دومی عدم وجود واجبالوجود است که شر تلقی میشود.
ابنسینا و فارابی خیر را کمال وجودی میدانند و شر را عدم آن کمال مطلق معنا میکنند.۱ سهروردی نیز دلیل گمراهی مجوس در قول به ثنویت را جهت امکانی صادر اول دانسته، این سبک نگرش را دلیل ضلالت آنها به شمار میآورد. او امکان و عدم را منبع شر دانسته، معتقد است ثنویون برای شر، ّ هستی مستقلی قائل هستند؛ درحالیکه شرّ جز عدم کمال نبوده، خود فاقد ذات است. امور وجودی نیز از آن روی شرّ به شمار میآیند که به فقدان نوعی از کمال میانجامند. شرور از ملازمات ذاتی ماهیاتاند. آنها نمیتوانند جز این باشند که هستند. او با توضیح اینکه شرّ عدم است و عدم مستقیماً به فاعل منتسب نمیشود، میگوید: پس اَعدام مبدأ مستقلی ندارند.۲ شهید مطهری سابقه این فکر را به یونان باستان بهویژه منتسب به افلاطون برمیگرداند و معتقد است که متأخرین این نظریه را بهتر و بیشتر بررسی کردهاند.۳
فلاسفه شر را به دو قسم ذاتی و عرضی تقسیم میکنند. شر ذاتی عدم است؛ آن هم عدمی که شیء وجود آن کمال را اقتضا نموده است.۴ یک سنگ شأنیت بینایی ندارد، لذا در تبیین فلاسفه، نابینایی برای سنگ شر نیست؛ اما همین نابینایی برای انسان که شأنیت داشتن آن کمال را دارد شر تلقی میشود. اگر در چیزی عدم مطلق نباشد، آن چیز شر نیست. به عبارتی اگر بهرهای از وجود در چیزی باشد، آن چیز اگرچه خیر محض نیست، اما شر ذاتی نیز نمیباشد. البته از این حیث که در درون آن ماده است و ماده طبعش قوه است، آن چیز
1.. ابنسینا، التعلیقات، ص۷۲ - فارابی، الاعمال الفلسفیه، ص۳۶۲.
2.. سهروردی، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج۴، ص۸.
3.. مطهری، مجموعه آثار، ج۱، ص۱۴۹.
4.. محقق داماد، القبسات، ص۴۳۲.