زیربنایی و بنیادین دارند.
ملاک مبنا بودن یک قضیه، برخورداری از ویژگیهای بالاست. بنابراین اگر قضیهای حالت انشایی و توصیهای داشته باشد یا دارای نقشهای بنیادین یادشده نباشد، مبنا تلقی نمیشود.
گفتنی است تنقیح مبانی هر موضوعی نیازمند وجود سابقه پژوهشی پیرامون آنهاست تا در پی تضارب آرا، تعداد مبانی، عناوین و نحوه استدلال هر یک پخته و دقیق گردد. اما بحث حاضر کمتر از چنین سابقهای برخوردار است؛ لذا قلم زدن در این ارتباط را دشوار میسازد.
به هر حال با در نظر گرفتن مباحث پیشگفته و دقت در آیاتی که درباره موضوع مسئولیتپذیری اجتماعی سخنی پیدا یا پنهان داشتند، میتوان دستکم از هشت مبنا سخن گفت:
۱. اجتماعی بودن انسان
باور یا عدم باور به اجتماعی بودن انسان نقش مؤثری در بود و نبود و ارزش مسئولیت در برابر دیگران دارد. اگر معتقد باشیم نوع انسان جمعگرا و فطرتاً خواهان زندگی در سایه جمع است و عملاً بدون زندگی گروهی و تقسیم کار قادر به ادامه حیات نیست، باید از مقرراتی سخن گفت که روابط گریزناپذیر اجتماعی را سروسامان دهد و بخشی از این مقررات، وظایف اجتماعی است که بر عهده تکتک افراد جامعه قرار دارد. به این ترتیب مسئولیتپذیری اجتماعی قابل توجیه و معقول خواهد بود.
در مقابل اگر انسان را نه ذاتاً و نه از سر اضطرار موجودی اجتماعی ندانیم و معتقد باشیم که نوع انسان میتواند بدون زندگی اجتماعی نیز به حیات خود ادامه دهد دیگر سخن گفتن از تکالیف اجتماعی و مسئولیتپذیری اجتماعی چندان ارزشمند نخواهد بود و تقریباً این بحث پشتوانه خود را از دست خواهد داد. گرچه در همین صورت نیز میتوان گفت اگر همین انسانِ غیراجتماعی بخواهد آزادانه و با اختیار خود زندگی اجتماعی را بپذیرد باید به تکالیف اجتماعی تن دهد و مسئولیتپذیری اجتماعی که متعاقب آن پذیرش است را جدی بگیرد.
این بحث به شکل چهار نظریه در اینجا قابل طرح است:
۱. انسان فطرتاً اجتماعی است؛