] تفسير الطبرى : ج ۱ ص ۳۷، تفسير ابن كثير : ج ۱ ص ۱۷ .
[۶۵] تفسير الطبرى : ج ۱ ص ۳۸ .
[۶۶] ر .ك : فرائد الاُصول (الرسائل) : ج ۱ ص ۵۶ . نيز، ر.ك: اخباريگرى (تاريخ و عقايد): ص ۱۲۴.
[۶۷] محمّدامين استرآبادى (م ۱۰۳۰ق) كه طريقه اخباريگرى را بنياد گذاشت . وى ، پيش تر اهل اجتهاد بود ؛ ولى بعدها تحت تأثير استادش ميرزا محمّد استرآبادى ، به اخباريگرى متمايل شد (ر . ك : روضات الجنّات : ج ۱ ص ۱۲۰ـ ۱۳۹) .
[۶۸] الفوائد المدنية : ص ۴۷ .
[۶۹] سنن الترمذى : ج ۵ ص ۱۹۹ ح ۲۹۵۰ ـ ۲۹۵۱ ، تفسير الطبرى : ج ۱ ص ۳۴ ، عوالى اللآلى : ج ۴ ص ۱۰۴ ح ۱۵۴ .
[۷۰] كمال الدين : ص ۲۵۷ ، التحصين ، ابن طاووس : ص ۶۲۵ ، بحار الأنوار : ج ۳۶ ص ۲۲۷ ح ۳ .
[۷۱] مجمع البيان : ج ۱ ص ۸۰ ، وسائل الشيعة : ج ۱۸ ص ۱۵۱ ح ۳۳۵۸۷ ،البرهان ، زركشى : ج ۲ ص ۱۶۴ .
[۷۲] تفسير العيّاشى : ج ۱ ص ۱۷ ح ۴ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۱۱۰ ح ۱۳ .
[۷۳] المحاسن : ج ۲ ص ۷ ح ۱۰۷۶ ، تفسير العيّاشى : ج ۱ ص ۱۲ ح ۸ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۹۱ ح ۳۷ .
[۷۴] علل الشرائع : ص ۸۹ ح ۵ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۲۹۳ ح ۱۳ .
[۷۵] الكافى : ج ۸ ص ۳۱۱ ح ۴۸۵ ، بحار الأنوار : ج ۲۴ ص ۲۳۷ ح ۶ .
[۷۶] فسر، مادّه اى است كه بر بيان چيزى و روشن ساختن آن ، دلالت مى كند (معجم مقاييس اللغة : ج ۴ ص ۵۰۴ مادّه «فسر») . «فسّر الأمر» ، يعنى : آن مسئله را واضح ساخت و بيان كرد و «فسّر المغطّى» ، يعنى : از آن پنهان ، پرده بر داشت (المنجد : مادّه «فسر») .
[۷۷] فرائد الاُصول : ج ۱ ص ۵۷ .
[۷۸] براى توضيح بيشتر ، ر.ك : فرائد الاُصول: ج ۱ ص ۱۳۵ (الأمارات المعمولة فى استنباط الأحكام الشرعيّة من ألفاظ الكتاب و السنّة) .
[۸۰] الكافى : ج ۳ ص ۳۳ ح ۴ ، تهذيب الأحكام : ج ۱ ص ۳۶۳ ح ۱۰۹۷ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۲۷۷ ح ۳۲ .
[۸۱] ر. ك: ص ۷۰ (در آمد / مراتب قرآن شناسى / آشنايى با حقايق قرآن) .
[۸۲] آل عمران : آيه ۱۳۸ .
[۸۵] الكافى : ج ۱ ص ۶۹ ح ۱ ، الأمالى ، صدوق : ص ۴۴۹ ح ۶۰۸ ، المحاسن : ج ۱ ص ۳۵۴ ح ۷۴۹ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۲۴۳ ح ۴۴ .
[۸۶] المحاسن : ج ۱ ص ۴۲۱ ح ۹۶۴ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۹۰ ح ۳۴ .
[۸۷] الكافى : ج ۱ ص ۶۳ ح ۱ ، الخصال : ص ۲۵۶ ح ۱۳۱ ، تحف العقول : ص ۱۹۵ ، وسائل الشيعة : ج ۲۷ ص ۲۰۷ ح ۳۳۶۱۴ .
