اموری انتزاعی مطرح هستند که از تطبیق شاهد بر غایب به دست میآیند.
در میان معتزله، قاضی عبدالجبار معتقد است نمیتوان حقیقت صفت میان شاهد و غایب متفاوت باشد؛ به باور ایشان اسماء از شاهد اخذ میشود و بر غایب جریان مییابد. «هذه الاسماء تؤخذ من الشاهد ثم تجری علی الغائب»؛۱ وی این فرآیند را با تعقل صفتی در شاهد و اثبات مثل آن در غایب تعریف میکند و معتقد است اگر صفتی هیچ ثبوتی در شاهد نداشته باشد، اثبات آن در غایب نیز محال است؛ وی تنها فارق میان این دو مقام را نحوه استحقاق صفات میداند.۲
استدلال اشاعره بر ثبوت اصل مشتق در صدق مشترک یک ماده بر دو چیز استوار است و صدق در ماده، در اطلاق مشترک یک عنوان میان شاهد و غایب کافی شمرده شده است. عبارت شرح مواقف در توضیح این بیان نزد قدمای اشاعره این چنین است: «(احتجت) الاشاعرة علی ما ذهبوا إليه (بوجوه) ثلاثة (الاول ما اعتمد عليه القدماء) من الاشاعرة (و هو قياس الغائب علی الشاهد فان العلة واحدة و الشرط لا يختلف غائبا و شاهدا) و لا شك ان علة كون الشيء عالما في الشاهد هو العلم فكذا في الغائب و حد العالم هاهنا من قام به العلم فكذا حده هناك و شرط صدق المشتق علی واحد منا ثبوت أصله له فكذا شرطه فيمن غاب عنا و قس علی ذلك سائر الصفات».۳
فخر رازی اثبات صفات خداوند با استفاده از الگوی شاهد و غایب را به تنهایی تمام نمیداند، بلکه معتقد است از قیاس اولویت و قاعده کمال بایستی بهره برد؛ در این الگو هر کمالی در حد اعلی به خداوند نسبت داده میشود و