میگردد. از سوی دیگر ابهام موجود در معنای واژگان نسبی است. هر چند این واژگان از امور انتزاعی یا فرامادی باشند، اما درجه ابهام در آنها متفاوت است. در برخی ابهام بیشتری وجود دارد و برخی دیگر ابهام کمتری دارند. بنابراین میتوان موردی را که از ابهام معنایی کمتری برخوردار است مقوله پایه دانست.
اصل دوم این است که عالم به عنوان یک کل مرتبط به هم دارای سازمان است. اشیا به یکدیگر شبیهاند. بر اساس شباهتهای موجود میتوان مقوله پایه را تشکیل داد:۱
جهان پیرامون ساختار همبستهای دارد. به عنوان نمونه این واقعیت را در جهان مشاهده میکنیم که در موجودات بال با پر و پوست با توانایی تنفس در زیر آب همراه است. بر طبق اصل ساختار مدرک جهان آدمیان در شکل دادن به مقولات به این ساختار همبسته توجه میکنند. این دو اصل موجب پیدایش مقولهبندی بشر میشوند..... اصل صرفهجویی شناختی با سطح جزئیات یا سطح جامعیت مقولات ارتباط دارند؛ ولی اصل ساختار همبستهای با ساختار پیشنمونهای مقولات شکل گرفته ارتباط دارد.۲
این به معنای آن است که وقتی میخواهیم مقولهبندی کنیم، ابتدا از اینکه جهان ساختاری شبیه هم دارد آغاز میکنیم؛ یعنی چیزهای شبیه هم را در سطح مقوله پایه شکل میدهیم. پس از آن میگوییم این مقوله با چه چیزهای دیگر شبیه است که سطح فرا دست شکل میگیرد؟ سپس مقولاتی را که با یکدیگر شبیهاند ریزتر و خاصتر میگردانیم. هر مقدار که آن جزئیتر و خاصتر شود شناخت ما دقیقتر و پیچیدهتر میشود.