به نظر نگارنده آنان بر این باور بودند که در جمعآوری قرآن کریم، نگاهی سیاسی وجود داشته است.
مایر میخائیل براشر علت اعتقاد شیعیان به تحریف قرآن کریم را اشاره مستقیم به شیعیان در قرآن کریم عنوان کرده و مستنداتی هم برای این برداشت عرضه داشته است. کتابهای تفسیر منسوب به امام عسکری علیه السلام، تفسیر علی بن ابراهیم قمی، القرائات (التنزیل و التحریف) احمد بن محمد سیاری، تفسیر فرات بن ابراهیم کوفی و تفسیر محمد بن مسعود عیاشی، مهمترین منابعی هستند که نگارنده برای تبیین این مطلب، از آنها استفاده کرده است.
نویسنده مقاله، با استفاده از یک بررسی تاریخی در صدد آن است که نشان دهد دانشمندان شیعی در قرن چهارم قمری، یک مشی میانه را برگزیدند و مانند دانشمندان گذشته و مفسران اولیه، باور به تحریف قرآن کریم را آنقدرها صریح و روشن بیان نکردهاند؛ بلکه بر این باور بودند که قرآن کریم به صورتی که هست، درست است و چیزی بدان افزوده نشده است؛ ولی چیزی از آن کم شده است. سپس بیان میدارد که شیخ مفید و سید مرتضی علمالهدی، شیخ طوسی و شیخ طبرسی چنین عقیدهای را در کتابهای خود آوردهاند که قرآن کریم ناقص است، ولی تحریف در آن راه نداشته و چیزی به آن افزوده نشده است. وی از کتاب فصل الخطاب فی تحریف کتاب رب الأرباب، نگاشته میرزاحسین نوری (۱۲۵۴۱۳۲۰ق) بهره فراوانی میبرد. این کتاب، روایات بسیاری را مطرح کرده است که از آنها برداشت میشود که قرآن کریم تحریف شده است.
براشر در این مقاله آورده است که از نظر شیعه، قرآن کریم، دارای معانی پنهان است که مفسر باید آنها را رمزگشایی کند و سپس، به روایاتی اشاره میکند که از بطن قرآن کریم سخن گفتهاند.
چنانکه بیشتر مستشرقان وقتی از تفسیر شیعه سخن میگویند، فرقههای گوناگون را چندان از هم جدا نمیکنند، نگارنده این مقاله نیز در اینجا دچار این