مشخص کند که بر اساس آن تکلیف معیّن گردد و شخص از حیرت بیرون بیاید که به آن اصول عملیه گفته میشود که متصدّی بحث از آنها علم اصول فقه است.
اما در علم کلام اینگونه بحثها مطرح نیست، زیرا علم کلام مربوط به عمل جوانحی یعنی ایمان و باور است، نه عمل جوارحی و در مورد اعتقادات اگر به یقین یا ظن معتبر نرسد، راهی دیگری هم میتواند وجود داشته باشد که عبارت است از «تعلیق».
معنای تعلیق این است که نسبت به گزارهای خاص نه پذیرفته شود و نه ردّ شود. به عنوان مثال اگر روایتی فاقد سند یافت شود که براساس آن درختی با پنج میوه در بهشت وجود دارد، در مقام اعتقاد (عمل جوانحی) گفته میشود که اگر چنین درختی در بهشت هست، به آن معتقدیم و الا نه. چنین راه کاری در عمل جوارحی نیست از این رو در این گونه اعمال نیازمند به اصول عملیه هستیم. البته تعلیق غیر از انکار است زیرا قبول یا انکار دلیل میخواهد و توقف مربوط به وقتی است که هیچ کدام از دو طرف دلیل قابل قبولی نداشته باشد.
تمایز کلام و فلسفه نیز در همین سه محور قابل بیان است. موضوع فلسفه را موجود بما هو موجود۱ یا جواهر مجرّده۲ دانستهاند. روش آن فقط عقلی است و غایت آن نیز ارائه یک نظام عقلانی از جهان و مراتب هستی است، اما علم کلام چنانکه پیشتر گفته شد، بر محور عقاید و باورها است و با روشی عقلی و نقلی حرکت میکند و غایت آن نیز کشف و دفاع از آموزههای اعتقادی دین است.
مفهوم روششناسی
وقتی گفته میشود فلسفه روش عقلی دارد؛ منظور این است که در این علم از طریق و شیوه عقلی بهره برده میشود و یا وقتی سخن از روش تجربی در علومی مانند فیزیک و شیمی به میان میآید منظور همین معناست. پس روش به معنای راه رسیدن به معرفت در یک علم خاص است.