[۸۸] ر.ك : فرائد الاُصول : ج ۱ ص ۵۷ .
[۸۹] الميزان فى تفسير القرآن : ج ۵ ص ۲۷۶ .
[۹۰] الميزان فى تفسير القرآن : ج ۳ ص ۸۴ ـ ۸۵ .
[۹۱] عوالى اللآلى: ج۴ ص۱۰۵ ح۱۵۵، جامع الأخبار : ص۱۱۶، نزهة الناظر : ص ۱۷۲ ح ۳۵۷، أعلام الدين : ص ۳۰۳، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۲۰ ح ۱۸ .
[۹۲] نهج البلاغة : خطبه ۱۷۶ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۲۴ ح ۲۴ .
[۹۳] نهج البلاغة : خطبه ۱۷۶ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۲۴ ح ۲۴ .
[۹۴] ص : آيه ۲۹ . نيز ، ر . ك : نساء : آيه ۸۲ ، مؤمنون : آيه ۶۸ و محمّد : آيه ۲۴ .
[۹۵] الكافى : ج ۲ ص ۵۹۹ ح ۲ ، تفسير العيّاشى : ج ۱ ص ۳ ح ۱ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۱۷ ح ۱۶ ؛ كنز العمّال : ج ۲ ص ۲۸۹ ح ۴۰۲۷ .
[۹۶] شايد مراد از «داراى ستارگانى است» ، اين باشد كه آياتى دارد كه بر احكام خدا ، دلالت دارند و با ف آن آيات، به اين احكام ، راه برده مى شود و باز آياتى دارد كه بر اين آيات ، دلالت دارند و آنها را توضيح مى دهند ، يا شايد مراد از «ستارگان» سوم ، سنّت باشد ؛ زيرا سنّت ، قرآن را توضيح مى دهد ، يا شايد مراد ، ائمّه عليهم السلام باشند كه عالم به قرآن اند و يا شايد مراد ، معجزات باشند ؛ زيرا معجزات، بر حقّانيت آيات ، دلالت دارند (مرآة العقول : ج ۱۲ ص ۴۷۱) .
[۹۷] نهج البلاغة : خطبه ۱۳۳ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۲۲ ح ۲۳ .
[۹۹] اشاره دارد به آيه ۸۹ از سوره نحل : «وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَىْ ءٍ ؛ و كتاب (قرآن) را كه روشنگر همه چيز است ، بر تو فرو فرستاديم» .
[۱۰۰] نهج البلاغة : خطبه ۱۸ ، الاحتجاج : ج ۱ ص ۶۲۰ ح ۱۴۲ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۲۸۴ ح ۱ .
[۱۰۱] ر.ك : ص ۴۶ (درآمد / ديدگاه نخست : فهم قرآن ، بى نياز از سنّت) .
[۱۰۲] نهج البلاغة : حكمت ۴۳۲ ، عيون الحكم و المواعظ : ص ۱۶۰ ح ۳۴۳۶ ، بحار الأنوار : ج ۶۹ ص ۳۱۹ ح ۳۶ . نيز ، ر.ك : حلية الأولياء : ج ۱ ص ۱۰ ، تاريخ دمشق : ج ۴۷ ص ۴۶۶ ، الدرّ المنثور : ج ۴ ص ۳۷۰ .
[۱۰۳] ر . ك : همين دانش نامه : ج ۱۰ ص ۷ (اهل بيت عليهم السلام / فصل چهارم : دانش اهل بيت عليهم السلام ) .
[۱۰۴] الكافى : ج ۱ ص ۲۲۸ ح ۲ ، بصائر الدرجات : ص ۱۹۳ ح ۱ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۸۸ ح ۲۶ .
[۱۰۵] بصائر الدرجات : ص ۱۹۴ ح ۵ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۸۹ ح ۳۰ .
[۱۰۶] مختصر بصائر الدرجات : ص ۵۹ ، بصائر الدرجات : ص ۱۹۴ ح ۶ ، تفسير العيّاشى : ج ۱ ص ۱۶ ح ۸ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۱۷۸ ح ۲۳ .
[۱۰۷] اشاره است به آيه ۸۹ از سوره نحل : «وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَىْ ءٍ ؛ و كتاب (قرآن) را كه روشنگر همه چيز است ، بر تو فرو فرستاديم» .
