اشاره شد که متکلمان کوفه مثل زراره، مؤمن الطاق و هشام بن سالم در تقابل با نظریه جبرگرا، بر استطاعت پیش از تکلیف تأکید داشتند و برخی استطاعت را همانند معتزله به صحت و سلامت تفسیر میکردند. اما ایشان در تقابل با اندیشه معتزله و برای آنکه به تفویض گرفتار نشوند، بُعد دیگری در مسئله، که نشاندهنده نقش فعّال خداوند در تدبیر عالم هستی است را در کنار تأکید بر استطاعت گوشزد میکردند.
بنا بر گزارش اشعری، مؤمن الطاق که گمان میکرد استطاعت همان صحت است و طبیعتاً هر انسان سالم و صحیحالجسم استطاعت دارد، به این نکته نیز اذعان داشت که وجود استطاعت برای تحقق فعل کافی نیست و تا مشیت خداوند نباشد فعلی واقع نمیشود.۱ اما، هشام بن حکم، ارتباط فاعلیت انسان و فاعلیت خدا را به گونهای متفاوت ترسیم کرده و قرائت وی از نظریه أمر بین أمرین، با تقریری متمایز از استطاعت همراه شد.
از آنجا که هشام، استطاعت را تمام آن چیزی که برای تحقق فعل لازم است میدانست،۲ نقش فاعلیت خداوند در افعال انسان را نیز داخل در حقیقت استطاعت میدید و معتقد بود استطاعت پنج رکن دارد.۳ چهار جزء از این مجموعه که شامل اموری چون صحت و سلامت و ابزار و عدم مانع است قبل از فعل مهیا میشود و جزء دیگر با عنوان «سببٌ واردٌ مِنَ اللّه» حینالفعل محقق میشود. هنگامی که خداوند آن سبب را پدید آورد، حقیقت استطاعت که لازمه وقوع شیء است تحقق مییابد. به خوبی روشن است که هشام بن حکم، معنی و مفهوم أمر بین أمرین را در تبیین مفهوم استطاعت داخل کرده است. بخشی از استطاعت، پیش از فعل موجود است و انسان بر پایه آن جزء از استطاعت، اراده کرده، اقدام به