دست و فرودست را تشکیل میدهیم.
در قرآن ممکن است قلب را برای مثال مقوله پایه قرار دهیم. بنابراین لازم است بر اساس آن مقولات فرادست و فرودست آن را تشکیل دهیم.
ما دوگونه مقولهبندی داریم: یک مقولهبندی برای مشخص کردن مقولات همسطح پایه و یک مقولهبندی برای مشخص کردن مقولات فرادست و فرودست. در سطوح مقولهبندی ما یک حرکت طولی داریم مانند همان چیزی که در مقولهبندی منطقی وجود داشت که ما مقولات را به جنس، نوع و صنف دستهبندی میکنیم؛ البته با معیار متفاوت. در منطق مقولهبندی از جنس عالی آغاز میشود و به سمت موارد خاصتر پایین میآید؛ اما در مقولهبندی شناختی از پیشنمونه آغاز میگردد و به دو سطح بالا و پایین گسترش مییابد. بنابراین حرکت در مقولهبندی شناختی در سطح پایه عرضی است و به سمت سطوح دیگر طولی میباشد؛ اما باید به این نکته توجه داشت که در مقولهبندی شناختی در سطح پایه باید ویژگیهایی که گفته شد (تصویر واضح دیداری، دارای شکل کلی ذهنی، واکنش رفتاری مناسب از طرف عامل شناسا، بیشترین اطلاعات) وجود داشته باشد؛ در غیر این صورت مقوله پایه شکل نخواهد گرفت.
نکته دیگر اینکه ما در بحث حسی تصویر واضح دیداری داریم؛ اما در مباحث انتزاعی چنین ویژگی وجود ندارد. بنابراین واکنش مناسبی نیز نمیتوان در این موارد داشت. باید به این نکته توجه کرد که در امور انتزاعی تمامی شرایط بالا در مقولات پایه حاصل نمیشود و تنها برخی از آنان در این امور وجود دارد. مثلاً بیشترین اطلاعات در این مقوله شکل بگیرد. بنابراین به همان ویژگی در تعیین مقولات پایه تمسک جسته میشود. برای مثال ما قصد داریم یک بعد معنوی یا متافیزیکی از انسان را کار کنیم. بعد فرابدنی انسان یک امر جسمانی