میان انسانها برقرار است؛ اما اگر مرادشان این باشد که فهم انسان تابعی از احساسات و تجربیات اوست، در به دست آوردن مفهومسازیهای دیگران نیز باید همین معیار وجود داشته باشد؛ یعنی در فهم ذهن دیگران ما از زاویه دید خودمان درک کردهایم و احساسات و تجربیات ما در کشف مفهومسازیهای متکلم دخالت خواهد داشت. معنای چنین ادعایی این است که ما در حقیقت به پردازش ذهنی خودمان در کشف مفهومسازی دیگران دست یافتهایم. البته توجه به این نکته مهم است که معناشناسان شناختی هیچگاه اعتقاد ندارند که انسان در کشف مفهومسازیهای دیگران دچار اشتباه میشود. بر اساس آنچه از دیدگاه معناشناسان شناختی در مقام فهم برمیآید، اصول زیر را میتوان برشمرد:
یکی اینکه در مقام فهم عواملی وجود دارند که در فهم ما تأثیر میگذارند؛
دوم اینکه این عوامل در میان همه انسانها مشترکاند؛
سوم اینکه چنین فهمی نادرست نیست اما بخشی از واقعیت را نشان میدهد و نه همه آن را؛
چهارم اینکه هرچند احساسات و عواطف ما در فهم واقع دخالت دارند، اما این احساسات نیز برای کاشف معنا از طریق بیان و متن گوینده قابل دستیابیاند.
معناشناسان شناختی هیچگاه قواعد روانشناختی را قواعدی اختصاصی، شخصی و جزئی در نظر نمیگیرند، بلکه آنها را قواعدی کلی و نوعی میدانند که در همه انسانها وجود دارد. به عبارت دیگر، همه انسانها در مقام فهم از یک سلسله قواعد کلی و مشترک روانشناختی، زبانشناختی و تجربی تبعیت میکنند که با پیگیری آنها میتوان به مراد و مقصودشان در مفاهمه پی برد. برای کشف مفهومسازی دیگران، زنجیرهای از قواعد مشترک زبانی وجود دارد که