[۱۰۸] الكافى : ج ۱ ص ۲۲۹ ح ۴ ، بصائر الدرجات : ص ۱۹۴ ح ۷ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۸۹ ح ۳۲ .
[۱۰۹] چنان كه از امام على عليه السلام نقل شده كه فرمود: «أنا القرآنُ الناطق ؛ منم قرآنِ گويا» (ر.ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام بر پايه قرآن ، حديث و تاريخ : ج ۸ ص ۲۹۱ «بخش نهم / على از زبان على / فضيلت هاى درخشان / قرآنِ گويا» .
[۱۱۰] مسند ابن حنبل : ج ۴ ص ۳۷ ح ۱۱۱۳۱ ، المعجم الصغير : ج ۱ ص ۱۳۵ ، المستدرك على الصحيحين : ج ۳ ص ۱۱۸ ح ۴۵۷۶ ، المعجم الكبير : ج ۵ ص ۱۵۴ ح ۴۹۲۳ ، كنز العمّال : ج ۱ ص ۱۷۲ ح ۸۷۲ ؛ الإرشاد : ج ۱ ص ۲۳۳ ، الإفصاح : ص ۲۲۳ ، التبيان فى تفسير القرآن : ج ۱ ص ۳ ، بشارة المصطفى : ص ۲۷۵ ، العمدة : ص ۷۱ ح ۸۷ ، بحار الأنوار : ج ۲۳ ص ۱۰۶ ح ۷ . نيز، ر . ك : همين دانش نامه : ج ۹ ص ۴۴۴ (اهل بيت عليهم السلام / فصل سوم / پژوهشى در باره حديث ثقلين و دلالت آن بر استمرار امامت اهل بيت عليهم السلام ) .
[۱۱۱] العمدة : ص ۳۳۰ ح ۵۵۰ .
[۱۱۲] الكافى : ج ۱ ص ۶۱ ح ۷ ، نهج البلاغة : خطبه ۱۵۸ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۲۳ ح ۲۴ .
[۱۱۳] در احاديث فراوانى ، اهل بيت عليهم السلام خود را با اين خصوصيت معرفى كرده اند ، مانند آنچه از امام زين العابدين عليه السلام نقل شده: «نَحنُ تراجمةُ وَحيِه ؛ ما مترجمان وحى او هستيم» (معانى الأخبار : ص ۳۵) يا از امام باقر عليه السلام روايت شده: «نَحنُ تراجمةُ وَحىِ اللّه ؛ ما مترجمان وحى خدا هستيم» (الكافى : ج ۱ ص ۱۹۲) و در زيارت جامعه كبيره از امام هادى عليه السلام در توصيف اهل بيت عليهم السلام آمده است: «و تَراجِمَةً لِوَحيِهِ ؛ و مترجمان وحى اويند» (كتاب من لايحضره الفقيه : ج ۲ ص ۶۱۱ ح ۳۲۱۳) .
[۱۱۴] براى اطّلاعات بيشتر در اين باره، ر . ك : تفسير جامع روايى ، ج ۱ (شناخت نامه قرآن / مقدّمه / نقش اهل بيت عليهم السلام در تفسير قرآن).
[۱۱۵] براى ديدن بيست گونه از انواع روايات تفسيرى، ر . ك : تفسير جامع روايى : ج ۱ (شناخت نامه قرآن / مقدّمه / گونه هاى روايات تفسيرى).
[۱۱۶] حديث متواتر ، حديثى است كه تعداد راويان آن در هر طبقه ، به حدّى باشد كه يقين به صدور آن حاصل شود . ابن صلاح ، تنها حديث «من كذب علىّ متعمّدا فليتبوأ مقعده من النّار» را مصداق حديث متواتر دانسته است (مقدّمة ابن الصلاح و محاسن الاصطلاح : ص ۴۵۴) ؛ امّا در مقابل ، سيوطى در كتاب الأزهار المتناثرة فى الأخبار المتواترة ، ۱۱۳ حديث را متواتر دانسته است ، در حالى كه برخى از آنها تنها يك راوى دارند!
علماى اماميه نيز تعداد احاديث متواتر را اندك مى دانند . در مجموع ، مى توان گفت : مُتواترِ لفظى به گونه اى كه علم آور باشد ، بسيار اندك است و شايد شمار اين دسته از احاديث، به ده عدد نرسد (مانند حديث ولايت: «مَن كُنتُ مَولاهُ فَعلىٌّ مَولاه» ، كه بيشترين راوى را دارد و
حديث ثَقَلين). مُتواتر معنوى نيز هر چند بيش از اين مقدار است ، ليكن آن هم عدد قابل توجّهى را شامل نمى شود .
