نسبت داده شده است.
نفی صفات در اندیشه معتزله از دغدغه اثبات قدیمی غیر از خداوند سرچشمه گرفته است، بسامد اجتماعی این اندیشه تأثیر مهمی در جامعه اسلامی داشته تا جایی که مقریزی معتقد است: اندیشه نفی صفات در تقریر معتزلیاش شکهای زیادی در میان مسلمانان آفریده و آثار ناپسندی در پیداشته که به بلاء بزرگی انجامیده است.۱
قاضی عبدالجبار معتقد است نفی صفات تنها راه عقلانی برای یگانه انگاشتن و قدم خداوند است.۲ اما شهرستانی معتقد است در سیر تطور این اندیشه، ارجاع صفات به علم و قدرت - به عنوان دو اعتبار برای ذات قدیم - و یا صفت نفسی عالمیت - که در اندیشه معتزله حال خوانده میشود - باعث شده است این نظریه انسجام درونی خویش را به دست آورد. به باور وی، این سیر به همخوانی اندیشه معتزله با فلاسفه در مسئله صفات انجامیده است.۳
به نظر میرسد تقریر شیعه متمایز از اندیشه معتزله بوده و درحالیکه نفی و حدوث صفات در شیعه ملازم با رد زیادت تفسیر شده، معتزله نفی و حدوث را ملازم با نیابت ذات از صفات قلمداد کردهاند.
علامه مجلسی معتقد است این اقوال در زمره مسالک نفی زیادت قرار میگیرد؛ وی چهار مسلک مشهور در تفسیر نفی زیادت را اینگونه مطرح میکند:
۱. صدوق معتقد است اثبات صفت وجودی برای خدا نمیتوان نمود؛
۲. معتزله ذات را نائب مناب صفات میدانند؛