الجمله و اثبات فی الجمله» ترسیم میکند. او قول اول را به فلاسفه، معتزله و جهمیه نسبت میدهد و دومی را به صفاتیه، کلابیه، اشعریه، کرامیه، اهل حدیث، صوفیه، حنبلیه، اکثر مالکیان و شافعیان و جماعتی از حنفیه و سرانجام سلفیه نسبت میدهد.۱ وی هرگونه انتساب حدوثی به خداوند را ممتنع میداند و مینویسد: «یمتنع علیه الحدوث لامتناع العدم علیه و استلزام الحدوث سابقة العدم و لافتقار المحدث الی محدث و لوجوب وجوده بنفسه سبحانه و تعالی».۲
وی در مورد چگونگی بیان صفات خداوند شش قاعده مطرح میکند:
أ - نفی تشبیه، تکییف و تحریف
او بر اساس تئوری اثبات مفصل و نفی مجمل به نفی تشبیه، تکییف و تحریف پرداخته و مطابق این روند به نقد اندیشههای رقیب میپردازد؛ وی معتقد است در نفی به تنهایی هیچ کمالی نیست. «مجرد النفي ليس فيه مدح ولا كمال لأن النفي المحض عدم محض والعدم المحض ليس بشيء».۳
ب - وجوب ايمان به خبرهای پیامبر صلی الله علیه و اله از جانب خدا چه معنای آن را بفهمیم یا نه
ایشان در ذیل این قاعده منازعات پیرامون نفی جهت و تحیُّز را زیر مجموعه مباحثی همچون تباین میان خالق و مخلوق میداند. وی معتقد است سخنی از جهت و تحیز در نصوص نیامده درحالیکه بحث از استواء و علو عروج و فوقیت آمده است؛ پس مقصود از جهت را مبهم میداند و تصریح میکند اگر مقصود از جهت نفس عرش یا سماوات باشد همه به حکم مباینت رد میکنند و اگر مقصود فوق عالم باشد همه میپذیرند.