زينب عليها السلام خواهر حسين عليه السلام ، به شتاب ، بيرون دويد و ندا داد : اى برادرم و فرزند برادرم ! آن گاه ، آمد تا خود را بر روى [پيكر] على اكبر عليه السلام انداخت . حسين عليه السلام ، سر او را گرفت و [ او را بلند كرد و ] به خيمهاش باز گردانْد و به جوانان [ خاندان ]خود ، فرمان داد و فرمود : «برادرتان را ببريد !» . آنان ، او را بُردند و در خيمهاى گذاشتند كه جلوى آن ، مىجنگيدند .۱
۳۷۱.الملهوف : هنگامى كه جز اهل بيتِ امام عليه السلام ، كسى با او نمانْد ، على اكبر عليه السلام - كه از زيباروىترين و خوشخوترينِ مردم بود - ، بيرون آمد و از پدر ، اجازه نبرد خواست . امام عليه السلام به او اجازه داد . سپس ، مأيوسانه به او نگريست و سرش را پايين انداخت و گريست .
سپس گفت : «خدايا ! گواه باش . جوانى به نبرد آنها مىرود كه از نظر صورت و سيرت و سخن گفتن ، شبيهترينِ مردم به پيامبر توست و ما هر گاه مشتاق پيامبرت مىشديم ، به او مىنگريستيم» . سپس ، بانگ برآورد و فرمود : «اى پسر سعد !