نمیکنند، بلکه با تنوع واژگانی این معنا به تصویر کشیده میشوند. این محدودیت در روایت زیر در واژه «فکر» نماسازی بیان شده است:
۰.فَمَعَانِی الْخَلْقِ عَنْهُ مَنْفِیةٌ وَسَرَائِرُهُمْ عَلَیهِ غَیرُ خَفِیةٍ الْمَعْرُوفُ بِغَیرِ کیفِیةٍ لَایدْرَک بِالْحَوَاسِّ وَلَا یقَاسُ بِالنَّاسِ وَلا تُدْرِکهُ الْأَبْصارُ وَلَا تُحِیطُ بِهِ الْأَفْکارُ؛۱
معانیِ مخلوقات از او نفی میشود و رازهای مخلوقات بر او پنهان نیست. او شناختهشده بدون کیفیت است. با حواس درک نمیشود و با مردم مقایسه نمیگردد. چشمها او را درک نمیکنند و فکرها به او احاطه نمییابند.
همچنین در روایت: «هُوَ أَجَلُّ مِنْ أَنْ یدْرِکهُ بَصَرٌ أَوْ یحِیطَهُ وَهْمٌ؛۲ او والاتر از آن است که با چشم درک شود یا وهم، او را به احاطه درآورد» وهم نمایه شده است؛ یعنی روایت با تنوع تعابیر قصد داشته تا نقصان عقل را بیان کند.
این تنوعِ واژگانی تنها در جهت تبیین عقل نیست، بلکه تنوع واژگانی در بعد احاطه نیز در روایات مشهود است؛ مثلاً روایات گاهی به جای تعبیر «احاطه»، از عبارت «حوایه» یا «وقوف» استفاده میکنند. در دعای «یا مَنْ لَاتَحْوِیهِ الْفِکرُ یا مَنْ لَایدْرِکهُ بَصَرٌ؛۳ ای کسی که فکرها تو را در بر نمیگیرد! ای کسی که چشم تو را درک نمیکند» عدم احاطه عقل با تعبیر «لاتحویه» تصویرسازی شده است. در این روایت، همانگونه که تواناییِ شناخت از بصر نفی شده، قابلیت ادراک از فکر نیز سلب شده است؛ با این تفاوت که در فکر از عبارت «لاتحویه الفِکر» استفاده شده است. مقصود این است که فکر نمیتواند حاوی و محیط بر خدا شود و به این دلیل، محدود است.