[۱۱۷] در علم رجال ، هدف ، شناخت راويان حديث به صورت انفرادى است ؛ امّا در علم درايه ، هدف ، شناخت خصوصيات سلسله سند به طور كلّى است .
[۱۱۸] محقّق حلّى (م ۶۷۶ ق)، فقيه بزرگ شيعه، با نگاهى همه جانبه به اين مسئله نگريسته و مبناى منطقى و ميانه اى را عرضه كرده است. براى ديدن سخن دقيق و عميق وى در اين باره، ر.ك: المعتبر: ج ۱ ص ۲۹.
[۱۱۹] الكافى : ج ۱ ص ۶۹ ح ۵ ، المحاسن : ج ۱ ص ۳۴۷ ح ۷۲۷ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۲۴۲ ح ۳۹ .
[۱۲۰] الكافى : ج ۱ ص ۶۹ ح ۳ ، تفسير العيّاشى : ج ۱ ص ۹ ح ۴ ، المحاسن : ج ۱ ص ۳۴۷ ح ۷۲۵ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۲۴۲ ح ۳۷ .
[۱۲۱] ر.ك : دانش نامه عقايد اسلامى: ج ۱ ص ۲۹۱ (معرفت شناسى / بخش دوم : خرد / فصل سوم / حجّيت خِرد) .
[۱۲۲] مسند ابن حنبل : ج ۹ ص ۱۵۴ ح ۲۳۶۶۷ و ج ۵ ص ۴۳۴ ح ۱۶۰۵۸ ، صحيح ابن حبّان : ج ۱ ص ۲۶۴ ح ۶۳ ، موارد الظمآن : ص ۵۱ ح ۹۲ ، الطبقات الكبرى : ج ۱ ص ۳۸۷ ، كنز العمّال : ج ۱ ص ۱۷۹ ح ۹۰۲ .
[۱۲۳] الكافى : ج ۱ ص ۴۰۱ ح ۱ ، مختصر بصائر الدرجات : ص ۱۰۶ ، الخرائج و الجرائح : ج ۲ ص ۷۹۳ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۱۸۹ ح ۲۱ .
[۱۲۴] به يارى خدا، در همين دانش نامه، در مَدخل «حديث».
[۱۲۵] الكافى : ج ۱ ص ۵۲ ح ۷ .
[۱۲۶] شهيد ثانى (۹۱۱ ـ ۹۶۵ ق) ، همچنين در كتابش شرح اللمعة (ج ۳ ص ۶۶) ، در بيان شرايط اِفتا مى نويسد : « ... آرى! با همه اين احوال ، فرد بايد از نيروى ارجاع فروع به اصول ، و استنباط فروع از اصول ، برخوردار باشد . اصل مهم در اين زمينه همين است، و گرنه ، تحصيل اين مقدّمات در روزگار ما ، به سبب كثرت تحقيقات علما و فقها در اين باب ، آسان شده است . آن قوّه استنباط و اجتهاد هم در دست خداوند متعال است و او ، آن را به هر يك از بندگانش كه بخواهد و مصلحت بداند ، عطا مى كند . البته مجاهدت و ممارست ، تأثير بسيارى در كسب اين قوّه دارد : «و آنان كه به خاطر ما مجاهدت كنند ، هر آينه ، راه هايمان را به آنان نشان مى دهيم» » .
[۱۲۸] منية المريد : ص ۳۸۷ .
[۱۳۱] الصحيفة السجّاديّة : ص ۹۵ (دعاى ۲۲) .
