اولیه و اصیل آن ساحت ساخت معناست. در مرحله اول معناشناسی شناختی نشان میدهد که متکلمان یک زبان بر اساس کدام مبانی اقدام به ساخت معنا و انتقال آن در قالب الفاظ میکنند. در این مرحله متکلمان بر اساس پردازشهای ذهنی که از وقایع دارند اقدام به مفهومسازی میکنند. این مفهومسازی بر پایه اصولی شکل میگیرد که در میان تمامی ابنای بشر وجود دارد و همگانیهای بشری به شمار میآید. اصولی نظیر تأثیر چشمانداز، بدنمندی، تجربه، فرهنگ و محیط که بر ساخت معنا سایه افکندهاند، روشهای یکسانی در ساخت معنا هستند که همه انسانها در تعبیرهای زبانی خود با وجود تمامی اختلافات زبانی از همین روشها به صورت خودآگاه و یا ناخودآگاه بهره میگیرند.
در ساحت دیگر معناشناسی شناختی که ساحت کشف معنا یا همان تفسیر است، نظریههای معناشناسی شناختی با استفادهها از قواعد زبانی و محاورهای بشر تلاش میکنند تا به ساحت ساخت معنا راه یابند و فرایندی را که در ساخت بر معنا گذشته است، بازخوانی کنند. نتیجه این بازخوانی دستیابی به مفهومسازیهای گوینده متن است. این مفهومسازیها با مراد جدی متکلم تفاوتی ندارند. در سایه چنین مهندسی معکوسی است که مراد متن به دست میآید. در حقیقت فرایند کشف معنا همان تعریفی را شامل میشود که از تفسیر ارائه شده با این تفاوت که معناشناسی شناختی از تفسیر عامتر است؛ زیرا معناشناسی شناختی افزون بر کشف معانی آیات، اصول حاکم بر تعابیر قرآنی در مرحله ساخت را نیز ارائه میدهد و به طور نظاممند بررسی میکند.
مباحث معناشناسی قرآن نسبت به تفسیر بنیادیتر است؛ چراکه این مباحث در خود تفسیر تأثیر میگذارد. معناشناسی بخشی مهم از مبانی تفسیر را بررسی میکند و میتواند با طرح مبانی جدید در خود تفسیر هم تحول ایجاد کند.۱