۵.يونس بن يعقوب :نزد امام صادق عليه السلام بودم كه مردى شامى وارد شد و گفت : من به كلام ، فقه و احكام واقفم و براى مناظره با ياران تو آمده ام . امام صادق عليه السلامفرمود : «سخن تو از رسول خداست يا از خودت؟» . گفت : از پيامبر و از خودم . امام صادق عليه السلام فرمود : «بنابراين ، تو شريك رسول خدا هستى؟» . گفت : خير . فرمود : «پس از راه وحى از خداوند شنيدى و به تو خبر داد؟» .
گفت : نه . فرمود : «آيا پيروى از تو ، همچون پيروى از رسول خدا واجب است؟» . پاسخ داد : نه .
[يونس گويد :] آن گاه ، امام صادق عليه السلام رو به من كرد و فرمود : «اى يونس ! وى پيش از آن كه سخن بگويد ، خود را محكوم كرد» . آن گاه ، فرمود : «اى يونس ! اگر بحث هاى كلامى را خوب مى دانستى با وى بحث مى كردى» . يونس گويد : [پيش خود گفتم] اى واى ! سپس به امام عرض كردم : قربانت بروم ! از شما شنيده ام كه از بحث هاى كلامى نهى مى كردى و مى فرمودى : «واى بر متكلّمان كه مى گويند اين پذيرفتنى است و آن ، پذيرفتنى نيست؛ اين رواست و آن نارواست؛ اين را مى فهميم و آن را نمى فهميم» . ۱ . امام صادق عليه السلام فرمود : «گفتم واى بر آنان ، اگر آنچه من مى گويم ، ترك كنند و در پى آنچه كه خود مى خواهند ، بروند» . ۲
آن گاه فرمود : «نزديك در برو و بنگر . هر كدام از متكلّمان را ديدى ، بياور» . يونس گويد : حُمران بن اعين ، احول و هشام بن سالم كه مباحث كلامى را خوب مى فهميدند و قيس بن ماصر ـ كه به نظر من از همه به مباحث كلامى تواناتر بود و مباحث كلامى را از امام زين العابدين عليه السلامآموخته بود ـ آوردم . هنگامى كه ما مستقر شديم (امام صادق عليه السلام همواره پيش از حج ، چند روزى در كوه طرف حرم در سايبانى ۳ كه براى خود مى زد ، مستقر مى شد) ، حضرت سر از سايبان بيرون آورد كه ناگاه چشمش به شترى در حال دويدن ۴ افتاد . پس فرمود : «سوگند به خداى كعبه ، اين [سواره ]هشام است ۵ » . كه ما فكر كردي ۶ هشام از فرزندان عقيل است كه حضرت وى را بسيار دوست مى داشت . وقتى آمد ، ديديم هشام بن حكم است ـ كه ريشش تازه روييده بود و همه ما از وى بزرگ تر بوديم . امام صادق عليه السلامبراى وى جا باز كرد و فرمود : «ياور ما با دل ، زبان و دست !» .
آن گاه گفت : «اى حمران ! با اين مرد (شامى) بحث كن» . حمران با وى بحث كرد و بر وى پيروز شد . بعد فرمود : مؤمن الطاق ! با وى حرف بزن» . او نيز با وى بحث كرد و بر او پيروز شد . آن گاه فرمود : «اى هشام بن سالم ! با وى مباحثه كن» . وى بحث كرد و هر دو هماوردى كردند . ۷ آن گاه به قيس ماصر فرمود : «با وى حرف بزن» و قيس با وى بحث كرد و امام صادق عليه السلام از آنچه كه بر شامى در مباحثه مى گذشت ، مى خنديد .
