۲.طيّار :به امام صادق عليه السلام گفتم : شنيده ام از گفتگوى ما با مردم ناخشنودى و مناظره را نمى پسندى؟ امام فرمود : «از سخن گفتن امثال تو ناخشنود نيستم؛ انسان هايى كه اگر بال گسترند ، خوش مى نشينند و اگر بنشينند ، نيك اوج مى گيرند . گفتگوى چنين افرادى را ناخوش نمى دارم» .
۳.عبدالأعلى :به امام صادق عليه السلام گفتم : مردم مرا به سبب گفتگو و مناظره ، سرزنش كنند؛ ولى من گفتگو مى كنم . امام فرمود : «كسانى چون تو كه وقتى گرفتار شوند ، نجات مى يابند ، اشكالى ندارد؛ ولى براى كسى كه چون بنشيند ، توان برخاستن ندارد ، روا نيست» .
۴.هاشم بن سالم :ما گروهى از ياران امام صادق عليه السلام در كنارش بوديم كه مردى شامى آمد و اجازه ورود خواست و امام اذن داد . وقتى وارد شد ، سلام كرد . امام دستور نشستن داد و آن گاه ، خطاب به وى گفت : «با كه كار دارى؟» . مرد گفت : شنيده ام هرچه از تو بپرسند ، پاسخ آن را مى دانى . آمده ام با تو گفتگويى داشته باشم .
امام صادق عليه السلام فرمود : «درباره چه چيزى؟» . وى گفت : «درباره قرآن ، [و حركت و سكون آن ، چون : ]قطع ، سكون ، كسره ، فتحه و ضمّه آن . امام صادق عليه السلام فرمود : «يا حُمران ! با وى گفتگو كن» . مرد گفت : من مى خواهم با تو گفتگو داشته باشم ، نه با حُمران . امام صادق عليه السلامفرمود : «اگر بر حمران پيروز شدى ، بر من غالب شده اى» .
مرد شامى ، روى بر حمران كرد و آن قدر پرسيد كه خسته شد و حمران ، همچنان پاسخ مى داد . امام فرمود : «حمران را چگونه يافتى مرد شامى؟» . وى پاسخ داد : كاردان ! هر آنچه پرسيدم ، پاسخم داد . امام صادق عليه السلام خطاب به حمران گفت : «از شامى سؤال كن !» . پس وى چنين كرد و مهلت نداد او هجوم آورد .
شامى گفت : اى ابا عبداللّه ! مى خواهم درباره زبان عربى با تو گفتگو كنم . امام ، رو به سوى ابان بن تغلّب گرداند و فرمود : «اى ابان ! با وى به مناظره بپرداز» . ابان ، به مناظره پرداخت و نگذاشت شامى چنگ و دندان نشان دهد .
شامى گفت : مى خواهم درباره فقه با تو گفتگو كنم . امام صادق عليه السلامفرمود : «زراره ! با وى مناظره كن» و چنان با وى به گفتگو پرداخت كه نگذاشت تبسّم بر لبان شامى بماند .
شامى گفت : مى خواهم درباره كلام با تو مناظره كنم . امام صادق عليه السلامفرمود : «اى مؤمن الطاق ! با وى به گفتگو بپرداز» . مناقشه كلامى بين آن دو در گرفت و مؤمن الطاق ، به سخن پرداخت و بر وى پيروز گشت .
شامى گفت : مى خواهم درباره قدرت (يكى از مسائل علم كلام) با تو سخن بگويم . امام به طيّار گفت : «با وى حرف بزن» و وى نگذاشت كه شامى ، لب باز كند .
شامى گفت : مى خواهم درباره توحيد با تو بحث كنم . امام فرمود : «اى هشام ! با وى مناظره كن» سپس بين آن دو گفتگو درگرفت و هشام بر وى غلبه كرد .
شامى گفت : مى خواهم درباره امامت ، با تو مناظره كنم . امام به هشام بن حكم فرمود : «اى ابو حكم ! با وى مناظره كن» و هشام ، چنان دايره را بر وى تنگ گرفت كه وى نتوانست آرام گيرد ، سخن آرايد و ترديد كند . امام صادق عليه السلامچنان مى خنديد كه دندان عقلش پيدا شد .
شامى گفت : گويا تو مى خواستى به من بفهمانى كه در بين شيعيان تو چنين افرادى وجود دارند؟
امام فرمود : «آرى» . آن گاه افزود : «برادرِ شامى ! حمران ، چنان فشردت كه حيران ماندى و او با بيانش بر تو غلبه كرد و از تو يك سؤال درباره حق كرد ، نفهميدى ، و ابان ، حق را به جنگ باطل آورد و بر تو پيروز شد؛ و امّا زراره ، با استدلال وارد گفتگو شد و استدلال هايش بر استدلال هاى تو برترى يافت . امّا طيّار ، همچون پرنده اى است كه فرو مى آيد و بر مى خيزد؛ ولى تو همچون پرنده دربند بودى كه توان حركت نداشتى؛ و امّا هشام بن سالم ، فرود و پرواز را خوب مى داند؛ وامّا هشام بن حكم ، به حق سخن گفت و راه درخششى براى تو نگذاشت .
اى برادر شامى ! خداوند بخشى از حق و بخشى از باطل را برگزيد و درهم آميخت و به مردم ارائه كرد آن گاه ، پيامبران را برگزيد تا بين آنها جدايى افكنند . پس پيامبران و جانشينان آنها چنين كردند . خداوند ، پيامبران را فرستاد تا اين مسئله را بشناسانند و آنان را پيش از جانشينانْ قرار داد تا به مردم بگويند كه خداوند ، چه كسى را برترى مى دهد و چه كسى را برمى گزيند . اگر حقّ و باطل جدا بودند و هر كدام بر پاى خويش مى ايستادند ، مردمْ نيازمند پيامبر و جانشين نبودند؛ ولى خداوند ، آن دو را در هم آميخته و جدايى بين آن دو را به پيامبران و سپس به پيشوايان از بندگانش وا نهاد» .
مرد شامى گفت : هركس با تو همنشين باشد ، رستگار مى شود . امام صادق عليه السلامفرمود : «جبرائيل ، ميكائيل و اسرافيل ، با رسول خدا همنشينى داشتند ، به آسمان عروج مى كردند و از پروردگار ، براى آن حضرت خبر مى آورند . اگر آن همنشينى رستگارآور بود ، اين نيز چنين است» .
مرد شامى گفت : مرا از شيعيان خود قرار ده و آموزشم ده .
امام صادق عليه السلامفرمود : «هشام ! او را آموزش ده . من دوست دارم كه وى شاگرد تو باشد» .
على بن منصور و ابو مالك حضرمى گويند : شامى را پس از درگذشت امام صادق عليه السلام نزد هشام ديديم . شامى هدايايى از شام براى وى مى آورد و هشام در برابر آن ، هداياى عراقى به وى مى داد .
على بن منصور مى گويد : شامى ، مردى پاك نهاد بود .