بودن خصوصیت در مقیس علیه و یا وجود مانع در مقیس) را مشکل میداند.۱
تلقی از معنای غایب نیز متفاوت است، به عنوان مثال اشعری، غایب را غایب از علم و ابن حزم، غایب را غایب از حس معرفی کرده است.۲
اگرچه الگوی شاهد و غایب نزد گروههای متعددی مورد تمسک و استدلال قرار میگیرد و قدر مشترک میان آنها سرایت تمام یا بخشی از حکم یا احکام مقیس علیه به مقیس است، اما تفاوتهای ظریفی بین هر یک از این اندیشهها قابل برداشت است.
ابوهاشم معتقد است ذات شاهد و غایب باید مساوی باشند تا احکام مساوی میان آنها جریان یابد.۳ قاضی عبدالجبار بر این باور است که تفاوت میان شاهد و غایب در «وجه استحقاق» هر یک نسبت به آن صفت است، اما در اصل استحقاق و اثبات یکسان هستند،۴ سید مرتضی نیزعدم اختلاف مدلول دلالت را پایه استدلال میان شاهد و غایب قرار داده است.۵
دغدغه مشترک میان همه تبیینهای فوق، اعتراف به وجود تفاوت عمیق در انتساب یک ماده مشترک به شاهد و غایب است. اینکه آیا ایشان از این استدلال همان معنای اشتراک معنوی را فهمیده بودند یا مفهوم دیگری را مدنظر داشتهاند سؤال مهمی است که همچنان بی پاسخ مانده، اما نکته حائز توجه آنکه ایشان با این استدلال یک متد تحلیل و تبیین برای اسماء و صفات الهی را قصد
1.. جرجانی، شرح المواقف، ج۲، ص۲۸. همچنین نک: رازی، المطالب العالیة، ج۳، ص۲۳۳ - ۲۳۴. فخر رازی صفات در شاهد را عبارت از تعلق مخصوص و نسبت مخصوص میداند و تصریح میکند هر یک از صفات خداوند چیزی غیر از این تعلق و نسبت مخصوص است.
2.. ابن فورک، مجرد مقالات شیخ الاشعری، ص۲۸۶؛ ابن حزم، الفصل، ج۳، ص۷۶.
3.. حلی، مناهج الیقین، ص۲۹۱.
4.. قاضی عبدالجبار، شرح الاصول الخمسة، ص۱۰۴.
5.. سید مرتضی، الملخص فی اصول الدین، ص۷۳.