آن گاه امام به مرد شامى فرمود : «با اين نوجوان (هشام بن حكم) بحث مى كنى؟» . گفت : آرى . آن گاه شامى خطاب به هشام گفت : اى نوجوان ! درباره امامت اين مرد از من بپرس . هشام ، از اين سخن چنان خشم گرفت كه بر خود مى لرزيد . سپس به شامى گفت : اى مرد ! آيا خداوند درباره خلقش آگاه تر است يا مردم ، خودشان درباره خودشان؟
مرد شامى گفت : خداوند بر خلقش آگاه تر است . هشام گفت : خدا با اين آگاهى براى مردم چه مى كند؟ شامى پاسخ داد : براى آنان ، حجّت و برهان ، اقامه مى كند تا پراكنده نشوند و يا اختلاف نكنند . آنان را به هم انس مى دهد و كجى آنان را راست مى گرداند و واجبات پروردگارشان را به آنان خبر مى دهد . هشام پرسيد : آن حجّت كيست؟ شامى پاسخ داد : رسول خدا . هشام پرسيد : پس از رسول خدا؟ شامى گفت : كتاب و سنّت . هشام پرسيد : آيا كتاب و سنّت ، امروزه در رفع اختلاف هايمان سودى داشته اند؟ شامى پاسخ داد : آرى .
هشام گفت : چرا پس من و تو اختلاف داريم و تو از شام براى مخالفت با ما تا اين جا آمده اى؟ مرد شامى ساكت شد .
امام صادق عليه السلام [از شامى] پرسيد : «چرا سخن نمى گويى؟» . شامى گفت : اگر بگويم اختلاف نداريم ، دروغ گفته ام و اگر بگويم كتاب و سنّت ، اختلاف ما را از بين مى برند ، نادرست است؛ زيرا قرآن و سنّت ، رويكردهاى گوناگون دارند . اگر بگويم اختلاف داريم و هر كدام از ما مدّعى حقّ است ، در اين صورت ، كتاب و سنّت ، سودى براى ما نداشتند . با اين حال ، من همين دليل را عليه وى دارم . امام صادق عليه السلامفرمود : «بپرس . وى را مطّلع خواهى يافت» .
مرد شامى گفت : اى مرد ! چه كسى بر بندگان ، آگاه تر است : پروردگارشان يا خودشان؟ هشام پاسخ داد : پروردگارشان از خودشان آگاه تر است . شامى پرسيد : آيا كسى را برگزيده است تا سخن آنان را يكى كند ، كجى هايشان را راست سازد و از حق و باطلشان خبرشان دهد؟ هشام پرسيد : در زمان رسول خدا يا اكنون؟ شامى گفت : در زمان رسول خدا ، خود وى بود . اكنون چه كسى است؟ هشام گفت : همين شخص كه نشسته و مردم از هر سوى به سوى او مى شتابند و اخبار آسمان [و زمين] را به وراثت از پدرش از جدّش به ما خبر مى دهد . شامى گفت : از كجا اين مسئله را بدانم؟ هشام پاسخ داد : از هر آنچه كه مى خواهى از او بپرس . شامى گفت : راهم را بستى ، بايد سؤال كنم .
امام صادق عليه السلام فرمود : «اى مرد شامى ! آيا مى خواهى از چگونگى سفر و راهت به تو خبر دهم كه چگونه بود؟» . آن را توصيف كرد . شامى گفت : راست گفتى . هم اكنون ، به خدا اسلام آوردم . امام صادق عليه السلامفرمود : «اكنون ايمان به خدا آوردى ، چون اسلام ، پيش از ايمان است . به اسلام ، مردم از هم ارث مى برند و ازدواج مى كنند؛ ولى به ايمان ، اجر مى برند» . شامى گفت : راست گفتى . من اكنون گواهى مى دم كه خدايى جز خداى واحد نيست و محمّد ، فرستاده اوست و تو جانشينى از جانشينان هستى .
امام صادق عليه السلام ، رو به حُمران كرد و فرمود : «تو طبق روايت سخن مى گويى و به حق مى رسى» ۸ و رو به هشام بن سالم كرد و فرمود : «مى خواهى طبق روايت سخن بگويى؛ امّا آن را نمى شناسى» و آن گاه رو به احول كرد و فرمود : «[تو ]قياسگرِ مكّار[ى] . ۹ باطل را با باطل مى شكنى؛ امّا باطل تو روشن تر است» . آن گاه رو به قيس ماصر كرد و فرمود : «بحث مى كنى و گاه كه به خبر رسول خدا نزديك مى شوى ، از آنچه كه به آن نزديك شده اى دور مى گردى . ۱۰ حق را با باطل در هم مى آميزى ، در حالى كه حقّ اندك ، از باطل فراوان ، بى نياز كند . تو و احول ، پُرخيز ۱۱ و كاردان هستيد» .
