علاءالدوله سمنانی (م۷۳۶ق) بر این باور است که «نه جبر است و نه قدر»۱ و قائل به وحدت وجود نیست. وی در زمینه وحدت وجود به شدت با ابنعربی مخالف است.۲ البته درستی یا نادرستی دیدگاه وی درباره مقصود از «نه جبر و نه قدر» باید جداگانه بررسی شود.
عزالدین محمود کاشانی (م۷۳۵ق)۳ و حافظ شیرازی (م۷۹۲ق)۴ نیز اگرچه به نظریه امر بین الامرین تصریح نکردهاند، اما برای عبد در حصول افعال بهرهای قائل شدهاند.
ولیاللّٰه دهلوی (م۱۱۷۶ق) عصمت الهی برای بندگان از بدیها و گناهان را بر دو گونه دانسته است: یکی اینکه جانش به رنگ تقوا درآید و به تهدیدها و وعیدهای الهی گوش فرا دهد و تقوا در برون و درون وجودش نفوذ کند که ملکه معصیت به طور کلی نابود گردد. این عصمت علیین و اهل اللّٰه یعنی کسانی است که ریشه قرب آنان به خدا، اعمال و ملکه اعمال است. گونه دوم اینکه جانش هیچ رنگی بر ندارد؛ نه رنگ تقوا نه رنگ نافرمانی؛ بلکه خالی و پاک باشد تا مظهر تجلی الهی شود و خدا متولی کار وی گردد و احکام شرعی بر وی جاری شود و از جوارح خدا و سنت گردد. عبد در این هنگام به هیچ رنگی در نمیآید و مقید به تقوا نیست، بلکه تقوا برای وی لباسی خدایی است که از بالا آمده است. این عصمت صاحبان تجلی خدا و شریفتر و کاملتر و زیباتر از نوع نخستین است.۵ با اینکه دهلوی در این متن عصمت را تقسیم کرده و در
1.. سمنانی، العروة لاهل الخلوة و الجلوة، ص۱۱۶ - ۱۱۹ و ۴۱۳ - ۴۱۵.
2.. ر.ک: سمنانی، العروة لاهل الخلوة و الجلوة، ص۲۷۶ - ۲۷۷.
3.. کاشانی، مصباح الهدایة، ص۲۸ - ۲۹.
4.. حافظ شیرازی، دیوان حافظ، غزل ۵۳، بیت ۷ و غزل ۴۵۰، بیت ۱۰.
5.. الکسنزان الحسینی، موسوعة الکسنزان فیما اصطلح علیه اهل التصوف والعرفان، ج۱۵، ص۴۱۴ به نقل از: الدهلوی، التفهیمات الإلهیة ، ج۱، ص۳۴۱ - ۳۴۲.