محدودیت قدرت را ردّ میکند. [به اعتقاد او] از آنجا که وجود و عدم به طور یکسان به ممکنالوجود تعلق میگیرند، فاعل قادر میتواند به یک اندازه، هم علت وجود و هم علت عدم شیء باشد.
حلّی، با قبول تمایز فلسفی بین وجود یک ماده به عنوان صورت ذهنی (وجود ذهنی) که با وجودش در عالم واقع مرتبط نیست و بین حدوث واقعی شیء در جهان خارج (وجود خارجی)، توانست از بحث دامنهدار متکلمان پیرامون چگونگی امکان سخن گفتن از معدوم اجتناب کند.
وانگهی حلّی، تصور ابن سینا از ذات (ماهیت) و بودن (وجود) را پذیرفت، و معتقد بود که ماهیت و وجود خدا یکی هستند. وی در رابطه با سایر موجودات غیر از خدا، ماهیّت را مفاهیمی میداند که نه موجودند و نه معدوم. هنگامی که وجود به آنها تعلق میگیرد مصادیقی از ماهیّت در عالم خارج حادث میشوند.
حلّی، برخلاف نحوه کاربرد مفهوم فلسفی جوهر توسط نصیرالدین طوسی در تجرید العقاید، این مفهوم را به عنوان جوهری که در موضوع محقق میشود (موجود لا فی موضوع) و به عنوان عرض (عرض، مفردِ أعراض) که در موضوع محقق میشود (موجود فی موضوع) تصور نمیکند؛ بلکه جوهر را، به شیوه سنتی کلامی، جزء لایتجزی میداند که فضا اشغال کرده (متحیّز) و قابل تقسیم نمیباشد، و متناسب با آن عَرَض را جزء لایتجزی برای چیزی تعریف میکند که فضا اشغال میکند (حالّ فی المتحیّز). از میان اعراض، او عرضهایی را برمیشمرد که به طور سنتی متکلمان میپذیرفتند، و البته نابودی (فناء) و ترکیب (تألیف) را به خاطر دلایل پیشگفته، استثنا میکند.
به هر حال، علی رغم این رویکرد کلامی سنتی، در دیدگاه حلّی نسبت به اجزای لایتجزی و اعراض جزئیاتی وجود دارد که وی در مورد آنها هرگز تحت تأثیر دیدگاههای فلاسفه قرار نگرفته است. این موضوع را به کمک چند مثال نشان