وی استمرار کمال انسان کامل را در اقطاب صوفیه و رجال غیب میسر دیدهاند.۱
البته همه عارفان با ابنعربی درباره مقصود از انسان کامل همداستان نیستند؛ مثلاً مولوی با مفهوم انسان کامل به گونهای که نزد ابنعربی مطرح بوده، آشنایی داشته، اما هرگز مجموعه آرا و تصورات او را درباره انسان کامل نمیپسندیده است؛ زیرا بنیاد تفکر ابنعربی و مولوی از هم جداست. ابنعربی در هستی جز یک وجود (وجود مطلق) را نمیبیند و انسان کامل را نیز در نهایت با صبغه الوهیت اراده میکند،۲ اما مولوی این نظریه وحدت وجود را نمیپذیرد و در قلمرو هستیشناسی او، هستی از آن حق تعالی است و انسان، الوهیت ندارد و ماهیت او به هیچ روی با پرودگار، یک واحد مطلق را نمیسازد.۳ به این اعتبار، مولوی هرچند به کمال انسان قائل است، لیکن لفظ انسان کامل را به کار نمیبرد.۴
با توجه به آنچه گذشت، بنا بر دیدگاه بیشتر عرفا بهویژه پیروان ابنعربی، انبیا و اولیا و حتی اقطاب صوفیه، «انسان کامل» بوده و به مقام فنا رسیدهاند و فعل آنان، فعل خداست. اگر چنین شد، معصوم از خود اختیاری ندارد تا چیزی را اراده کند و برای وی عصیان و اطاعت تصور شود.
به عبارت دیگر و به طور خلاصه، بیشتر عارفان بهویژه آنها که به وحدت وجود و موجود تصریح کردهاند، مانند ابنعربی و شاگردان وی، حتی اگر به امر بین الامرین یا نبود جبر تصریح کرده باشند، بنا بر مبنای خویش یعنی وحدت
1.. ر.ک: جَندی، نفحة الروح و تحفة الفتوح، ص۹۴.
2.. ر.ک: ابنعربی، الفتوحات المکیة، ج۴، ص۷.
3.. ر.ک: مولوی، مثنوی معنوی، دفتر ۲، بیتهای ۱۳۴۵ - ۱۳۵۵
4.. برای اطلاع بیشتر، ر.ک: مایل هروی، انسان کامل، در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۱۰،ص۳۷۳ - ۳۸۱.