يونس گويد : پنداشتم كه امام ، به هشام بن حكم هم سخنى نزديك به سخنى كه به آن دو فرمود ، بر زبان خواهد راند . آن گاه امام فرمود : «اى هشام ! هر گاه پايين مى آيى ، پاهايت را جمع مى كنى و اوج مى گيرى . ۱۲ مثل تو بايد با مردم گفتگو كرد . از لغزش بپرهيز ، و همراهى خداوند ، به خواست خداوند ، پشتوانه توست» .
1.اشاره به سخن مناظره كنندگان در هنگام مناظره است كه مى گويند : اين را مى پذيريم و آن را نمى پذيريم (الوافى) .
«اين روا و آن نارواست» اشاره به كلام آنان است كه به طرف مقابل خود مى گويند او مى تواند چنين بگويد؛ ولى تو نمى توانى چنان بگويى (الوافى) .
2.يعنى : آنچه را درباره مسائل دينى از طرف ما ثابت است و به درستى گزارش شده ، رها كنند و آراى خود را مطرح كرد ، با اين قبيل مجادله ها آنها را اثبات كنند (الوافى) .
3.الفازة : سايبانى بين دو تيرك را مى گويند (مجمع البحرين ، ج ۳ ، ص ۱۴۲۲) .
4.الجَنب : نوعى دويدن (يورتمه) است (النهاية ، ج ۲ ، ص ۳) .
5.يعنى اين سوار ، هشام است .
6.م ظنّنا . . . : يعنى فكر كرديم كه منظور وى ، هشام ، يكى از فرزندان عقيل است .
7.در بيشتر نسخه ها تعبير «فتعارفا» ثبت شده؛ يعنى هركدام به آنچه كه طرف مقابل مى فهميد ، سخن مى گفت و هيچ يك بر ديگرى غلبه نداشت؛ ولى در پاره اى نسخه ها «فتعاوقا» آمده است؛ يعنى هر يك ، از پيروزى عقب ماندند . در نسخه هايى «تفارقا» ، و در نسخه هايى ديگر «تعارقا» آمده است؛ يعنى در حال عرق ريختن ماندند؛ يعنى مناظره به طول انجاميد (مرآة العقول) و در پاره اى نسخه ها «فتعاركا» ثبت شده است؛ يعنى هيچ كدام بر ديگرى پيروز نشدند .
8.يعنى طبق اخبار رسيده از پيامبر و امامان عليه السلام سخن مى گويى و به حق دست مى يابى . احتمال ديگر آن است كه يعنى طبق كلام قبلى و هماهنگ با آن ، سخن مى گويى و بحث هايت با هم اختلاف ندارند و همديگر را تأييد مى كنند؛ و احتمال دارد مراد آن باشد كه در پىِ كلام طرف مقابل ، سخن مى گويى و پاسخ تو مطابق با پرسش اوست . احتمال نخست ، مناسب تر است (مرآة العقول) .
9.قيّاس ، صيغه مبالغه است؛ يعنى تو پُر قياس هستى . «روّاغ» نيز صيغه مبالغه است؛ يعنى بسيار مكر مى كنى و روغ ، حيله و مكرى است كه روباه انجام مى دهد . به سرعت هم روغ گفته مى شود (الوافى) .
10.يعنى وقتى كه به استشهاد به كلام پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك مى شوى و مى توانى به آن تمسّك جويى، آن را رها مى كنى و موضوع ديگرى را پيش مى گيرى كه از هدف تو دور است (الوافى).
11.قفّازان از ماده «قفز» به معناى خيزش است . در بعضى نسخه ها قفاران با راء است كه ماده «قفر» به مفهوم پيروى و متابعت است و در بعضى نسخه ها فقاران از ماده فقرت البئر ، يعنى حفر كردن چاه است (مرآة العقول) .
12.يعنى هر گاه نزديك زمين مى شوى و مى ترسى كه سقوط كنى ، مثل پرنده كه هنگام پرواز ، پاهايش را جمع مى كند ، پاهايت را جمع مى كنى و پرواز مى كنى و بر زمين نمى افتى (مرآة العقول) .