شبیه به خود او شود.۱
در این عبارت، از خیر بودن خدا، منزّه بودن افعال خداوند از قبیح، مانند حسد، استنباط شده است.
افلاطون در محاوره فیلبوس دیدگاههای مطرح در باب خیر و شر را با استدلالهای عقلی رد میکند و همه خیرات را به معرفت و حکمت برمیگرداند؛ زیرا معتقد است کسی که بداند خوب چیست به آن عمل هم میکند. به دیگر سخن، فضایل اخلاقی و همه خوبیها لازمه معرفت به خوبیهاست.۲ بنابراین، خوبی افعال، امری واقعی است که عقل انسان میتواند بدان معرفت یابد.
از دیدگاه افلاطون درباره دو عالم محسوس و معقول (عالم مثل)، نیز میتوان حُسن و قُبحِ ذاتی و عقلی را نتیجه گرفت. به عقیده او، همه حقایق این عالم - از جمله فضایل اخلاقی، مثل عدالت، شجاعت و عفت - در عالم مُثُل وجود دارد و عقل میتواند با تعقل، این حقایق مجرّد را در عالم مثل درک کند. حقایق عالم محسوس، از جمله فضایل اخلاقی، بهرهای از حقایق عالم مثل دارند و عقل، با شهود حقایق عالم مثل، درباره حقایق عالم محسوس داوری میکند.۳
ارسطو نیز در کتاب اخلاق نیکوماخوس با بررسیهای عقلی در صدد تعیین فضایل و رذایل و خیر نهایی است. او فضیلت عقلی، یعنی معرفت و حکمت، را که با آموزش به دست میآید، از فضیلت اخلاقی و ملکات مثبت که حاصل فعّالیت و تمرین است متمایز میکند و پس از بررسیهای عقلی، فضیلت اخلاقی را حد وسط میان افراط و تفریط معرفی میکند.۴