فِعلة، مصدر نوعی «فطر» است که بر نوع و حالت خاصی از آغاز خلقت دلالت میکند؛ همانطور که جِلسه، بیانگر نوع خاصی از جلوس و نشستن است.
حاصل آنکه فطری شدن فطریات اعتقادی، همچون معرفت خدا و توحید، به این معنا است که خداوند این موارد را به همه انسانها معرفی کرده و درباره آنها از همه مردم پیمان گرفته است. این معرفتها در روح و جان آدمیان باقی مانده و همه انسانها هنگام تولد حامل این معارف فطری هستند.
باید توجه داشت که فطریبودن معارف پیشگفته به این معنا نیست که انسانها از همان آغاز تولد به این معارف توجه دارند؛ بلکه مقصود این است که انسانها حامل چنین معارفی هستند، امّا آنها را فراموش کردهاند و از آنها غافلند. آدمیان پس از رشد و بلوغ و پس از تذکرهای انبیا و مبلغان الهی متذکر معارف فطری میشوند و حجت بر آنها تمام میشود و پس از آن، یا در برابر این حجت تسلیم میشوند و شکر نعمت به جا میآورند یا کفر میورزند و راه انکار را پیش میگیرند.
این گونه فطریات را فطریات قلبی مینامند، چون خداوند آنها را مستقیماً در روح و جان انسانها قرار داده است و آدمی با قوای معرفتی خود یعنی عقل و حس آنها را اکتساب نکرده است.
از مهمترین فطریات، حسن و قبح عقلی است. در قرآن کریم از الهام فجور و تقوی سخن گفته شده۱ و در احادیث از نوری که در قلب انسان تابیده و با آن انسان برخی خوبیها و برخی بدیها را درک میکند. نام این نور عقل است.۲ بر این اساس، حسن و قبح عقلی و فطری است.
این فطریات را فطریات عقلی مینامند، زیرا به نور عقل بر میگردد و انسان با نور عقل آنها را دریافت میکند و به خوب و بد اعمال پی میبرد بدون آن که به آموزش و اکتساب نیازی داشته باشد. در حدیثی امیرمؤمنان علیه السلام از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله چنین نقل میکند: