اصرار داشت، به طور طبیعی وجود هر گونه واژه غیرعربی در الفاظ قرآن را نیز انکار میکرد. ازاینرو آن گروه از لغویان متقدم که گرایشهای کلام اشعری داشتند، در فقه اللغه نیز خواسته یا ناخواسته، به گونهای شگفت، رویکردی ایدئولوژیک در پیش گرفتند.
ابوعبیده، معمر بن مثنی (۱۱۴ـ ۲۱۳ق.) و بعدها ابنِ فارس (۳۹۰ق.) با لحن پرشورتری از نظریه عاری بودن قرآن از الفاظ غیرعربی دفاع میکردند. مؤلف مجاز القرآن در مقدمه این کتاب میگوید:
نزل القرآن بلسان عربی مبین، فمن زعم أن فیه غیر العربیة فقد أعظم القول، ومن زعم أن «طه» بالنّبطیّة فقد أکبر، وإن لم یعلم ما هو، فهو إفتتاح کلام وهو إسم للسورة وشعار لها. وقد یوافق اللفظ اللفظ ویقاربه ومعناهما واحد وأحدهما بالعربیة والآخر بالفارسیة أو غیرهما. فمن ذلک الإستبرق بالعربیة، وهو الغلیظ من الدّیباج، والفرند، وهو بالفارسیة استبره... وأشباه هذا کثیر. ومن زعم أن «حجارة من سجّیل» (هود/ ۸۲) بالفارسیة فقد أعظم...۱
ابن فارس پس از تأیید کلام أبوعبیده، در تفسیر سخن وی، علت دیگری را مطرح میکند و آن مسئله اعجاز قرآن است: «وذلک أن القرآن لو کان فیه من غیر لغة العرب شیء، لتوهّم متوهّم أن العرب إنما عجزت عن الإیتان بمثله لأنه أتی بلغات لایعرفونها، وفی ذلک ما فیه». وی در ادامه از این مسئله، در تبیین موضِع خود در مسئله فقهیِ «عدم جواز قرائت نماز به فارسی» نیز استفاده میکند.۲
میتوان گفت مهمترین صدمه و آسیبی که در سدههای چهارم و پنجم بر پیکره علم لغت وارد آمد، از سوی عالمانی چنددانشی بود که به طور التقاطی از روشهای منطقی، کلامی و... در فقه اللغة یک واژه استفاده میکردند. شاید کتاب مقاییس اللغةِ ابن فارس نمونه خوبی در این زمینه باشد. فقه اللغه در سدههای بعدی نیز از این