بنسالم۱ به خوبی وجود ارتباط بین این دو خط فکری را نشان میدهد.
در مورد ارتباطات علمی زراره و اصحابش با هشام بنحکم و یارانش باید گفت گزارشهایی در منابع امامی و غیر امامی وجود دارد که به روشنی نشان میدهد این دو در برخی موضوعات کلامی آرایی متعارض داشتهاند. برای نمونه، در مورد شیء بودن یا نبودن «هوا» اختلاف داشتهاند.۲ اختلافات فکری این دو در برخی مسائل کلامی، گاه منجر به شکلگیری دو قطب فکری در آن مسئله شده است و گویی اندیشهورزان دیگر نیز به یکی از این دو پیوستهاند. بر اساس شواهد، زراره و هشام بنحکم در موضوع استطاعت دارای دو اندیشه متفاوت بودهاند. این دو اندیشه عمدهترین نظریات در این موضوع بودهاند و اندیشه بسیاری از متکلمان آن دوره، ذيل یکی از این دو اندیشه قرار میگرفته است.۳
به نظر میرسد که اختلاف در اندیشههای کلامی، سبب تقابل خط هشام بنحکم با خط زراره بوده است، مثلاً امکان دارد روایات فراوانی كه شخصی مانند محمد بنعیسی بنعبید، از خط هشام بنحکم،۴ در ذم زراره نقل کرده، به دلیل اختلاف در مسائل کلامی با خط زراره باشد؛۵ همچنان که احتمال دارد به سبب
1.. برای نمونه نک: همان، ج۴، ص۲۱۶؛ ج۵، ص۱۰۵.
2.. حدثنی حمدویه، قال حدثنی محمد بن عیسى، عن جعفر بن عیسى، عن علی بن یونس بن بهمن، قال قلت للرضا علیه السلام جعلت فداك إن أصحابنا قد اختلفوا فقال فی أی شیء اختلفوا فیه احك لی من ذلك شیئا قال فلم یحضرنی إلا ما قلت، جعلت فداك من ذلك ما اختلف فیه زرارة و هشام بن الحكم، فقال زرارة إن الهواء لیس بشیء و لیس بمخلوق، و قال هشام إن الهواء شیء مخلوق، قال، فقال لی قل فی هذا بقول هشام و لا تقل بقول زرارة (کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۲۶۷۔۲۶۸).
3.. اشعری، مقالات الاسلامیین، ص۴۲۔۴۳.
4.. رضایی، «امتداد جریان فکری هشام بنحکم تا شکلگیری مدرسه بغداد»، ص۹۸.
5.. حدثنا محمد بن مسعود، قال حدثنی جبریل بن أحمد، قال حدثنی محمد بن عیسى بن عبید، قال حدثنی یونس بن عبد الرحمن، عن عمر بن أبان، عن عبد الرحیم القصیر، قال، قال لی أبو عبداللّه علیه السلامایت زرارة و بریدا فقل لهما ما هذه البدعة التی ابتدعتماها أ ما علمتما أن رسول اللّه صلی الله علیه و اله قال كل بدعة ضلالة قلت له إنی أخاف منهما فأرسل معی لیثا المرادی فأتینا زرارة فقلنا له ما قال أبو عبداللّه علیه السلام، فقال و اللّه لقد أعطانی الاستطاعة و ما شعر، فأما برید فقال لا و اللّه لا أرجع عنها أبدا (کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۱۴۸؛ برای نمونه بیشتر نک: همان، ص۱۴۵۔۱۴۶).