برآمده از هر یک از صفات را موجب اختلاف صفات به حساب میآورند.۱ بلخی تصریح میکند صفات توصیفی کلامی است که خدا یا بندگان داشتهاند و همه صفات غیر از خداوند هستند.۲ وی که میان صفات ذات و فعل تمایز قائل است، ملاک تشخیص هر یک از آن را قابلیت زیاده و نقصان میداند.۳ او مقصود از ذاتی بودن صفات را «لا هی هو و لا غیره» نمی داند، بلکه در مثل علم معتقد است «عالم بنفسه لایحتاج الی علمٍ به یعلم»؛ اما همچنان بر حدوث صفات و اسماء تأکید میورزد.۴
بلخی همچنین معتقد است اگر نمیگوییم صفات نه مخلوق و نه غیر مخلوقند به جهت آن است که صفات را قابل توصیف نمیدانیم.۵
آنچه به روشنی از نگاه معتزله قابل برداشت است، اثبات صفات، علیرغم تفسیر تنزیهی، در میان گروههای قابل توجهی از ایشان است.
غیریت و نحوه تفسیر آن نیز از مباحث مهم مطرح شده در میان این دسته از متکلمان به شمار میرود. باور معمر بر اینکه خداوند نمیتواند علم به نفسش داشته باشد، مستند به غیریت صفت و موصوف شده است؛ این برداشت که از عینیت ذات و صفات دفاع میکند، مورد تهاجم شدید خیاط معتزلی، همراه با تأکید بر عینیت و عدم تناقض میان عینیت و علم بنفسه واقع شده است.۶
خیاط معتقد است رأی معتزله در عالم بنفسه بودن خداوند در مقابل دو قول