صرف نظر از دیدگاه مفسران فریقین، برخورد قرآن با فرهنگ زمانه، انتقادی،۱ انکاری،۲ اصلاحی۳ و تأییدی۴ بوده است.
فرضیه تعامل چهارگانه قرآن کریم با فرهنگ زمانه، مؤید این نکته است که تعامل مذکور را سیره عقلا نیز تأیید میکند، زیرا عقلا در مواجهه با پدیدههای اعتقادی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادیِ جامعهای، آنها را بر اساس مبانی خود ارزیابی کرده و معمولاً به یکی از روشهای مزبور با آن برخورد میکنند؛ هرچند ممکن است یکی از شیوهها جنبه غالبی داشته باشد. کسی مدعی نشده است مواجهه عقلا با مسائل اجتماعی به منزله تأثیرپذیری است، بلکه ارزیابی سره از ناسره است که لازمه حضور مؤثر پیامبران و سایر مصلحان در جوامع بشری است.
علاوه بر این، تأثیرگذاری بنیادین قرآن کریم، بر هنجارهای عرفی، اجتماعی، سیاسی و اعتقادی از مسلّمات تاریخ اسلام است که منجر به ایجاد تمدنی با اصول معرفتی و الگوهای رفتاری نو گردید.
بعد از نفی تأثیرپذیری قرآن از فرهنگ زمانه، وراثت از منظر قرآن به عنوان منشأ باور شیعی، بررسی میشود. قرآن کریم در آیات ۲۶ و ۲۷ سوره «نوح»، به مسئله انتقال وراثتی فضایل و رذایل اخلاقی از نسلی به نسل بعد اشاره میکند:
(و قال نوح رب لا تذر علی الارض من الکافرین دیاراً * إنک إن تذرهم یضلوا عبادک و لا یلدوا إلا فاجراً کفاراً)؛ نوح گفت: پروردگارا! هیچ یک از کافران را روی زمین باقی نگذار، چراکه اگر آنها را باقی گذاری، بندگانت را گمراه کنند و جز نسلی فاجر و کافر به وجود نمیآورند».۵