[۱۳۲] شهيد ثانى ، در اين باره مى گويد: «...خداوند متعال ، نور دانش را در دل ناپاك و آلوده به كدورات نفسانى و اخلاق ناپسند ، نمى افكند . امام صادق عليه السلام مى فرمايد : ~ليس العلم بكثرة التعلّم، و إنّما هو نور يقذفه اللّه تعالى فى قلب من يريد اللّه ان يهديه؛ علم ، به بسيار آموختن نيست ؛ بلكه علم [واقعى] ، نورى است كه خداى متعال ، در قلب هر كس كه بخواهد هدايتش كند ، مى افكند}» (منية المريد : ص ۱۶۷ و ۱۴۹ ، مشكاة الأنوار : ص ۵۶۳ ح ۱۹۰۱ ، بحار الأنوار : ج ۱ ص ۲۲۵ ح ۱۷ ؛ الدرّ المنثور : ج ۷ ص ۲۰) . ابن مسعود نيز چنين سخنى گفته است : «علم ، به كثرت روايت نيست ؛ بلكه علم ، در واقع ، نورى است كه در دل مى تابد . بدين ترتيب ، دانسته مى شود كه علم ، صِرف استحضار معلومات خاص نيست ، هر چند اين در عرف عام ، علم خوانده مى شود ؛ امّا علم واقعى ، همان نور و پرتو ناشى از آن علم است كه موجب بصيرت و خوف از خداوند مى گردد» (منية المريد : ص ۱۶۷) .
[۱۳۳] فهرست منابع و مآخذِ (كتابْ نامه) جلد نخست دانش نامه، در پايان اين جلد، خواهد آمد. اين فهرست، به دليل مشترك بودن بخش عُمده منابع در تمامى مجلّدات، مى تواند نياز خوانندگان جلدهاى بعدى دانش نامه را تا حدّ زيادى بر طرف نمايد؛ امّا به يارى خدا، در اَثناى نشر و به تدريج، فهرست هايى از منابع و مآخذ غير مشترك نيز عرضه خواهد شد. به علاوه، در پايان تأليف، فهرست كاملى از تمامى منابع و مآخذ دانش نامه، به همراه نمايه، در اختيار خوانندگان، قرار خواهد گرفت.
[۱۳۴] منظور از «مرحله پيشين» ، كار تحقيقى مؤلّف و همكاران او در تدوين كتاب ميزان الحكمه است ف (ر.ك: ص ۲۳ : «پيش گفتار / بركات ميزان الحكمة») .
[۱۳۵] اين اقدام ، ممكن است بارها تكرار شود .
[۱۳۶] ترتيب فعلى اين دانش نامه (چه در نسخه عربى و چه در نسخه فارسى ـ عربى)، الفبايى ـ موضوعى، بر اساس عنوان عربى مَدخل ها و ريشه لغوى آنهاست؛ امّا به يارى خدا، پس از پايان يافتن تأليف، نسخه فارسى ـ عربى جديدى از اين دانش نامه، برپايه ترتيب الفبايى ـ موضوعى مَدخل هاى فارسى، تدوين و منتشر خواهد شد.
[۱۳۷] كتاب هاى موجود در گروه دانش نامه نگارى پژوهشكده علوم و معارف حديث، بر پايه اصول و معيارهاى خاصّى مرتّب و طبقه بندى شده اند؛ معيارهايى چون : تقدّم تاريخى كتاب ، شخصيّت مؤلّف و نزديكى اش به عصر بيان حديث ، احراز انتساب كتاب به مؤلّف ، ارزش كتاب در محافل علمى ، و ديگر معيارها و اصول ارزش گذارى كتاب ها . همين كار ، معيار ترتيب منابع در پانوشت ها نيز قرار گرفته است .
[۱۳۸] مقصود، پيامبر يا امامى است كه حديث، از او نقل شده است.
[۱۳۹] مثل همين مورد ـ كه راوى در حديث، نقش داشته باشد ـ و يا وقتى كه حديث، «مُضمَر» است و تعيين مَروىٌّ عنه (گوينده اصلى حديث)، امكان پذير نيست.
[۱۴۰] مثل مواردى كه حديث، به «الحسن» (بدون هيچ مشخّصه ديگرى) نسبت داده شده است.
[۱۴۱] در ويرايش فارسى و بازبينى ترجمه ، به ضرورت ، به گروه ديگرى از منابع نيز مراجعه شده است ، از جمله براى شرح لغات به : غريب الحديثِ هِرَوى و ابن قُتَيبه و بُستى و حَربى و سَرَقُسطى ، الطرازِ يحيى بن حمزه ، تاج العروس ، تاج المصادر بيهقى و منتهى الأرب ، و براى شرح لغات و تركيبات پيچيده ، به : المَجازات النبويّة ، الطراز سيّد على خان مدنى و الديباج الوضىّ ، گر چه غالبا ذكر منبع ، امكان پذير نبوده است .