سکاک همانند استادش هشامبن حکم، علم باریتعالی را محدث میدانست و علم همیشگی را نمیپذیرفت؛ وی بر آن بود که خداوند برای خویش، علم ایجاد میکند.۱
در برخی منابع مقالاتنگاری، از نحلهای به نام «سکاکیه» نام بردهاند که در مسئله علم باریتعالیٰ معتقدند خداوند عالم بالذات میباشد و صفت عالم، از صفات ذاتی باریتعالیٰ است، ولی باید چیزی موجود باشد تا علم باریتعالیٰ به آن تعلق بگیرد و بتوان صفت عالم را بر او اطلاق کرد؛ اگر چیزی (هستی) نباشد نمیتوان گفت که خداوند به چیزی که موجود نیست عالم است.۲ به نظر میرسد که منظور از سکاکیه، پیروان فکری ابوجعفر سکاک بغدادی باشد.
باید بیافزایم که ابن ندیم (م.۳۸۰ق) و به تبع او شیخ طوسی (م.۴۶۰ق) ادعا کردهاند که سکاک با بیشتر آرای استادش هشامبن حکم، به جز در مسئله امامت مخالفت ورزیده است.۳ به دلیل نبودنِ گزارش کاملی از اندیشه کلامی سکاک، پذیرش ادعای ابنندیم دشوار به نظر میرسد.
یکی از شاگردان ناشناخته هشامبن حکم، عباسبن عمرو فُقَیمی است که ظاهراً در بغداد حضور داشته و در آنجا فعالیت میکرده است. برخی روایات کلامی هشامبن حکم، از طریق عباسبن عمرو فقیمی نقل شده است. شاید بتوان گفت که او با نقل روایات هشام شناخته میشود و منقولات باقیمانده وی - غیر از یک روایت کلامی- همگی از هشامبن حکم میباشد. نکته جالب توجه آن است که ابراهیمبن هاشم - از وابستگان فکری هشامبن حکم - اکثر این روایات را از فقیمی فرا گرفته و از طریق او در مصادر کلامی چون الکافی کلینی و التوحید شیخ صدوق انتشار پیدا کرده است.۴
با این همه، منابع رجالشناسی امامیه از این شخصیت هیچ آگاهیای به دست
1.. ابنحزم، الفصل، ج۴، ص۱۸۲؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۰، ص۵۴۴.
2.. اشعری، مقالات الاسلامیین، ص۲۱۹.
3.. ابنندیم، الفهرست، ص۲۲۵؛ شیخ طوسی، الفهرست، ص۲۰۷.
4.. کلینی، الکافی، ج۱، ص۸۰-۸۱، ۸۳، ۱۶۸؛ شیخ صدوق، التوحید، ص۱۶۹، ۲۴۳، ۲۹۳.