هر اعتقادی که شما دارید بر اساس تجارب و افکار، احساسات و انطباعات حسی شما پیریزی شده است. هرگونه شناخت دیگری در واقع ادامه همین تجارب و افکار است.۱
بنا بر دیدگاه مختار، فهم در ارتباطات شکل میگیرد؛ به این معنا که هر انسانی دارای جهانبینی خاصی است که هر آنچه را میفهمد در قالب آن جهانبینی درک میکند. برای مثال فهم مفهومی نظیر عقل در خارج از دستگاه فلسفی، غالباً تلاش بسیاری نیاز دارد و در فهم اولیه، ما همان درکی را از عقل داریم که در دستگاه فلسفی آن را پذیرفتهایم.
وقتی با واقعهای خارجی روبهرو میشویم، تصویری از آن واقعه خارجی در ذهن شکل میگیرد؛ اما زمانی که این تصویر در ذهن تشکیل یافت، چه رخ میدهد؟ آیا ما در این تصویر ذهنی تغییر ایجاد میکنیم؟ آیا تصویر را به گونهای در ذهن خود ثبت میکنیم که متناسب با عواطف و روان انسان باشد؟ یا مفاهیم را بر اساس عواطف و روان خود به گونههای متفاوت دستهبندی میکنیم؟ برخی زبانشناسان در این باره چنین گفتهاند:
از نظر دیویدسن، ما با سهیم شدن در یک زبان، به هر معنایی که برای ارتباط لازم است، در تصویری از جهان شریک میشویم که باید در عمده ویژگیهایش صادق باشد (Davidson, ۱۹۷۷: ۱۹۹) در واقع استدلال دیویدسن دو مقدمه دارد: نخست اینکه کسانی که سخنان یکدیگر را میفهمند باید دیدگاه مشترکی درباره جهان داشته باشند، خواه این دیدگاه درست باشد یا نه. (ibid) به عبارت دیگر، برای برقرار کردن ارتباط زبانی دو طرفِ ارتباط باید درباره جهان با یکدیگر توافق داشته باشند.۲