متن را در بر خواهد گرفت. به اینترتیب متن فراتر از کلام مکتوب خواهد بود و جامعه و سنتهای فکری هم نوعی متن به شمار خواهند آمد. زمینه متن، به سادهترین بیان، زمین و زمان متن است. زمین و زمانی که مستقل از متن وجود دارند و با متن در کنش و واکنشی ابدی قرار گرفته، در «ساخت معنا» نقش دارند؛ زیرا تولید معنا پدیدهای پویا و سیال است.
متن عبارت است از هر چیزی که تحت ضوابط خاص معنایی قرار داشته باشد یا به عبارت دیگر متن هر چیزی است که بر اساس آن، عامل شناسا تحت ضوابط خاص، به معنایی منتقل شود.
در چنین تعریفی از متن اینکه متن، تولیدِ یک عاملِ مختار باشد یا بدون اختیار، آگاهانه و برای انتقال معنا تولید شود یا بدون آگاهی، معنای آن روشن و صریح باشد یا نیاز به تفسیر داشته باشد، چندان مهم نیستند.
با این تعریف آنچه در فهم متن مهم خواهد بود این است که متن در بافتی خاص، حاکی از معنایی باشد که با روش و ضوابط متناسب با آن بافت بتوان به آن معنا دست یافت و این روش و ضوابط اختصاص به فرد خاصی نخواهد داشت بلکه از قابلیت تعمیم برخوردار است.
بنابراین در فهمِ متونِ زبانی، تنها در پی کشف مراد متکلم نخواهیم بود بلکه افزون بر کشف مراد متکلم، کشف جهانبینی فرد یا قوم را پی خواهیم گرفت؛ حتی اگر فرد بخواهد بخشی از آن را مخفی کند. اما این نکته مهم است که کشف جهانبینی باید بر اساس ضوابط و روشِ مقبول و تعمیمیافته باشد.
این ادعا با آنچه در هرمنوتیک متنمحور ادعا شده متفاوت است؛ زیرا اگرچه ما در پی دستیابی به ذهن ماتن هستیم، ولی دامنه ذهن ماتن را از مراد