لزوم مطالعات شناختی در متون وحیانی
چرا در پژوهش درباره متون دینی سراغ معناشناسیهایی مانند میدانهای معنایی و شناختی میرویم؟ آیا تحقیقاتی که پیش از این انجام میشدند و در روشهای کلاسیک تفسیری ما وجود دارند، کافی نیستند؟ چه ضرورت یا نوآوریهایی در مطالعات شناختی وجود دارد که ما را به این نتیجه میرساند باید سراغ معناشناسی شناختی برویم؟ آیا مطالعات شناختی دستاوردهای جدیدی دارند و معانی بدیعی از آیات و روایات استنباط و استخراج میکنند که پیش از آن در آثار مفسران قرآن و شارحان حدیث وجود نداشته یا در دانشهای دیگری مانند لغت، ادبیات و معانی و بیان به آنها دست نمییابیم؟
گرچه توجه به ظرفیت روشهای جدیدِ دریافت از متن، به معنای انکار روشهای گذشته نیست و میتوان و باید از ظرفیتهای مختلف برای گسترش علوم بهویژه در حوزه متنشناسی بهره برد، اما همواره این پرسش مطرح است که اگر تحقیقات شناختی بتوانند در تبیین قرآن و حدیث گرهی بگشایند، چرا نباید از آنها بهره برد و آیا از همان ضرورتی که روشهای پیشین تفسیر قرآن و حدیث داشتند برخوردار نیستند؟
اگر از این مسئله چشم بپوشیم، پرسش دیگر این است که روشهای تفسیری کلاسیک و قدیمی تا چه اندازه مبانی نظری خود را ارائه کردهاند؟ مراد از مبانی نظری این است که وقتی یک روش را انتخاب میکنیم، چرایی و حجیت به کار بردن آن روش را بیان کردهایم؟ به نظر میرسد این اتفاق در گذشته رخ نداده یا چندان مهم جلوه نکرده است؛ درحالیکه معناشناسی شناختی بیش از آنکه روشهای خود را در تحلیل متون ارائه دهد، به مبانی نظری این روشها توجه داشته است؛ یعنی ابتدا مبانی نظری را ارائه میکند و