برداشت قاضی عبدالجبار از اندیشه ابوالهذیل۱ آن است که وی باوری همانند ابوعلی داشته است؛ او معتقد است دو عبارت « إن اللّه تعالی عالم بعلم» در نقطه مقابل «العلم هو ذاته تعالی» است، پس گفته ابوالهذیل که خداوند را عالم به علمی میداند که هوهویت میان آن دو برقرار است، در حقیقت حاکی از نوعی قصور در عبارت است. باور قاضی بر آن است که تنها صفاتیه مانند سلیمان بن جریر، استحقاق صفات را از باب احوال میدانند که نه به وجود و نه به عدم و نیز نه به حدوث و نه به قدم توصیف میشود.
وی پایان گزارش خویش را به سهاندیشه دیگر اختصاص میدهد:
۱. هشام بن حکم خداوند را عالم به علم محدث میدانست؛
۲. کلابیه معتقد به استحقاق صفات به معانی ازلی و قدیم بودهاند، اما به اعتقاد وی ایشان جرأت بر اظهار چنین اندیشهای نکردند.
۳. اشعری تنها کسی است که به نظر قاضی عبدالجبار واجد جسارت اظهار نظر در مورد قدیم دانستن صفات بوده است؛ این قول به نظر قاضی ملازم با زیادت بر ذات و تعدد قدماست.۲
آنچه در برآیند کلام قاضی قابل برداشت است، وی اثبات کمالات ذاتی و استحقاق ذاتی صفات را باور داشته و تلاش خود را برای همنوا خواندن بزرگان معتزله با این نظر به کار برده است، از سوی دیگر وی میان اسم و صفت تفاوت قائل است؛ شاهد این نکته آن است که اوی اسم را گزارش لفظی از حقایق ذاتی میداند و به همین جهت اسماء را توقیفی نمیداند. وی در توضیح این نکته میگوید: «بدان هرآنچه در درستی جاری ساختن اسماء بر مسمیات گفتیم بی